گفت وگویی با جويس كرول اوتس
نويسندگان تازه كار صداهاي فرهنگ جامعه خود را ثبت كنند
- چند كتاب مورد علاقه خود را از دوران نوجواني و جواني نام ببريد.
زماني كه بچه بودم از كتابهاي آليس در سرزمين عجايب و آليس در آينه خيلي خوشم میآمد. نوجوان بودم اما ادبيات به قول معروف بزرگسالان را میخواندم و هنري ديويد تورو، اميلي برونته، ارنست همينگوي (مجموعه داستان در زمان ما كه براي بزرگسالان بود). ويليام فاكنر و داستايفسكي را میستودم. همچنين آثار داستاني جوانان را مرتب میخواندم، به خصوص در دوره دبيرستان. در سطحي پايين تر. از آثار پليسي كلاسيك مثل ماجراهاي شرلوك هلمز و داستان علمیو ترسناك هم نمیگذشتم.
- بسياري از شخصيتهاي شما به طرز وحشتناكي واقعي هستند. اما در عين حال چيزي آنها را از همسالان خود جدا میكند. شخصيتهايي مثل اورسولا، مت و بريور را چه طور خلق كرديد؟
زندگي هم تلخ است و هم شيرين. يك بار يك نويسنده پير و خيلي مشهور امريكايي مرا نصيحت كرد كه«به زندگي گوش بده، جويس.» من به شوخ طبعي روي آوردم تا هر چه سريعتر به موقعيتهاي اجتماعي و به جنبه سرگرمیو دل مشغولي مسائل برسم.
- من مطمئنم خيلي از خوانندگان قادرند زبان بسياري از شخصيتهايي كه شما خلق كردهايد از قبيل مت و تِروركسيتي را بفهمند. چه طور میتوانيد اين قدر خوب براي نوجوانان به ويژه پسران بنويسيد؟
يكي از پيامهاي کتابِ«دهان گشاد و دختر زشت» اين است كه دوستان میتوانند به هم خيلي كمك كنند. ما بايد در مواقع لزوم به كمك هم بشتابيم و حتي از كساني كه نمیشناسيم دلجويي كنيم. چه بسا بر ما فاش شود كه تنها آدمهايي هستيم كه در لحظه پرخطر زندگي ديگري پا پيش گذاشته ايم. خيلي از نوجوانان نگران ما فقط به خاطر نبود مصاحبي مناسب تنها مانده اند.
- كتاب «دهان گشاد و دختر زشت» در مايه شوخي است. در عين حال بسيار پرتحرك است و گاه عرصه را برخواننده تنگ میكند. به چه شيوه يي چنين تعادلي را ايجاد كرديد؟
پيام ديگر«دهان گشاد و دختر زشت» مقاومت در برابر تاثير همسالاني است كه احتمالاً به آدم آسيب میرسانند. مت با خل بازيهايي كه جلوي مردم از خود نشان میدهد دچار دردسر میشود. چرا كه مجبور است دوستانش را بخنداند. بي اعتبارياش نزد دوستان و به خنده انداختن آنها راهي براي پذيرفته شدنش است. میداند كه دهاني گشاد دارد. اما هيچ كاري از دستش بر نمیآيد. اورسولا، دختر زشت مغرور، نقابي براي خود ساخته تا پشت آن، تكبر و فيس و افاده اش را پنهان كند. اما داخل اين نقاب، اروسولا ناامن و بي اعتبار است. وقتي با ديدن مت دل از دست میدهد، اولين واكنش غريزي اش وحشت و گريز است. اورسولا نمیخواهد جلوي كسي حتي پدر و مادرش بند را آب بدهد.
- «دهان گشاد و دختر زشت» نخستين رمان شما در زمينه ادبيات جوانان است. اورسولا رگز قهرمان اين رمان است. گفتن داستان از ديد يك نوجوان چه تازگيهايي دارد؟
برخلاف بزرگسالان كه اغلب از اشتباهات خود درس نمیگيرند، جوانان پيوسته از اشتباهات خود عبرت میگيرند و شخصيت خود را بازسازي میكنند. هر جه اين جوانان روشنتر باشند سريعتر میتوانند شيوههاي رفتاري را كه سودي برا ي خود و پيشرفت آنها ندارند، بشناسند. در زندگي شخصي ما، رسيدن به مفهوم دارويني«انتخاب طبيعي» يك خيزش محسوب میشود. طبيعتاً برحسب غريزه آن دسته از الگوهاي رفتاري را انتخاب میكنيم كه به ما اجازه حفظ بقا و حركت رو به جلو میدهند. (مگر آن كه خود مخرب باشيم كه اين خود يك الگوي رفتاري ديگر است كه اورسولا و مت تا مدتي مستعد دريافت آن بودند.)
- شخصيتها چه طور؟ آيا اورسولا و مت مبتني بر واقعيتاند؟
همهي شخصيتهاي يك نويسنده تا حدي مبتني بر واقعيت اند. چرا كه همهي آثار نويسنده، او را به سمت نقطه نهايي میكشانند، اما پسران، دختران، مردان وزنان در «دهان گشاد و دختر زشت» نهايتاً زاييدهي خيالاند.
- چه توصيهيي براي نويسندگان نوپا داريد؟
نويسندگان تازهكار بايد به دنبال علايق خود بروند. بايد خوب ببينند، خوب گوش بدهند و تفاوتهاي فردي حيرت انگيز و نيز صداهاي فرهنگ جامعه خود را ثبت كنند. البته خيلي هم بايد كتاب بخوانند و هر روز بنويسند. يادگيري نويسندگي مثل يادگيري يك ساز موسيقي بستگي زيادي به تمرين دارد.
برگردان: جليل جعفري يزدي
dibache.com
گفتگو با افسانه شعباننژاد; ما مجبور بودیم زود بزرگ شویم
وقتی من خودم را به عنوان نوجوان 25 سال پیش میبینیم، مسائلی داشتم که واقعا ً بهاش توجه نمیشد. خیلی آرزوها در ذهنم بود، کارهایی را دوست داشتم...
ما مجبور بودیم زود بزرگ شویم
شعرها و داستانهای افسانه شعبان نژاد برای خیلیها آشناست؛ از نوجوانان سالهای 62 _ 60 گرفته تا بچههای دبستانیای که از سال 1382 زیر شعرهای کتاب فارسیشان اسم افسانه شعبان نژاد نوشته شده. شاید وقتی اردیبهشت ماه سال 1342 در شهداد کرمان، آخرین فرزند خانواده شعبان نژاد متولد شد، کسی نمیدانست کودکی متولد شده که کمتر از 9 سال بعد، بزرگ ترین آرزویش این خواهد بود که نویسنده شود. افسانه شعبان نژاد خیلی زود برای رسیدن به آرزویش قدم برداشت و در 18 سالگی اولین مجموعه داستانش را با نام «نه من نمیترسم»، برای نوجوانان در سال 1360 چاپ کرد و تا الأن نزدیک 120 عنوان کتاب از او به چاپ رسیده است. شعبان نژاد الان هم در بخش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کار میکند.
