-
آريايي ها
2- مهاجرت آریایی ها
واژه آريايي براي اولين بار در قبيله اي به نام Harry كه يكي از قبايل ميتاني Mitany بوده ديده شده است . ويل دورانت مي نويسد :« اقوامي كه از كرانه هاي بحر خزر برخاسته اند اين نام را به خود داده اند و به صورت خاصي به اقوام ميتاني ، هيتي ، مادي ، پارسي و هنديان و دائي (شاخه شرقي هند و اروپايي) كه در آسيا سكني گرفتند اطلاق مي شود . واژه آريا در اوستا Airya و در كتيبه هاي هخامنشي Ariya و در سانسكريت اِريه آمده است .
موقعيت جغرافيايي ايران در طول تاريخ ، چهار راه حوادث و گذرگاه تند باد هاي گوناگون بوده است ، چنانچه در پيش ذكر شد وضعيت دو شكاف زره كوهستاني ، يكي در شمال شرقي (خراسان) و ديگري در شمال غربي (آذربايجان) باعث مي گرديد كه اقوام مهاجم به راحتي بتوانند از اين گذرگاه ها گذشته وارد ايران شوند. از عمده ترين و مهاجرت هاي تاريخي به طرف ايران مهاجرت آرياييان مي باشد ، همين اقوام چهره اين سرزمين را دگرگون كردند. در اينكه اقوام به چه سبب و از كجا به ايران روي آوردند ، نظريات گوناگون و گاهي متضاد ، از طرف صاحب نظران ارائه داده شده است اماآنچه مسلم مي باشد اين است كه اين اقوام چنانكه گفته شد از دو گذرگاه فوق الذكر ، گذشته و بيشتر در قسمتهاي غربي ايران سكني گزيده و تمدن هاي شگفت انگيزي را موجب شدند. براي روشن شدن خاستگاه اين قوم جنجال بر انگيز به نظريات صاحب نظران مي پردازيم . دربارهء محل سكونت اوليه آريايي ها در « ونديداد » يكي از بخش هاي اوستا آمده است : « اهورمزدا به سپنتان زرتشت گفت : من كه اهورمزدايم ، اولين شهري كه آفريدم « آرياوج » بود و خوب و با قاعده بود . اهريمن قتال بر ضد آن كار كرد و مار بزرگ و سرماي دادهء « دِوُ » در آن خلق كرد . آنجا دو ماه بماند. سرماست و دو ماه ، گرما. در آن ده ماه ، آب سرد است ، زمين سرد است ، گياه سرد است در آنجا در وسط زمستان بارندگي مي شود و مشكلات سخت مي آورد » در مورد کيفيت مهاجرت آريايان به فلات ايران ، ويل دورانت تحت عنوان « گهواره مدنيت و آسياي ميانه » مي نويسد : « اگر گفته هاي علماي زمين شناسي را که نظرياتشان پر از ابهام است باوركنيم ، بايد بدانيم كه چايلد نظر داده است : آسياي ميانه كه اينك خشك و بي آب و علف است ، در گذشته پر آب و معتدل بوده و درياچه هاي بزرگ و رود خانه هاي فراوان داشته است . در باز پسين عقب نشيني يخچال ها ، اين سرزمين ها دچار خشكي شده و در پايان ، كار به جايي رسيده كه به علت كمي بارندگي زندگي در آن عراضي غير ممكن شده و ساكنين ، مجبور به مهاجرت گرديده اند » . همچنين پيرنيا مشير الدوله در جلد اول كتاب ايران باستان آورده است : « آريايي هاي هند و ايراني پس از آن كه مدتها باهم زندگي مي كردند و مدتي طولاني به يك زبان واحد تكلم مي كردند ، از آسياي ميانه مهاجرت كرده و به باختر آمدند و از آن پس جدا شدند . شعبه هندي به طرف هندوكش و دره پنجاب و شعبه ايراني به طرف جنوب و غرب فلات ايران سرازير شدند » .
