-
سنگم
سنگِ سنگ
بی کم و کاست
و چنان در آغوش فشردهام خود را
که رهايی را
گريزی جز شکافتن نيست
سنگِ سنگ
با اين همه، ای رود سبز تابستانی!
از فرازم بگذر
ساقههای سست آبزی
و خزههای بلند را
بگريزان از من
و درنگ قزل آلا را
بر گردههايم جاودانی کن
بر سنگم زندگی
خيس و سرايان میگذرد
و زندگيم
گوهری است غريب
يکیشده با ذرات جهان
چنانکه يکی شدهام با جهان در او
خشک و خاموشم مپندار
پرآواز و خيس و خاموشم
خاموش نه
مدهوشم
ای رود سبزم
از کنارههايم بگذر
منقار سخت بارانيت را
بر جدارههای جان کيهانيم
پياپی فرود آر
همين فردا خواهی ديد
که خواهم ترکيد
و زيباترين شقايق جهان را
ارزانی چشمانت خواهم کرد
-
نیزار سبز ساحل رود
در خواب بود
شب بال باز کرده بر بادیه
تصویر ماه بدر مبهوت
مانند شیر دیده گوزنی
در آب بود
شب بال باز می کرد از دشت
آب فلق روانه در بوته زار خشک
آهو چمان به گلگشت
شب بال باز کرد
ما بار باز کردیم
نیزار رود را با های هو تهی
از وحشت گراز کردیم
و قوچ های وحشی
از آبخور رمیده
با بانگ بوی ما به مراتع
باز آمدند
ما صیادهای چابک چارکوتاه
هر ساله سالروز نخستین آواز کومه را
به شکار نی می اییم
اینک اجاق هامان که دشت را
در گرگ و میش صبح مشبک کرده
-
نپرسی آب چیست و علف
چگونه می وزد از لای آجر و آهن ؟
پله ها را که می پیمودی
نفس زنان
پنجره ای بود میانه هردو اشکوب
و کرت سبزی
قاب خیال و خاطره
و تپه ای در مه
که شقایقی بر آن می سوخت
و پنجره بالاتر
به رنگ و عبور بازت می گرداند
در آسانسوری مانده ای امروز
بی پنجره و طرح گذرگاهی
که به تکمه ای
سال ها از خیابان دورت می کنند
بی آنکه به آستانه ای نزدیک شده باشی و به سلامی
و بازگشتت
صعودی دوباره است
به ژرفای ظلمت
نپرسی آب چگونه است و علف
چگونه می سراید از میان آجر و آهن؟
و ریشه ها
به سویکدام ژرفای سیراب همهمه می کنند ؟
دریاب
که آفتاب بعدی شصت سال
از کوچه های کودکی دورت خواهد کرد
و پنجره ای نیست تا چراغ شقایقی بیاورد
بر تپه ای
درمه