از کی رفتید سراغ شعر؟
باید از کودکی ام بگویم. من تقریبا ً از سوم دبستان سراغ شعر رفتم. از همان دوران وقتی یک شعر خوب میشنیدم همیشه آرزو میکردم که شاعر این شعر من باشم. مادرم حافظ زیاد میخواند. خیلی از شعرهای حافظ را حفظ بودم. ما در خانه تقریبا ً با شعرهای حافظ بزرگ شدیم. هم پدرم خیلی ذهن موزونی داشت و اهل شعر بود و هم مادرم. پدرم میگفت: «بچه که بودم، همیشه شمع نذر میکردم که حافظ بشوم. حالا اگر شمعهایی که نذر کردم برای خودم کاری نکرد، برای تو اثر کرد».
اولین شعرتان را کی گفتید؟
یادم است اولین شعرم را سوم دبستان گفتم. با خانواده رفته بودیم مشهد. با این که بهار بود برف خیلی سنگینی باریده بود. خانواده برای زیارت رفتند و من تنها ماندم. یک لحظه احساس کردم که دوست دارم چیزهایی بنویسم؛ مداد داشتم و یک تکه روزنامه هم گوشه اتاق بود؛ آن را برداشتم و همان جا یک شعر درباره امام رضا علیه السلام گفتم. البته آن زمان شاید به عنوان یک شعر به حساب نمیآمد. به هر حال احساسات روی کاغذ آمده یک کودک بود و همیشه در ذهنم به عنوان یک یادگار با ارزش از آن یاد میکنم.
الأن با دوره کودکی شما که پدر و مادرها برای بچهها حافظ و سعدی میخواندند، چقدر فرق کرده؟
آن زمان اصلا ً به شکل امروز کار برای کودک و نوجوان نبود.
چرا؟ زمان شما هم که نویسندههایی برای بچهها مینوشتند.
بله اما به شکل امروز نبود که این همه شاعر و نویسنده برای کودک و نوجوان کار کنند و این تعداد کتابهایی که الأن دارد برای گروه سنی کودک و نوجوان چاپ میشود، آن زمان نبود. یادم است که خودم در دوره راهنمایی مجبور بودم کتابهای بزرگسالان را بخوانم.
مجبور بودید؟ یعنی لذت نمیبردید؟
مجبور که نبودم. من به کتاب خواندن علاقه داشتم اما چون کتاب مناسب سنم نبود، میرفتم سراغ رمانهای بزرگسالان.
چه کتابهایی میخواندید؟
کتابهای جک لندن را میخواندم. لذت هم میبردم و استفاده میکردم.
به نظرتان آن زمان بهتر نبود؟
چی بهتر بود؟ این که برای بچهها کار نبود؟!
در عوض حافظ و سعدی و رمانهای معروف دنیا را میخواندند. الأن بچههای دبستانی حتی اسم اینها را هم نشنیده اند.
حافظ و سعدی که مال دوران دبستان نیست. به نظر من کودکان و نوجوانان در هر گروه سنیای که هستند، باید مطالبی را بخوانند که مناسب سن خودشان است؛ متناسب با دنیای خودشان با آنچه نیازشان است؛ حالا ما هم اگر حافظ میخواندیم شاید خیلی متوجه نمیشدیم که چه میگوید.
مفاهیم اخلاقی ای که بچهها میتوانند از شعرهای سعدی یاد بگیرند چی میشود؟
الأن ما نیازهای کودک را میشناسیم. میدانیم کودک چه چیزهایی را باید بیاموزد. مسائل اخلاقی را هم میشود در شعر کودک آورد اما به صورت کاملا ً غیر مستقیم و در لفافه؛ خیلی پوشیده و هنری؛ چون اگر عیان باشد حالت نصیحت پیدا میکند و تأثیر نخواهد داشت.
اما از همان مکتبخانههایی که حافظ و سعدی میخواندند، کلی شاعر و نویسنده موفق بیرون آمده.
ببینید! دنیا الأن تغییر کرده. مباحث روان شناسی که امروز مطرح است اجازه نمیدهد که با همه گروههای سنی یک جور رفتار کنیم. وقتی من خودم را به عنوان نوجوان 25 سال پیش میبینیم، مسائلی داشتم که واقعا ً بهاش توجه نمیشد. خیلی آرزوها در ذهنم بود، کارهایی را دوست داشتم انجام دهم اما کسی من را درک نمیکرد. من قشنگ یادم است که در یک سنی دوست داشتم روی تاب بنشینم و تاب بازی کنم. این یکی از بزرگترین آرزوهای بچگی من بود. اما دید خانواده به من جوری بود که خوب نبود این کار را انجام دهم. الأن شکر خدا پدرها و مادرها بچههایشان را درک میکنند؛ دنیا به نوعی دست بچههاست و یک سری امکانات و اختیارات دارند که با لحاظ روان شناختی به رشد شخصیتشان کمک میکند.
به نظر شما از سال 60 که اولین کتاب تان چاپ شد؛ تا الأن که هنوز هم برای بچهها مینویسید، دنیا چقدر عوض شده؟
من خودم سعی کردم به روز باشم و کارهایم با تغییرات روز هماهنگ باشد. یک زمانی شاعران و نویسندگان بیشتر از محیطهای روستایی، طبیعت و گل و گیاه شعر و داستان مینوشتند و به نوعی از شهر و شهرنشینی غافل بودند. من خودم سعی کردم که خودم را از این قضیه بکشم بیرون و کمی هم به شهرنشینها بپردازم. مثلا ً مجموعه شعر «بزرگ راه» اشاره به یک پدیده مهم شهرنشینی دارد که البته فقط به بزرگراه اشاره نمیکند بلکه به مسائلی که در بزرگراه زندگی وجود دارد، میپردازد. این کتاب را در انگلستان هم یک ناشر چاپ کرده است. سعی میکنم که مسائل روز و شهرنشینی را به صورت خودآگاه با ناخودآگاهم تلفیق کنم؛ البته در حدی که شعر، دل نشینیاش را از دست ندهد و تصنعی نشود.
ولی الأن بچهها بیشتر از این که کتاب بخوانند، سی دی میبینند و فقط جلوی تلویزیون مینشینند.
دور شدن از فرهنگ و ادبیات بالأخره ضررش را یک جایی نشان میدهد. کتاب خواندن از کودکی هم جنبه تفنن دارد، هم جنبه آشنایی با کتاب؛ اگر نباشد، باعث دور ماندن از ادبیات به خصوص ادبیات کهن میشود چون بالأخره بچه ای که از اول با کتابهای مناسب سن و سالش که بیشتر به صورت شعر است آشنا باشد، بزرگ هم بشود باز میرود سراغ شعر و ادبیات. سال گذشته با بچههای یکی از دبستانهای تهران دوره آموزشی قصه نویسی داشتیم. بعضیها با وجود اینکه سن کمی داشتند اما استعدادشان خیلی خوب بود؛ مخصوصا ً در زمینه طنز که الأن میدانید کار طنز برای کودکان خیلی کم است. به احتمال زیاد از بین این بچهها نویسندگان موفقی بار میآیند.