در متون تاريخي از مردمي به نام « آزيانيك » ياد شده كه براي محققان اهميت فراوان دارد و به رقم آنان مردم در تاريخ فرهنگ بشر ، نقش عمده اي ايفا نموده اند . اين اقوام نخستين مهاجراني هستند كه پيش از اقوام هند و اروپايي از سرزمين هاي شمالي (دشت هاي اوراسي) سرازير شده اند .
نظر به آنچه ذكر شد چنين مستفاد مي شود كه در كل ، مهاجرت هاي عمده در سه موج مهم و مشخص انجام شده است :
1. آزيانيك در حدود هزاره چهارم پيش از ميلاد
2. هند و اروپايي در حدود هزاره سوم پيش از ميلادي
3. آريايي ها در حدود هزاره دوّم پيش از ميلاد كه مهمترين آنها ماد ها و پارس ها مي باشند . دسته آريايي ها به صورت دو شاخه شرقي و غربي در فلات ايران منتشر شدند .
آنچه براي ما از اهميت بيشتري در اين مقال برخوردار است ، موج سوم مي باشد ؛ تمدن ايران بر فرهنگ و تمدن اين اقوام بنا شده است . مهاجمان آريايي با امواج متوالي وارد شده و از دو راه ماوراء النهر و قفقاز وارد مي شدند . اين اقوام بر خلاف قوم هوري و ميتاني و كاسي كه توسط بوميان نابود شدند و اثري از آنان به جاي نماند ، از بين نرفتند .پس از چند قرن آنان در اين ناحيه نفوذ شديد يافته و ارباب اين ناحيه شدند . در قسمت جنوب هندوكش و پنجاب آريايي ها در هجوم قبلي خود مستقر شده بودند و موج دوم قسمت شرقي نمي توانستند در آنجا نفوذ يابند بنابر اين آنان مجبور به حركت به طرف فلات ايران شدند .
ايرانيان ( آريايي ها ) نتوانستند به مغرب نفوذ كنند و آن هم به دليل وجود تمدن هاي نيرومند مغرب فلات ايران بود كه عبارتند از :
1. ايلام كه شامل شوش بود
2. بين النهرين كه در شمال بابل ،سر حدي با آشور داشت
3. در قسمت شمال و شمال شرقي درياچه « وان » ، دولت اورارتو واقع بود
ايرانيان قدرت شكستن اين سد ها را نداشتند و ناگزير طي چهار قرن بعد ، اقوام بومي را چنانكه قبلاً نيز ذكر شد مستحلك و تمدن خود را مستقل كردند كه اين تمدن هم بر بنيان تمدن هاي ممالك همسايه استوار بود .
-
آريايي ها
3- ايران در آستانه ورود مادها
قبل از اينكه شاخه ايراني موسوم به «مادها »خودرا در ناحيه بزرگ آينده خود موسوم به سرزمين « ماد » تدريجاً منتشر كنند ، با بومياني برخوردند كه در هزاره سوم پيش از ميلاد ( بر مبناي بررسي هايي كه حدس زده اند ) در آن سامان سكونت داشتند و اينان نيز با مهاجران آزيانيك كه در هزاره چهارم پيش از ميلاد در آميخته بودند . آخرين دسته از ساكناني كه پيش از ماد ها در مغرب فلات مستقر شدند اقوامي به نام هاي « گوتي ها ، لولوبي ها ، ميتاني ها و كاسي ها » بوده اند كه محققان اينها را جزو دسته مهاجران هزاره سوم پيش از ميلاد ميدانند و كساني بوده اند كه به اصطلاح در اقوام قبلي مستحيل شده و سر انجام ، رشته امور را به دست گرفتند و بنياد پادشاهي هايي را گذراندند و هر يك تا زمان درازي بر اقوام تابع فرمان راندند . گوتيان در نواحي شرقي تر مسكن داشتند و لولوبيان بر حسب تذكرات روشن متون « آشوري » ، در نقاط غربي تر در هزاره اول پيش از ميلاد ساكن بودند . در ناحيه جنوب غربي ، بخش هاي علياي رودخانه هاي « دياله » و « كرخه » را كاسي ها اشغال كرده بودند و همچنين در بعضي نواحي مجاور در ياچه اروميه ( بخصوص در مغرب و شمال آن ، و در برخي از دره هاي غربي زاگرس ) عناصري به نام « هوريان » زندگي مي كردند .
