-
جمعه،8 ژانویه 2000
امروز برای ناهار با شالپا، کتی و ساندرا به یک رستوران هندی رفتیم. نمیدانستم غذاهای هندی این قدر به غذاهای ایرانی شبیه اند.حتی نوشابه ای به نام لاسی دارند که دوغ خودمان است. همراه با ناهار دال خوردیم که همان عدسی است و برای دسر شیربرنج.
شالپا از سفرش صحبت کرد. این اولین سفر او به هند، بدون سانجی بوده. دیدن خانواده سانجی خاطراتش را دوباره زنده کرده است.
-
سه شنبه،20ژانویه 2000
شالپا یک عکس جدید از خودش و سانجی روی میز گذاشته، عکس روز عروسی شان. عروس و داماد را با طنابی از گل به هم بسته اند. عکس را مادر شوهرش به او داده. گفت که سانجی در آن روز چقدر جذاب و دوست داشتنی بوده. در دلم گفتم مثل همیشه. گفت از همان روز عاشقش شده. طوری صحبت میکند که گویا خوشبختترین عروس دنیاست. چقدر خوب است که آدم این قدر عاشق باشد!
-
سه شنبه،10 فوریه 2000
در یک ماه گذشته شالپا زیاد سرحال نبود. بیشتر وقتش را به تنهایی در اتاقش میگذراند. میزش را پر از عکسهای سانجی کرده. فکر میکنم بیشتر آنها را از هند با خودش آورده.
از او پرسیدم که اگر به جای سانجی او زودتر مرده بود فکر میکند سانجی چه رفتاری میکرد. گفت سانجی حتی انتظار نداشته که شالپا بعد از او تنها بماند. یک بار سانجی به او گفته بود که اگر مرد حتما خیلی زود ازدواج کند، موقع گفتن این حرف گونههایش از شرم گل انداخته بود.
-
سه شنبه،3 آپریل 2000
امروز کامپیوترم از کار افتاده بود. به اتاق شالپا رفتم تا از کامپیوتر او استفاده کنم. دیروز چهارمین سالگرد مرگ سانجی بود. دختر و پسر بزرگش از شمال کالیفرنیا برای شرکت در مراسم آمده بودند. شالپا چند روز مرخصی گرفته تا با آنها باشد.
در اتاق شالپا که نشسته ای، دوروبرت را عکسهای سانجی احاطه کرده است. فاصله بین عکس ازدواجشان با آخرین عکس بیش از بیست سال است اما سانجی زیاد تغییر نکرده. موهایش همان طور مشکی و شفاف مانده. فقط یک سبیل کم پشت به بالای لبش اضافه شده که به صورتش جذابیت بیشتری داده است.
تمام روز به هر طرف که میچرخیدم، سانجی از گوشه ای به من نگاه میکرد، در لباس شنا، در حال اسکی، روی یک قایق با یک ماهی بزرگ در درست و عکسی هم با کت و شلوار و کراوات. عکس را برداشتم و از نزدیک به صورتش نگاه کردم. چشمانش پر از خنده بود.
-
پنج شنبه،5آپریل 2000
امروز شالپا از مرخصی برگشت. مجبور شدم وسایلم را از اتاقش جمع کنم و به دفتر خودم بروم. چقدر درو دیوار اتاقم خالی است. حتی یک عکس هم روی میزم نیست.
-
چهارشنبه،11 آپریل 2000
شالپا میگفت برایش خیلی سخت است به مردی جز سانجی فکرکند. امیدی به پیدا کردن کسی با تمام خصوصیات او را ندارد. فکر میکند نمیتوان عاشق مردی شد که با سانجی متفاوت باشد. گفت سانجی برایش شوهر ایده آل بوده. گفتم بهتر است زندگی اش را با یک مرده به هدر ندهد.
-
پنج شنبه،2 می2000
دیشب شالپا برای شام به خانه زن و شوهری از دوستان قدیمش رفته بود. دوست دیگری هم که زنش چند سال پیش مرده، دعوت داشته. گفت دوستانش اصرار دارند که راج جفت خوبی برای اوست. میگفت اصلا آمادگی ازدواج ندارد. گفتم باید به خودش این فرصت را بدهد که با مردان دیگر آشنا شود. شالپا اصرار داشت که هیچ مردی نمیتواند جای سانجی را بگیرد. گفتم که اشتباه میکند. چطور میشود میان این همه مرد در دنیا کسی را پیدا نکرد؟
-
جمعه،28 می2000
امروز روزی است که زنان هندو روزه میگیرند و دعا میکنند که در زندگیهای بعدی دوباره با شوهر خودشان ازدواج کنند. وقتی شالپا این را گفت پرسیدم که نکند او هم روزه گرفته باشد! خندید و گفت سانجی همیشه به او التماس میکرده که چنین کاری نکند. میگفته همین یک بار برای هر دومان کافی است. بگذارد در زندگیهای بعدی تجربیات دیگری داشته باشیم!
-
دوشنبه،1 جون 2000
شالپا باز از خانه اش که با سلیقه سانجی شاخته شده صحبت کرد. گفت هر قسمت از خانه نشانی از او دارد. از حیاط خانه که پر از گلهای رز بود گفت و از بار گردی که در کنار مهمان خانه ساخته بود.
دلم میخواهد خانه اش را ببینم، خانه ای که در سالن آن یک بار گرد قرار دارد!
-
جمعه،10 جولای 2000
شالپا برای فردا با راج قرار دیدار دارد. مرتب تاکید میکند که فقط یک دیدار دوستانه است. مطمئن است راج مردی نیست که او را جلب کند. تشویقش کردم که سخت نگیرد.