بچههای خودتان چطور؟ اهل ادبیات و کتاب هستند؟
خیر. دخترم اهل موسیقی است و الأن کارشناسی ارشد موسیقی درمانی میخواند؛ پسرم هم ریاضی میخواند.
جوانهای امروز با جوانهای زمان شما خیلی فرق دارند؟
جوانهای امروز یک خرده کم حوصله اند؛ به خاطر همین من الأن رفته ام سراغ گفتن شعرهای خیلی کوتاه که دیگر فرصت بیحوصلگی به مخاطبم ندهد. یک خرده عجولند و دوست دارند سریع به همه چیز برسند.
چرا این طوری شده؟
شاید به خاطر نوع سرگرمیهایی است که دارند. سرگرمیهای الأن خیلی نشاط آور نیستند؛ فقط وقت گذران هستند؛ البته منکر استفاده ای که از آن میکنند نیستم اما به نظرم نوع امکاناتی که در اختیار دارند، باعث شده بیحوصله و عجول شوند. البته اگر بیحوصله اند، به خاطر کم لطفی آنهاست. امکاناتی که امروزیها دارند، در اختیار ما نبود. اگر برمیگشتند به زمان ما و میدیدند که چقدر امکانات کم است، قدر موقعیتشان را میدانستند.
زمان شما، جوانها حوصله داشتند؟
زمان ما جوانها مجبور بودند زود بزرگ شوند؛ یعنی رفتار بزرگترها طوری بود که ما مجبور بودیم خیلی زود بزرگ شویم.
خوب بود؟
نه. به نظر من آدم باید دنیای کودکیاش را داشته باشد. ما خیلی سریع چند پله چند پله میپریدیم به سمت جوانی. بهتر است آدم همه مراحل زندگی را پله پله طی کند.
به جوانهایی که کودکی شان گذشته است، چه میگویید؟
بچگی را میشود حفظ کرد؛ حتی در سن پیری. این، هم باعث حفظ نشاط میشود، هم این که وقتی زندگی را از دید یک کودک ببینیم، خیلی سریع ناراحتیهایمان را فراموش میکنیم. من فکر میکنم جوانهای امروزی باید کمی صبور باشند چون کارهایی که با عجله انجام میشود، نتیجهاش درست و حسابی درنمیآید.
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 217
یه دو تا عکس درست و حسابی از ایشون در نت نبود متاسفانه!
1 پيوست (پيوستها)
"نگاهي به ادبيات معاصر روسيه" در گفتگو با آقاي الکسی وارلاموف
آقاي الکسی وارلاموف استاد دانشگاه زبانشناسی دانشگاه دولتی مسکو، دکتري علوم زبانشناسی و برنده جایزه "کتاب بزرگ" روسیه و منتقد ادبی متولد سال ۱۹۶۳ میلادي است. وي در دانشگاه دولتی مسکو به تدریس ادبیات قرن بیستم روسیه پرداخته و کلاسهاي بحث و گفتگوي ادبی را در انستیتوي ادبی گورکی برگزار میکند. وارلاموف از سال ۱۹۹۳میلادي، به عضویت اتحادیه نویسندگان روس درآمد و از سال ۱۹۹۷، همکاري با مجلات مختلف ادبی را آغاز نمود. او طی سالهاي نود چندین مرتبه براي سخنرانی درباره ادبیات روس به دانشگاههاي اروپا و ایالات متحده امریکا دعوت شده است.
این محقق و نویسنده معروف علاوه بر تحقیق در حوزه ادبیات، به نوشتن داستانهاي کوتاه و بلند نیز میپردازد. اولین کتاب وارلاموف با نام "خانهاي در اوستاژ" سال ۱۹۹۰ به چاپ رسید. اما رمان "نفهم" و داستان نیمه بلند "تولد" که در رقابتهاي "آنتی بوکر" مقام اول را کسب کرد، شهرت زیادي براي وي به همراه داشتند. رمان "یازدهم سپتامبر" وي بحثهاي متعددي را در میان منتقدین برانگیخت و نظرات مختلفی درباره آن ابراز شد. الکسی وارلاموف یکی از نویسندگان سري کتابهاي "زندگی انسانهاي خارقالعاده" است که به زندگی نویسندگانی چون میخاییل پریشوین، الکساندر گرین، الکسی تالستوي، گریگوري راسپوتین، میخاییل بولگاکوف و آندره پلاتونوف پرداخته است.
از آنجا که بحث ادبیات معاصر روسیه در ایران مغفول واقع شده است، تصمیم گرفتیم ضمن گفتگویی کوتاه با این محقق و منتقد بزرگ، زوایاي ناشناخته زندگی ادبی امروز روس را براي خوانندگان باز کنیم. الکسی وارلاموف از جمله پژوهشگران ادبی است که با تجربهي دو دوره مختلف از زندگی روسیه، احاطه خوبی بر جریانات ادبی و حال و هواي فرهنگی – اجتماعی کشور دارد. گفتگو با آقاي وارلاموف را از تبیین چهارچوب ادبیات کلاسیک آغاز میکنیم:
شما به عنوان سردبیر یك مجله معتبر و وزین ادبی، وجه ممیزه یا مولفههاي مهم ادبیات معاصر روسیه در مقایسه با ادبیات کلاسیك را چگونه معرفی میکنید؟
به اعتقاد من، ابتدا، باید چهارچوب و تعریف مشخصی از ادبیات معاصر داشته باشیم. از طرف دیگر، تبیین ادبیات کلاسیک و ممیزههاي آن نیز مهم است. براي ما، ادبیات کلاسیک، به ادبیات قرن نوزدهم اطلاق میشود. میتوان زمان آغاز آن را تا متن ادبی "سخنی درباره سپاه ایگور" (اگر بخواهیم ادبیات باستان را هم به آن بیافزاییم) به عقب برد و تا زمان چخوف جلو آمد. در قرن نوزده، از گریبایدوف و ژوکفسکی تا چخوف همگی در زمره ادبیات کلاسیک روس قرار میگیرند. علاوه بر این، عدهاي، مرزهاي ادبیات کلاسیک را تا قرن بیستم نیز به جلو میبرند. البته این مرزبندي کمی جاي بحث دارد، زیرا ادبیات کلاسیک قرن بیستم، تصویر پیچیدهتر و متفاوتتري نسبت به نوشتههاي قبل از این دوره دارد. در ادبیات کلاسیک قرن نوزدهم، سبک ادبی رئالیسم حاکم بوده است، اما ادبیات قرن بیستم از تنوع بیشتري در سبک برخوردار میباشد هم از نظر محتوا و هم شکل و ظاهر بیان نویسنده. در ادبیات کلاسیک قرن بیستم، نویسنده از مدرنیسم و رئالیسم به صورت موازي بهره میگیرد و حتی در مواردي شاهد رئالیسم اجتماعی هستیم. بنابراین، نمیتوان به همین راحتی سوال را مطرح کرده و مرزهاي مشخصی را براي جدا کردن ادبیات معاصر از ادبیات کلاسیک روس طلب نماییم. با این حال، میتوانیم موضوع را به شکلی دیگر مطرح کنیم. وقتی ما صحبت از ادبیات دوره شوروي (سالهاي ۶۰، ۷۰ و اوايل ۸۰) به میان میآوریم، بر اصل موضوعی تکیه میکنیم؛ ادبیات روستا که با نام نویسندگانی همچون شوکشین، بیلوف، راسپوتین، آبراموف و ... شناخته میشود، ادبیات نظامی که یادآور نام بیکوف، یوگنی نوسوف، کنستانتین وارابیوف و ... است، ادبیات شهري بلافاصله نام یوري تریفونوف، روسلان کیریف و ولادیمیر ماکانین را به ذهن میآورد. بنابراین برخی از پژوهشگران ادبی بر مبناي اصل موضوعی به تفکیک ادبیات کلاسیک میپرداختند. در اینجا مساله مهم دورهاي است که نویسندگان فوق به آن تعلق دارند؛ اواخر دوره شوروي.