همانطوريكه قبلاً نيز اشاره شد قديمي ترين اسنادي كه در باب اين طايفه در دست است كتيبه « نارامسين » است كه متعلق به حدود 2500 سال پيش از ميلاد مي باشد و در آن شرح لشكر كشي و غلبه نارامسين بر طايفه « لولوبي » و ديگر طوايف داده شده است . سند ديگر مربوط به لولوبي ها نقش معروف «آنوباني ني » پادشاه لولوبي ها در « سر پل ذهاب » است . در اين نقش بر جسته ، آنوباني ني را با الهه « ايشتار » و اُسرا ، نشان مي دهد. بخش پايين سمت راست نقش كه داراي خطوط عمودي است محل كتيبه شاه « آنوباني ني » مي باشد.
علاوه بر مردم لولوبي و گوتي ، مردم ديگري كه پيش از مادها در سرزمين بعدي مادها جلوه گري كردند و چنانكه گفته اند در حدود شش قرن بر اراضي « بين النهرين و مركز كوهستان زاگرس » فرمانروايي كردند ، « كاسي » ها بودند كه محقّقان زمان آنان را حدود 1925 .م تا 1171. م پيش از ميلاد ذكر كرده اند.
-
مادها
مادها -تاريخ آغاز مي شود
1- ديوکس
هرودوت تاريخ نويس يونانی می گويد :: ديااکو پسر فرورتيش چنان آوازه ای در حسن دادخواهی داشت که ابتدا اهالی روستايی که در آ» زندگی می کردند و سپس همه افراد قبيله اش برای رفع دعواهايشان ؛ به او مراجعه می کردند . وی چون قدرت خويش را دريافت شايعه در افکند که بخاطر بازماندن از کارهای خصوصی خود نمی تواند تمام اوقاتش را به داوری ميان افراد صرف کند . از اين رو از کار داوری کناره گرفت . به دنبال اين اقدام دزدی و بی نظمی آغاز گرديد . روئسای طوايف و قبايل ماد دور هم گرد آمدند که چه کنيم که ديگر داوری چون ديوکس ( ديااکو ) بر ما داوری نخواهد کرد و هر روز دزدان و غارتگران بر ما هجوم می آورند و از مجازات عمل نمی ترسند ؛ پس از شوری که کردند به اين نتيجه رسيدند که از ديوکس ( ديااکو ) بخواهند تا به عنوان شاه به آنها حکومت کند و جلو اين دزدان و غارتگران را بگيرد پس به منزل وی رفته و تقاضايشان را با او در ميان گذاردند . ديوکس هم که دقيقا همين انتظار را داشت گفت من برای قبول اين کار چند شرط دارم که بايد عملی کنيد . اول اينکه برايم قصری بسازيد و برايم سربازانی محيا سازيد تا از من حمايت و پاسداری کنند . اين شروط را روسای قبايل قبول کردند و ديوکس ( ديااکو ) از اين تاريخ به بعد شاه مادها شد . اولين اقدام شاه جديد فراهم آوردن نگهبانانی برای خود و سپس ساختن پايتخت بود . وی برای اين منظور همدان را که يونانی ها اکباتانه ميگويند جهت پايتخت برگزيد . البته ديوکس ( ديااکو ) از قرار معلوم اين شهر را بنا نکرد زيرا اين شهر در کتيبه تيگلات پلسر اول تخت عنوان امدانه ذکر شده است . اما پادشاه ماد بر جمعيت آن افزود ؛ نام هگمتانه به معنی جای اجتماع می باشد و ظاهرا بدان اشاره دارد که طوايف مادی که در گذشته پراکنده بودند ؛ به گونه ای متراکم در آنجا جمع شدند . شهر جديد احتمالا از روی نمونه شهرهای جلگه ای بنا گرديد . اين شهر بر روی تپه ای ساخته شده و هفت ديوار تو در تو داشت که ديوارهای درونی به ترتيب مشرف بر ديوارهای بيرونی بودند ؛ بطوری که درونی ترين ديوار از بقيه ديوارها بلند تر بود . قصر پادشاه که خزاين او در آنجا نگهداری می شد ؛ درون هفتمين ديوار واقع شده بود . اين ديوار کهدرونی ترين ديوار هفتگانه به شمار می رفت ؛ کنگره های زرگون داشت و حال آنکه ديوارهای ديگر مانند برج بيروس نيمرود رنگهای روشن داشتند . اين کنگره ها و بويژه رنگ های آن در نزد بابليان نمادهای خورشيد و ماه و سيارات بودند اما در نزد مادها اين گونه رنگ آميزی صرفا وام گيری هنری بوده .