پس از آنکه دوره اتحاد جماهیر شوروي و فرهنگ شوروي به آخر میرسد، دوره پرسترویکا و گلاسنوست فرا میسد (اواخر سالهاي هشتاد و سالهاي نود قرن بیستم). در این زمان نویسندگانی ظهور میکنند که در دوره شوروي یا انزوا گزیده بودند و یا به دستور دولت حاکم، اجازه چاپ آثار خود را نداشتند. این نویسندگان مجالی براي بیان افکار خود یافتند. در این دوره نیز تنوع سبک ادبی کم نبود، اما مشکل بر سر مبارزهاي بود که میان رئالیسم و پست مدرنیسم آغاز شد و رنگ و بوي سیاسی داشت. پست مدرنیستها فکر میکردند که به خاطر تحمل فشارهاي دولت شوروي در طولانی مدت، اکنون زمان انقلاب و بیان افکارشان فرا رسیده است. رفتار این گروه از نویسندگان کاملاً پرخاشگرانه بود. این گروه ادبیات سنتی دوره شوروي را به طور کامل نفی میکردند و خود را معرف ادبیات واقعی و جدید روسیه تصور مینمودند.
به عبارتی، شما معتقد هستید که فروپاشی شوروي، مقطع مهمی براي تقسیمبندي ادبیات معاصر روسیه است، و میتوانیم ادبیات قبل از فروپاشی شوروي و بعد از فروپاشی را از هم تفكیك کنیم؟
بله، قطعاً. میتوان گفت که این مطقع معیاري است براي تفکیک ادبیات. به طور مثال ادبیات پست مدرنیست مدت زیادي وجود داشت، اما اواخر دوره حکومت شوروي و در سالهاي پرسترویکا به طور لموستر و فعالتري نمود پیدا کرد. این نویسندگان بیشتر در غرب طرفدار داشتند زیرا در نوع تفکر آنها شخصیتهاي جدید و سوژههاي نوین مطرح میشد. ولادیمیر ساروکین و ویکتور پلوین از نمونههاي بارز این سبک ادبی هستند. آنها از بسیاري جهات کلیشههاي رئالسیم سوسیالیستی را تغییر دادند و از آن دوري گزیدند که نتیجه آن محصولی جدید شد. این نویسندگان نه تنها رئالیسم سوسیالیستی را رد میکردند که به طور کل حاضر به پذیرفتن سبک رئالسیم نیز نبودند. آنان میگفتند که رئالیسم به گذشته تعلق دارد. در همین دوره، گروهی از نویسندگان ظهور کردند که میگفتند رئالیسم سوسیالیستی یک جانور عجیبالخلقه است که ارزش حفظ کردن ندارد و رئالیسم به عنوان یک سبک ادبی، ریشه ادبیات روس را تشکیل میدهد.
در اینجا جاي دارد که به اهمیت مفهوم ""mainstream یا جریانهاي ادبی در ادبیات اشاره کنیم. در زبان روسی نیز این عبارت به همین شکل به کار میرود و همانطور که از معناي آن پیداست، جریان اصلی و ریشهاي را نشان میدهد. منتقدین بین خود دچار اختلاف نظر شدند و نمیتوانستند یک سبک ادبی واحد را به عنوان جریان اصلی در ادبیات روس مشخص کنند. در اصل میان دو سبک ادبی رئالیسم و پست مدرنیسم اختلاف نظر داشتند. در سالهاي نود این مباحثات شدت و حدت پیدا کرد. از نویسندگان نسل پست مدرنیسم میتوان به ویکتور ارافیف اشاره کرد. گروهی هم در مقابل، از ارزشهاي رئالیسم به شدت دفاع میکردند. آندره وولوس، آلگ پاولوف، آلگ کرماکوف در این دسته قرار دارند. من هم خودم به همین گروه تعلق دارم. میان طرفداران این دو گروه مبارزهاي ایدئولوژیک در گرفته بود. ادبیات رئالیستی، بیشتر به ارزشهاي کلاسیک روس و ارزشهاي مسیحیت گرایش دارد. چرا که به هر حال، ادبیات روس بیشتر بر موضوعات مرتبط با مسیحیت تکیه میکند. اما ادبیات پست مدرنیسم تا حد زیادي مسیحیت را نفی میکند. متون نگاشته شده بر مبناي این سبک غالباً تمایلی به حضور دین نداشتند و یا حتی به سمت بودیسم گرایش پیدا میکردند. این سبک ادبی از ارزشهاي حقیقی و سنتی روس فاصله گرفت. واضح است که کلام جدید این سبک ادبی و نوظهور بودن آن، توجه تعداد زیادي را به خود جلب کرد.
در میان نویسندگان فعلی و پرطرفدار روسیه، آیا میتوان گروههاي نویسندگان را بر مبناي جریانات ادبی موجود دستبندي کرد؟
بله، کاملاً امکانپذیر است. آنچه که پیشتر گفتیم، مربوط به سالهاي نود میشود که جامعه، فضایی کاملاً سیاسی و ایدئولوژیک داشت. حتی ادبیات نیز رنگ و بوي حزبی پیدا کرده بود. مجلات قطور ادبی از قبیل "نووي میر" (دنیاي جدید)، "آکتیابر" (اکتبر )، "زُنامیا" (بیرق)، "ناش ساورِمِنیک" (همعصر ما) و "دروژبا نارودوف" (دوستی ملل) نمونههاي خوبی براي نشان دادن فضاي سیاسی حاکم بر آن دوران هستند. براي نویسندگان آن دوره خیلی مهم بود که اثرشان را ابتدا در کدام مجله منتشر کنند. به طور مثال اگر نویسندهاي اثرش را در مجله "زُنامیا" منتشر میکرد، دیگر نمیتوانست به مجله "ساورمنیک" راه پیدا کند. زیرا مجله اول بیشتر حال و هواي لیبرال و غربی داشت، اما مجله دوم بر پایه ایدههاي ناسیونالیستی حرکت میکرد. مجله "ماسکوا" به موضوعات دینی مسیحیت می پرداخت و مجله "نووي میر" بیشتر مناسب محافظهکاران بود که خود را لیبرال محافظهکار مینامیدند. بنابراین، نویسنده ابتدا مجلهاي را انتخاب میکرد که بتواند با همفکران خود در یک گروه قرار بگیرد.
امروز همه چیز به شدت تغییر کرده است. حزب بازي و حرکت بر مبناي ایدئولوژي، عملاً از زندگی ما رخت بسته است. البته، من اکنون قصد ندارم مسایل امروز روسیه و میتینگها و تظاهراتها را مطرح کنم. زیرا این مساله آنقدر جدیدالظهور است که حتی ارزیابی آن نیز مشکل به نظر میرسد. اکنون به سالهاي ۲۰۰۰ میرسیم. در فاصله سالهاي ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۱، فاصله ادبیات از سیاست بسیار زیاد شده است. البته، این مساله قابل ذکر است که ظاهراً امروز دوباره این دو حوزه به سمت یکدیگر حرکت میکنند. اما به طور کل میتوانیم بگوییم که با آغاز سالهاي ۲۰۰۰، نویسندگان کمتر دستهبندي میشدند، مجلات قطور ادبی که پیشتر مطرح کردیم، اهمیت خود را از دست دادند و متاسفانه در جامعه امروز روسیه، مجلات نقش بسیار کمرنگی دارند. سابق براي نویسنده خیلی مهم بود که اثرش را ابتدا در یک مجله موافق دیدگاه خود منتشر کند و سپس به صورت کتاب درآورد. اما امروز نویسنده بلافاصله اثر خود را به شکل کتاب در میآورد.
دلیل حرکت نویسندگان به این سمت و سو چیست؟
دلیلش این است که متاسفانه، مردم دیگر مثل سابق مجله نمیخوانند. مجلات ادبی در گذشته با تیراژ بالا چاپ میشدند زیرا خوانندگان بیشتري داشتند. همه سعی میکردند در کتابخانهها یا در خانه به مطالعه مجلات بپردازند. اما امروز متاسفانه این روند به شدت افول کرده است. امروز در جامعه با پدیدهاي به نام دیکتاتوري بازار روبرو هستیم. در گذشته سانسور گریبان غالب آثار نویسندگان را میگرفت. اما میتوان با نگاهی عمیقتر به این نتیجه رسید که سانسور از جهاتی براي ادبیات مفید است و باعث رشد و شکوفایی آن میشود. زیرا نویسنده با دیدن سد وحشتناک سانسور در مقابل خود، مجبور میشود تمام ابزارهاي ادبی و هنري را در اثر خود به کار گیرد تا سانسور را فریب بدهد. همین موضوع به رشد خلاقیتهاي او کمک میکند. حتی زمانی که چاپ اثر یک نویسنده را ممنوع اعلام میکردند، نام وي بر سر زبانها میافتاد و جایگاه بهتري به وي میداد.
اما امروز چنین سدي وجود ندارد و جاي آن را تقاضاي بازار گرفته است. براي نویسنده فقط یک مساله اهمیت پیدا کرده است: آیا این کتاب بازار خوبی دارد یا خیر؟ در زمان شوروي، مهم چاپ کتاب بود، زیرا انتشارات فقط در دست دولت قرار داشت. اگر کتاب زیر چاپ میرفت، با تیراژ ۵۰هزار یا ۱۰۰ هزار نسخه بیرون میآمد. کتاب اول خود من با تیراژ ۷۵هزار نسخه منتشر شد. در حالیکه بسیار جوان بودم و فقط ۲۵ سال سن داشتم.
امروز در جامعه روسیه هیچ سانسوري براي انتشار کتاب وجود ندارد، سانسور فقط در محتواي برنامههاي تلویزیونی وجود دارد. همه ما به خوبی آگاه هستیم که کرملین به دقت تمام برنامههاي تلویزیون را کنترل و سانسور میکند. حتی امکان دارد که در مجلات سیاسی و روزنامهها هم سانسور صورت بگیرد، اما با اطمینان کامل میگویم که در بخش ادبیات به هیچ عنوان مطالب کنترل و سانسور نمیشوند. به طور مثال حتی میتوانیم از میخاییل خودورکوفسکی رقیب سرسخت ولادیمیر پوتین نام ببریم که دو سال پیش در زندان گفتگویی با وي صورت گرفت. کتاب حاصل از این گفتگو و صحبتهاي خودورکوفسکی توسط یکی از بزرگترین انتشارات روسیه "اِکسمو" و با تیراژ بسیار بالا در قفسههاي کتابفروشیهاي بزرگ به خوانندگان ارایه شد. هیچ کس هم این کتاب را توقیف نکرد. آزادي کامل. حتی خیلی از نویسندگان ادبی ما همچون دیمیتري بیکوف، باریس آکونین و لودمیلا اولیتسکایا از مخالفین حکومت فعلی هستند، با این حال، جهتگیري سیاسی آنها اصلاً مانعی در کار ادبی ایشان ایجاد نمیکند. این مساله از یک طرف بسیار خوب و مثبت است، اما از طرف دیگر به ما میگوید که امروز واژه "نویسنده" داراي وزن و اعتبار قبل نیست.
پس شاید بتوانیم بگوییم که دلیل اعمال نكردن سانسور در آثار نویسندگان، کم شدن تاثیرگذاري آنها است؟!
بله، دقیقاً میتوانیم اینطور نتیجهگیري کنیم که امروز، نویسندگان تاثیرگذار در جامعه اندک هستند. البته، این شش ماهه اخیر تغییراتی در جامعه به وقوع پیوسته است. از ماه دسامبر که موج میتینگها و اعتراضات افزایش یافته است، افرادي همچون دیمیتري بیکوف قويتر ظاهر شدهاند و نویسندگان ظهور کردهاند. اشعار میهنی نوشته و قرائت میشود، مردم به دنبال این اشعار میروند و آنها را میخوانند. و این پروسه تاثیرگذار است. با این حال، لازم به ذکر است که تیراژ کتابهاي بیکوف چندان زیاد نیست. دایره کسانی که با وي و آثارش آشنا هستند، بسیار محدود است. آثار آکونین در تیراژ بالاتري به چاپ میرسد و دایره خوانندگان وسیعتري هم دارد، اما وي نیز از جمله نویسندگانی است که میتواند تاثیر نامناسب از خود به جاي بگذارد.
در رابطه با تاثیر ادبیات بر مسایل جامعه یک مثال میتوان مطرح کرد. در سالهاي هفتاد، پروژهاي در حال اجرا بود که ميخواستند رودخانه سیبري را به سمت جنوب برگردانند. اما کارشناسان زیست محیطی با این کار مخالفت کرده و آن را مسلهاي خطرناک براي محیط زیست بیان نمودند. در آن زمان نویسندگان معتبر صداي خود را بالا برده و نسبت به این اقدام نادرست اعتراض کردند. اعتبار آنها به قدري زیاد بود که پروژه متوقف شد. متاسفانه، جامعه امروز روسیه فاقد چنین نویسندگان معتبر و تاثیرگذار بر سیاست کشور میباشد. در گذشته و در قرنهاي نوزده و حتی بیستم، نویسندگان به مسایل اجتماعی میپرداختند. اما امروز نویسندگان بیشتر به ادبیات توجه دارند. کتابهاي خوب و بد مینویسند و به فروش میگذارند.