ديوکس ( ديااکو ) ؛ در اين کاخ مراسمی برای بار نيز مقرر می داشت که احتمالا به تقليد از دستگاههای آشور بوده است . در اين کاخ کسی نمی توانست با شاه روبرو شود و دادخواست ها را پيامگذاران به شاه می دادند . بدين منظور اين آيين تشريفات وضع شده بود تا با دشوار کردن دسترسی به پادشاه ترس و اخترام در دل مردم القا کنند
ديوکس ( ديااکو ) در مدت پنجاه و سه سال پادشاهی ( ۶۵۵ - ۷۰۸ ق . م ) فرصت آن را داشت که قبايل ماد را که تا آن زمان پراکنده بودند متحد سازد و به مليت واحدی مبدل کند . اگر او همان ديااکويی نباشد که در کتيبه های آشوری از آن نام رفته لا اقل اين خوش اقبالی را داشته که آشوريان به وی نپرداختند ( نجنگيدن ) زيرا سناخريب در جنگ بابل و ايلام ( سوزيانا آن قدر گرفتار بودند که ديگر مجال انديشيدن به کوههای بلند و صعب العبور کردستان را نداشتند و تنها خطری که از جانب آشور ؛ مادها را تهديد می کرد ؛ اعزام نيروی آشوری يه اللیپی يعنی کرمانشاه کنونی بوده است . بقيه نقاط کشور همچنان در سکون و آرامش بود و خراجش را به صورتی منظم می پرداخت بطوری که آشوريان هيچ بهانه ای برای مداخله نيافتند .
-
مادها
2- فرورتيس
پس از ديوکس ( ديااکو ) پسرش فرورتيس که نام نيای خود را داشت به تخت پادشاهی نشست . او با پرداخت منظم خراج به دولت آشور که در آن هنگام آشور بانیپال پادشاه آن بود . سياست پدر را که حفظ مناسب حسنه با آشور بود ادامه داد و نيز مانند پدر به فتح و جذب ديگر قبايل ماد که در فلات ايران مستقر شده بودند پرداخت . مادها در اين راه ولايت پارس را که با سکنه آن خويشاوند بودند متصرف شدند . آنها که با اين پيروزيها شجاع و دلير شده بودند کوشيدند تا يوغ بندگی را از گردن خويش بردارند و در رسيدن به اين هدف به آشور حمله بردند ؛ اما سپاهيان کار آزموده آشوری که سر انجام دولت ايلام را مغلوب و مطيع کرده بودند و از انضباط شديدی برخوردار بودند و نيز با جنگ افزار بزرگ می شدند ؛ برای مادهای مشهور و جسور ؛ بسيار خطرناک بشمار می رفتند . در نتيجه سعی مادها ثمر بخش نبوده و عاقبت در برابر دشمن شکست خوردند و فرورتيس ( فرااورت ) ؛ پس از بيست و دو سال پادشاهی به هلاکت رسيد و بيشتر سپاهيانش نابود گرديدند . پس از کشته شدن فرورتيس ؛ هوخشتره ( کياکسار ) که مديری قابل و سرداری فاتح بود به پادشاهی رسيد . شکستی که به قيمت جان فرااورت ( فرورتيس ) تمام شده بود به او آموخت سربازانی که روسای زمين دار جمع می کنند هرگز از عهده سپاهيان منظم بر نمی آيند ؛ از اين رو بر آن شد تا سپاهی از روی نمونه سپاه آشور تشکيل دهد ؛ پيادگانی که هر يک به کمان و شمشير و يک يا دو زوبين مسلح بودند و سوارانی که در سايه پرورش اسب که در ميان مادها رايج بود ؛ پيش از سواره نظام دشمن بودند . لشکريانی که به تير و کمان مسلح بودند که در همه شرايط ؛ در حمله و عقب نشينی بسوی دشمن تيراندازی کنند .
-
مادها
3- کياکسار
هوخشتره ؛ سپاهيانش را با سخت در ايستادن در برابر آشوريان آموده می کرد . اين سياست درنگ و معطلی سرانجام آن فرصت مناسب را که پادشاه بدنبالش بود پيش آورد و سپاهيان وی بر سرداران آشور بانیپال پيروز شدند . هوخشتره به آشور تاخت و شهر نينوا را به محاصره گرفت . دور گرفتن نينوا تنها محاصره و پژواکی بود که به روايت ناحوم و از طريق تورات بدست ما رسيده است . اگر هوخشتره را فورا به کشورش که مورد تاخت و تاز سکاها ( اسکيت ها ) قرار گرفته بود فرا نمی خواندند ؛ او می توانست با ادامه محاصره نينوا و قحطی افکندن در شهر موفق به گشودن آن گردد . سکاها با گذشتن از قفقاز از طريق گذرگاه دربند به آذربايجان تاخته بودند . پادشاه ماد در شمال درياچه اروميه به مقابله آنها شتافت ؛ اما در شمال درياچه اروميه به مقابله آنها شتافت ؛ اما از آنها شکست خورد و ناگزير به شرايط فاتحان تن در داد ( ۶۳۳ ق . م ) اسکيت ها تا کنار دريای مديترانه رسيده بودند و چنانکه اسناد تاريخی نشان می دهد قلاع و استحکاماتی وجود نداشت تا در برابر اين سيل ويرانگر ايستادگی کند . اين وحشت هنگامی به پايان رسيد که هوخشتره به حيله توانست در مقابل آنها پيروز شود . وی مادی يس پادشاه سکاها و فرماندهان سپاهش را به ضيافتی فراخواند ؛ در مهمانی آنها را از باده مست کرد و سپس همه را در مستی کشت ( نقل از تاريخ هرودوت ) سکاها بی سردار مانده بودند و علی رغم مقاومت سرسختانه ای که کردند سرانجام حدود سال ( ۶۱۵ ق . م ) مغلوب و منهدم گشته و پس از ۲۸ سال اشغال نواحی شمال غربی ايران عاقبت از آنجا بيرون رانده شدند .