همين چندي پيش در انستیتوي ادبیات که خودم هم تدریس میکنم، مقاله جالبی درباره شعرسرایی در دوره معاصر قرائت شد. نویسنده این مقاله گنادي کراسنوف تعریف میکرد که چطور ۳۰ سال پیش به خاطر انجام کاري به ایتالیا سفر کرده است. در آنجا به طور اتفاقی با یک شاعر ایتالیایی آشنا شده و به گفتگو پرداخته است. شاعر ایتالیایی از کراسنوف میپرسد، در روسیه تیراژ کتابهاي شعر چند نسخه است. کراسنوف پاسخ میدهد: ۴۰۰هزار نسخه، ۲۰۰هزار نسخه و یا حتی یک میلیون، بسته به نوع کتاب و نویسنده. شاعر ایتالیایی به وي میگوید که در کشور او تیراژ کتابها یکصد و پنجاه یا سیصد نسخه است و همین تعداد را به یکدیگر هدیه میدهیم. امروز شرایط روسیه، همچون شرایط ایتالیا در آن سالها است. وقتی در دوره شوروي، نویسندگان غربی به کشور ما میآمدند، نویسندگان روس از شرایط نامساعد براي نوشتن و چاپ آثار و دخالتهاي دایمی دولت حزبی گله میکردند. نویسندگان ایتالیایی با تعجب به ایشان میگفتند که از چه شکایت میکنید، شما نمیدانید قشر نویسنده در غرب با چه شرایط سختی از نظر مالی دست و پنجه نرم میکند. و من میخواهم بگویم که امروز نویسندگان روس به وضعیت نویسندگان غرب دچار شدهاند. البته این مزیت را هم شرایط ما دارد که هیچ کس کاري به کارمان ندارد.
میتوان شرایط را اینطور تعبیر کرد که ما به درد کسی نمیخوریم. تنها مسالهاي که ذهن هر نویسندهاي را مشغول میکند این است که کتابش به فروش برود. علاوه بر این، محل قرار گرفتن کتاب در قفسه کتابفروشی نیز براي نویسنده اهمیت دارد. سابقاً، این مسایل اصلاً به ذهن نویسنده هم خطور نمیکرد. ما سابقاً، نقد ادبی داشتیم که به موضوعات، سوژهها و ایدهها و مشکلات میپرداخت. اما امروز فاقد نقد ادبی هستیم، فقط کتاب مورد ارزیابی قرار میگیرد. و هدف از نوشتن ارزیابی هم کاملاً واضح است؛ یا میخواهند به فروش کتاب کمک کنند و یا جلوي فروش آن را بگیرند. بدین ترتیب، امروز هر نویسندهاي سعی دارد استراتژي به خصوصی براي خود برگزیند تا به کمک آن کتابهاي خود را به فروش برساند. پس امروز با مساله حزبگرایی روبرو نیستیم و هر نویسندهاي به تنهایی کار میکند. هر کس مسیري را برمیگزیند. در جامعه امروز روسیه، جوایز ادبی از اهمیت زیادي برخوردار هستند.
در زمان شوروي، نویسنده از هر نظر یک شهروند بسیار محترم به شمار میرفت. اما امروز هر هنرمندي در هر حوزهاي که فعالیت داشته باشد، اعم از موسیقی، نقاشی، تئاتر و ... میتواند کتابی بنویسد و بگویند که او نویسنده است. بنابراین ارزش همه چیز از بین رفته است. یک بار دیگر جاي دارد که به مساله سانسور برگردیم. در زمان شوروي، همانطور که گفتیم انتشار تمام مطالب از سد سانسور دولت عبور میکرد، حسن چنین نگاهی در این بود که علاوه بر بررسی محتواي کتاب از نظر هماهنگی با ایدئولوِژي حاکم، بحث محتواي هنري و ارزشمند بودن مطلب نیز مورد توجه قرار میگرفت. بدین ترتیب، تنها، کتابهایی به چاپ میرسیدند که از نظر محتوا ارزشمند محسوب میشدند. ولی امروز هر کس میتواند به حساب خود، کتابش را چاپ کند.
بنابراین در روسیه هیچ سازمان یا ارگانی براي بررسی محتواي کتابها وجود ندارد؟
کاملاً درست است. فقط موسسه جوایز ادبی تا حدي این کار را انجام میدهد. و خواننده معاصر میداند که اگر یک کتاب جایزه ادبی دریافت کرده است، پس ارزش خواندن دارد. زیرا دریافت جایزه ادبی به معناي این ميباشد که عدهاي از کارشناسان کتاب را مطالعه و روي آن بحث کردهاند، سپس کتاب در رقابت با سایر کتابها قرار گرفته و نهایتاً به عنوان کتاب برتر برگزیده شده است. به اعتقاد من، در جامعه امروز ما، مشکل از نویسنده نیست، بلکه از خواننده است. نویسنده سعی میکند موضوعاتی را برگزیند که با سلیقه خوانندگان هماهنگ باشد و توجه را به خود جلب کند. به دنبال میانبرها میگردد تا فروش کتاب را بالا ببرد. حتی میتوانیم شرایط امروز را در مقایسه با گذشته اینطور عنوان کنیم که در دوره شوروي، نویسنده با افتخار به سمت جلو حرکت میکرد و خوانندگان به دنبال او بودند، اما امروز عکس این قضیه صادق میباشد. امروز خواننده حکم سفارشدهنده را دارد و نویسنده باید علایق خوانندگان را کشف کند.
اگر بخواهیم با این اصل حرکت کنیم که امروز جایگاه خواننده و نویسنده تغییر کرده است، پس شاید ایراد و اشكال از سلیقه خواننده باشد. خواننده دوره شوروي به ارزشهاي دیگري باور داشته است که امروز چندان مورد توجه قرار نمیگیرد. چه چیز بر این مساله تاثیر گذاشته که سبب افول ادبیات به نسبت ۲۰-۳۰ سال قبل شده است؟
در دوره شوروي، کتاب و کتابخوانی یک ارزش و یک بخش مهم از زندگی مردم بود. زیرا تلویزیون برنامههاي چندان متنوعی نداشت و آنچه که به خورد مردم میدادند، صرفاً تبلیغات بود و جز آن نبود. مردم امکان سفر به خارج از کشور را نداشتند، طبیعی است که به سمت کتاب و کتابخوانی میرفتند. کشور شوروي، کشور کتابخوانی به معناي واقعی کلام بود. با وجود سانسورهاي فراوان، کتابهاي خوب و ارزشمند به وفور در دسترس مردم قرار داشت. کتابها را مطالعه میکردند و در مورد آن به بحث و گفتگو مینشستند. پس بستر رشد و شکوفایی براي نویسنده کاملاً ایدهآل بود. این چیزي است که ما امروز نداریم و درک هم نمیکنیم. ما در آن دوره واقعاً شرایط خوبی را براي رشد معنوي داشتیم.