آشور بانیپال حدود سال ۶۲۵ ق . م درگذشت ؛ در ايام فرمانروايی جانشين او ساراکس ؛ بنوپلسنر ؛ جاکم بابل سربر افراشته و خود را شاه خواند . وی نخست عليه مهاجمان ناشناخته ای که از دهانه های دجله و فرات می آمدند لشکر کسيد ؛ ولی بعلت ناتوانی بعدها مادی ها را به ياری خويش طلبيد و در نتيجه هوخشتره به او پيوست . نينوا در محاصره افتاد و هنگامی که پادشاه آشور مقاومت را بيهوده ديد ؛ خرمنی از آتش برافروخت ؛ خود و خانواده اش را در آن افکند و به هلاکت رساند . در نتيجه در سال ۶۰۶ پيش از ميلاد پايتخت آشور به اشغال سپاهيان دشمن در آمد و با خاک يکسان گرديد و چنانکه از لوح استوانه بنونيد پلسر ؛ حاکم بابل بر می آيد ديگر شهر ها و معابدی که پلسر را ياری نکرده بودند به سرنوشت پايتخت آشور گرفتار آمدند . از اين تاريخ مادها بر بخش بزرگی از آسيای غربی فرمانروايی يافتند . بنوکد نصر ( بخت النصر ) پسر و جانشين بنويد پلسر ؛ عقد اتحادی با آنها منعقد کرد و با ؛؛ آمی تيس ؛؛ دختر هوخشتره ازدواج کرد ؛ در حاليکه بابليان دشت ها را در تصرف خويش داشتند . مادها نيز از فرصت استفاده نموده تمامی سرزمين ايران را به تصرف خود در آورده و بتدريج از يکطرف به ارمنستان و از طرف ديگر تا مرکز آسيای صغيريعنی کاپادوکيه پيش رفتند . فتح تمامی اين مناطق برای مادها آسان تر بود ؛ زيرا کيمری ها ( سیمری ها ) و اسکيتها ( سکاها ) تمامی بلاد آباد و مناطق مذکور را غارت و ويران کرده بودند و پيش از آمدن مادها مناطق فوق چنان دستخوش هرج و مرج و بی نظمی شده بود که قدرت ايستادن در برابر مهاجمان خارجی را نداشت . پيشروی مادها در کنار رود هاليس ( قزل ايرماق کنونی ) که خود را با مملکت جنگجو و قدرتمند ليدی رودررو ديدند متوقف کرديد . پادشاه ليدی در آن زمان آلياتس نام داشت که از پادشاهان مقتدر آن زمان بشمار می رفت . البته جنگ ميان ليدی و ماد شش سال طول کشيد . و در اين مدت هيچ يک از طرفين بر ديگری پيروزی نيافت . در سال هفتم ؛ کسوفی پديد آمد که گويند تالس ميلتس فيلسوف يونانی آن را پيشگويی کرده بود ( ۵۸۵ ق . م ) طرفين از اين کسوف ترسيدند و دست از جنگ کشيدند و پس از گفتگويی چند و ميانجی گری پادشاه بابل بين دو طرف صلح برقرار شد و رودخانه هاليس ؛ مرز بين دو دولت تعيين شد . يکسال بعد از انعقاد قرارداد با دولت ليدی هوخشتره در گذشت ( ۵۸۴ ق . م ) او می بايست شخصيتی پر توان و قدرتمند و همچنين سازماندهی برجسته بوده باشد ؛ زيرا ماد را که مغلوب آشوريان و سکاها بود ؛ به چنان پايگاهی رساند که بر هر دو دست يافته ؛ سکاها را از قلمرو خود بيرون و نينوا را فتح کرد و نيمی از آسيای صغير را به تصرف خود در آورد هرودوت می گويد که هوخشتره ؛ هسته های جداگانه ای از تير اندازان و سواران را که در گذشته همه با هم می جنگيدند تشکيل داد
-
مادها
4- آستياگ
جانشين کياکسار ( هوخشتره ) در مدت ۳۵ سال سلطنت خود از يک طرف به سياست جهانگشايی را دنبال کرده و از سوی ديگر به سر و سامان دادن وضع داخلی کشور پرداخت . او چون بنا به قرارداد صلحی که پدرش با پادشاه ليدی بسته بود نمی توانست به آسيای صغير دست يابد سپاهيان خوذ را برای فتح بين النهرين و شمال سوريه گسيل داشت . حکومت آستيياگ در تاريخ ماد دوران اوج مادها را نشان ميدهد . در زمان حکومت اين پادشاه قلمرو مادها در شرق به نواحی مرکزی فلات ايران در غرب به رود هاليس و در جنوب تا خليج فارس گسترش يافته بود . آستيياگ در طول حکومت خود کوشش کرد تا از قدرت نامحدود اشراف بکتهد روی همين اصل با آنها به گونه ای خودکامه رفتار می کرد و در عين حال قدرت روحانيون ( مغ ها ) رو به فزونی می رفت . در چنين شرايطی قسمتی از اشراف ماد به رهبری يکی از خويشاوندان شاه و فرمانده ارتش به نام گارپاگا تماس هايی با شاه پارس يعنی کورش دوم برقرار کردند و به اين ترتيب کورش عليه پادشاه ماد به پا خواست .سه سال پس از اين قيام به سال ۵۵۰ قبل از ميلاد هنگاميکه آستيياگ به پارس لشکر می کشيد ارتش تحت فرمان او عليه پادشاه ماد شوريده او را دستگير کرده و به کورش تسليم کردند اين مطلب را يک تاريخ نگار بابلی گفته اما بنا بگفته هرودوت فقط قسمتی از ارتش ماد که جزو توطيه کنندگان نبودند بسختی با پارس ها جنگيدند و ديگران آشکارا به آنها پيوستند . بهر حال کورش دوم پادشاه هخامنشی در اين نبرد پيروز شده و دولت هخامنشی جايگزين مادها شده .