امروز خواننده به همه چیز دسترسی دارد؛ آشنایی با سایر کشورها، فضاي اطلاعاتی بیپایان اینترنت، برنامههاي مختلف تلویزیونی و غیره. پس به دنبال چیزي خاص میگردد که در هیچ کدام از این فضاها آن را نیافته. دشوار بتوان خواسته و نیاز خواننده را کشف کرد. به طور کل، میتوانیم بگوییم که در فضاي ادبی جامعه امروز، گرایش بیشتر به سمت ادبیات مستند است. در زمان شوروي، ادبیات داستانی و هنري میتوانست با ترفندهایی سانسور را دور بزند، اما ادبیات مستند به هیچ وجه قادر نبود به سمت جلو پیش رود. پس موضوعاتی همچون سرکوبهاي سال هاي ۲۰ و ۳۰، کار گروهی، وضعیت و سرنوشت مردم در دوره شوروي، جنگ میهنی و بسیاري موضوعات از حساسیت برخوردار بوده و مجالی براي پرداختن وجود نداشت. اما امروز، به راحتی میتوان در اعماق این موضوعات به کنکاش پرداخت و تمام اسناد را آشکار کرد. به همین خاطر، یکی از سبکهاي مورد توجه جامعه، زندگینامهها و به ویژه شرح حال نخبگان و افراد مطرح در سالهاي ۲۰ است. به طور مثال، زندگینامه باریس پاسترناک، نویسندهاي که از همه لحاظ مغضوب رژیم حاکم بود. من شخصاً، زندگینامه میخاییل بولگاکوف را به تحریر درآوردم. چنین امکانی در زمان شوروي وجود نداشت.
ظاهراً در دنیاي امروز، رویكرد به ادبیات بیوگرافی عمومیت دارد و این موج فراتر از جامعه روسیه نیز وجود دارد.
بله، در جامعه روسیه به وضوع این گرایش و رویکرد را مشاهده میکنید. مردم کمتر به سمت موضوعات تخیلی میروند و بیشتر در جستجوي واقعیات میباشند.
به تعبیري، بازگشت مجدد به رئالیسم در حال وقوع است.
بله، میتوان آن را ظهور نوع جدیدي از رئالیسم عنوان کرد.
ظاهراً ادبیات جنایی در جامعه روسیه از جایگاه خاصی برخوردار میباشد. درست است؟
سوال خوبی مطرح کردید. ادبیات جنایی هم در سالهاي نود رواج پیدا کرد. اما برخی تحلیلگران ادبی معتقد هستند که امروز دوره ادبیات جنایی به سر آمده است. کسانی همچون مارینینا، داشکوا، داریا دانتسوا و ... توانستند در این ژانر ادبی به شهرت دست پیدا کنند. اما اکنون به نقطهاي رسیدهایم که دیگر موضوع جدیدي براي طرح کردن نیست. همه چیز گفته شده. من فکر میکنم که در این سبک ما از قله عبور کردهایم. در حال حاضر اقبال کتابخوانهاي روسیه به سمت موضوعات معنوي رفته است. طی ماههاي اخیر کتاب "مقدسین نامقدس" با تیراژ یک میلیونی بازار را در دست خود گرفت. نویسندهي کتاب، آرخیماندریت تیخون روحانی ارتدوکس و قائم مقام صومعه مردان در مسکو است. این روحانی یک شهروند ساده مسکو بود که تحصیلاتش را در دانشگاه سینماي مسکو به پایان رساند. اما تحولی در درون او رخ داد که همه چیز را رها ساخته و خود را وقف کلیسا کرد. تیخون به صومعهاي بسیار قدیمی در منطقه پسکوف رفت، جایی که راهبان بسیار پیر و خردمند در آن زندگی میکنند. تیخون از این فرصت استفاده کرده و به گفتگو با راهبان نشست. او کتاب خود را درباره زندگی راهبان این صومعه نوشته است.
چرا نام "مقدسین نامقدس" را براي کتاب برگزیده است؟
زیرا این راهبان افرادي روحانی و مقدس هستند، اما درجه و مقام رسمی دینی ندارند.
به اعتقاد شما، دلیل اقبال به این رمان خاص چیست؟ آیا میتوانیم آن را به تمایل براي بازگشت به هویت روسی نسبت بدهیم؟
من فکر میکنم که مردم امروز در جامعهاي زندگی میکنند که از همه طرف فشار وارد میشود. دنیاي تبلیغات با صحبت از تسهیلات و خدمات و غیره و غیره ما را فریب میدهند. ما آنقدر تحت این فشارها قرار گرفتهایم که به دنبال کمی هواي آزاد میگردیم. این کتاب با هدف تبلیغ یا تبشیر نوشته نشده است. حقایق را به طور ساده بازگو میکند. زندگی ساده افراد در صومعه و لمس زندگی حقیقی، توجه مردم را به خود جلب مینماید.
آیا میتوانیم در ادبیات امروز روسیه، از وجود جریان معناگرا صحبت کنیم؟
بله و در عین حال بهتر است بگوییم که در زندگی و ادبیات روسیه رنسانس دینی در حال وقوع است. از نظر من، ادبیات روسی داراي روح مسیحی است. پوشکین، گوگول، داستایوسکی، چخوف و تالستوي همه از نظر من ادبیات دینی را به جامعه عرضه میکردند. اما تصویر خود کلیسا، راهبان و روحانیون در ادبیات قرن نوزده بسیار کمرنگ است. میتوانیم از برادران کارامازوف اثر داستایوسکی به عنوان یک نمونه نام ببریم. یا اثري از چخوف، با این حال تعداد آنها در کل ادبیات قرن نوزده چندان قابل توجه نیست. همانطور که پیشتر هم گفتیم، مشکل اصلی از خواننده است. امروز میبینیم که تعداد کتابخوانها در میان افراد متدین بیشتر است. زیرا افرادي که به کلیسا میروند، کمتر وقت خود را صرف تماشاي تلویزیون میکنند. این مساله بسیار اهمیت دارد. و نویسندگان زیرک، بلافاصله متوجه شرایط میشوند و با پرداختن به موضوع معنویت، نسبت به خواسته مردم واکنش نشان میدهند. میتوان گفت که موضوع معنویت، همیشه مورد توجه ادبیات روس بوده، اما در جدایی از کلیسا به سر میبرده است. مذهب و معنویت، هر کدام به تنهایی حضور داشتهاند. اما امروز، نوعی همگرایی میان این دو در حال وقوع است و کسانی همچون پدر تیخونوف کم نیستند که کتابهایشان با استقبال زیادي از طرف جامعه روبرو میشود.
سوال دیگري که از خدمت شما داریم، مربوط به ادبیات زنانه است. به اعتقاد شما، آیا درست است که در ادبیات روس شاخهاي به نام ادبیات زنانه تعریف کنیم؟ یا اینكه شما هم همچون بسیاري از منتقدین، براي ادبیات جنسیت قایل نیستید؟
این مساله جاي بحث دارد. به طور سنتی در روسیه، حرفه نویسندگی از قدیم، حرفهاي مردانه بوده است. بر همین اصل، تعداد نویسندگان مرد، بسیار بیشتر از نویسندگان بود. اما امروز، من به عنوان استاد دانشگاه ادبیات، میبینم که برخلاف دوره شوروي، بیشتر دانشجویان از میان خانمها هستند. اگر در زمان شوروي تنها دو یا سه نفر خانم در یک کلاس بزرگ حضور داشتند، امروز قضیه کاملاً برعکس است؛ دو یا سه دانشجوي آقا در میان جمعیت غالب خانمها هستند. در زمان شوروي، از آنجا که زنان نویسنده در اقلیت قرار داشتند، به این مساله بسیار افتخار میکردند و حتی به سراغ موضوعات فمینستی میرفتند. حتی به خاطر دارم که در سالهاي نود، گروهی از نویسندگان زن به نام "زنان نوین آمازون" ظاهر شدند. این زنان مجلهاي مخصوص به خود داشتند که ادبیات داستانی و منظوم زنان را ارایه میکرد. آنها میخواستند اثبات کنند که کمتر از مردها نیستند. اما امروز اثبات کردن این موضوع بسیار احمقانه است. به نظر من امروز مردها در شرایط آن دوره زنها قرار گرفتهاند و باید اثبات کنند که کمتر از زنها نیستند.
یکی از دلایل کم شدن تعداد مردها در ادبیات این است که انگیزهاي براي پرداختن به ادبیات نیست. امروزه، نویسندگی شغل محسوب نمیشود. با درآمد نویسندگی نمیتوان یک خانواده را تامین کرد. البته، این تنها دلیل نیست. موضوع دیگر این است که معمولاً در روسیه از همان دوران قدیم، زنها بخش اعظم خوانندگان را تشکیل میدهند. پس، نثر زنانه و ادبیات زنانه نیاز مخاطب را تامین میکند. نباید ادبیات زنانه را نثر سطح پایین و موضوعات بیمحتوا تلقی کرد. این شاخه نیز همچون سایر شاخهها، بسیار متنوع و مختلف است.
لطفاً بفرمایید، نویسندگی تا چه اندازه در جامعه امروز روسیه میتواند یك شغل و منبع درآمد براي تامین خانواده باشد؟
تعداد نویسندگانی که با درآمد نویسندگی زندگی خود را میگردانند، بسیار اندک هستند. ما باید در اینجا ادبیات را به دو شاخه کلی تقسیم کنیم: ادبیات تجاري و ادبیات جدي. هر کدام از این دو شاخه چهارچوب دقیق و مشخصی دارند. کسی که به ادبیات تجاري میپردازد، نمیتواند در ادبیات سطح بالا دستی داشته باشد. بخش ادبیات تجاري قوانین خاص خود را دارند، با هزینه کم اما تیراژ بالا به چاپ میرسند. اما ادبیات جدي یا سطح بالا، تیراژ پایینی دارد و کتابی همچون "مقدسین نامقدس" پدر تیخونوف جزو موارد استثنایی است. کمکهایی که در این میان به نویسندگان میشود، اهداي جوایز کتابهاي برگزیده است. من به خاطر یکی از کتابهایم جایزهاي به مقدار یک و نیم میلیون روبل (معادل پنجاه هزار دلار) دریافت کردم که نسبتاً خوب است. با این حال، جایزه چیزي نیست که همه به آن امید داشته باشند. بیشتر نویسندگانی که من میشناسم یا در شرایط متوسط و نسبتاً ضعیف زندگی میکنند، یا در کنار نویسندگی شغلی دارند.
نگاه شما به ادبیات خارجی روس در شرایط امروز روسیه چیست؟
من فکر میکنم که این عبارت معنا و مفهوم خود را از دست داده است. زیرا سابقاً، دیواري بلند میان روسیه با کشورهاي دیگر وجود داشت. اما امروز، هیچ مرز و دیواري نیست. مردم آنقدر در رفتوآمد هستند که نمیتوان این مقوله را جدا ساخت. باریس اکونین در فرانسه زندگی میکند، اما او را نویسنده روس خارجی نمیگویند. یا حتی دینا روبینا که سالهاي متمادي در اسراییل زندگی میکند، نویسنده روس محسوب میشود. پس هیچ تفاوتی ندارد که نویسنده در کجا زندگی کند. تعداد این نویسندگان که با مجله ما هم همکاري دارند، زیاد است. و خواننده هم توجهی ندارد که نویسنده مطلب در داخل زندگی میکند یا در خارج.
حال اگر بخواهیم مجدد به تقسیمبندي شما و ادبیات جدي و تجاري بازگردیم، به اعتقاد شما اقبال جامعه کتابخوان روس به کدام یك در حال حاضر بیشتر است؟ در بسیاري از کشورها، ادبیات تجاري یا ادبیات زرد دایره خوانندگان خود را دارد و از نظر منتقدین هم منفی ارزیابی نمیشود. زیرا استقبال جامعه از اثري ادبی، به خودي خود نشانه خوبی است. نظر شما در این خصوص چیست؟
بله، درست است، این دست کتابها، خوانندگان زیادي هم دارند، من شخصاً علاقهاي به آنها ندارم. یک بار براي کنجکاوي کمی مطالعه کردم، اما نتوانستم ادامه بدهم، چون محتواي سبکی دارد و در آن چیزي پیدا نکردم. در این کتابها زندگی جریان ندارد و فقط براي وقت کشی خوب هستند.
به اعتقاد شما، براي بالابردن سطح سلیقه خواننده روس، چه راهكاري را میتوان در نظر گرفت؟ و چطور میتوان خواننده را به سمت کتابهاي پرمحتواتر و ادبیات جدي سوق داد؟
من فکر میکنم که حل این مساله نیاز به سیاستهاي مشخص توسط دولت وجود دارد. از آنجا که در دنیاي امروز، تلویزیون نقشی بسیار تاثیرگذارتر به نسبت سایر وسایل ارتباطات جمعی بر نوع زندگی و تفکر مردم دارد، پس لازم است که برنامههاي بیشتري به حوزه فرهنگ اختصاص پیدا کند. میتوان از نویسندگان بیشتري دعوت کرد که در برنامههاي تلویزیونی شرکت کنند و کتابها به اندازه کافی تبلیغ شوند. البته، این برنامهها وجود دارد، اما مقدار آنها کم است.
مساله ناراحتکننده دیگر این است که در مدارس روسیه، درس ادبیات از میان دروس اصلی حذف شده است. سابق به ادبیات بهاي بیشتري داده میشد. اما امروز، عملاً ادبیات در روسیه وجود ندارد. اگر ارتباط با ادبیات کلاسیک قطع شود، کم کم تمایل به مطالعه ادبیات معاصر نیز از بین میرود. من حتی این موضوع را در دیدار با ولادیمیر پوتین نیز مطرح کردم، ایشان هم با کمال ادب گوش دادند، اما نمیدانم نتیجه چه خواهد شد. به اعتقاد من در حل این مساله، باید جامعه و دولت با هم متحد شده و تصمیمی جدي بگیرند. اگر بخواهیم نسل بعد، افرادي باشند که بتوانند فکر کنند و احساس کنند، باید به مقوله ادبیات و به ویژه ادبیات روس توجه بیشتري کنیم. ادبیات روس، یکی از عناصر تربیت انسان است. و متاسفانه ما تمام این ارزشها را کم کم از دست میدهیم.
منبع: فرهنگ روس و سایت ایراس