-
مادها
5- خط و نگارش مادها
يكي از مشكلات كلي در مطالعه فرهنگ ماد ، مسئله خط و نگارش مي باشد . بي شك در هزاره اول پيش از ميلاد ، ماد ها داراي خط و كتابتي بوده اند ، زيرا همان طوري كه هر تسفلد و دياكونوف ( تاريخ ماد ) نيز اشاره مي كنند ، يكي از شاهك هاي تحت نفوذ ماد ها ، به نام « آبدادانا » ( به زبان اَكدي ) به اسم يك مرد آشوري ، نامه اي ارسال داشته كه اين خود دليل بر وجود خط و كتابت در آن سرزمين مي باشد از طرفي اين را هم مي شود حدس زد كه « ماناها » نيز خط و كتابتي داشته اند كه از خط « اورارتويي » گرفته شده است .
سارگن دوّم پادشاه آشور در گزارش سال 714 پيش از ميلاد مي گويد كه « اولوسونو » پادشاه مانا سنگ يادگار خود را وقف او كرده است ، براي اين سنگ يادگار ، غالباً نوشته هايي نيز نگاشته شده كه به احتمال قبلي خط مزبور نوعي از خطوط ميخي به شمار رفته است .
در نواحي اطراف درياچه اروميه احتمالا ًهيرو گليف هايي نيز مشابه با هيرو گليف هاي اورارتويي متداول بوده است كه ميتوان نمونه آن را روي بشقاب نقره اي مكشوفه از زيويه مشاهده نمود لازم به ياد آوري است كه متأسفانه تاكنون از ساكنان ماد مركزي هيچ گونه مدرك خطي به دست نيامده است .به هر حال اصل و منشأ خط پارسي باستان ( ميخي را با توجه به نوشته هاي دياكنوف بايد در سرزمين ماد جستجو نمود ، زيرا در زمان كوروش دوّم و اواسط قرن ششم پيش از ميلاد خط پارسي باستان متداول بوده كه اين خط نيز با خط ميخي بابلي و ايلامي كاملاً متفاوت است و با وجود نكات اشتراكي كه با ساير خطوط آسياي قديم دارد ، نمي توان آن را مأخوذ از آنها دانست .
در سنگ نبشته هاي پادشاهان هخامنشي , لغات مادي فراواني وجود دارد و چه بسا اين خط مأخوذ از خط و تمدني بوده است كه در اواخر هزاره دوّم و اوايل هزاره اول پيش از ميلاد در منطقه گيلان و مازندران مركزيتي داشته و تمدنشان تا نواحي كاشان و جنوب غربي لرستان و در شمال تا قفقاز گسترش يافته بود كه نمونه اي از خط ميخي آنها را دكتر نگهبان در حفريات مارليك به دست آورده و پروفسور كامرون استاد خطوط باستاني خاور ميانه ، دانشگاه ميشيگان نيز پس از مطالعه آن معتقد است كه اين خط نمي تواند جديد تر از اواخر هزاره دوم و اوايل هزاره اول باشد .
به هر صورت كشفيات و تحقيقات آينده به احتمال زياد درستي اين نظر و يا چگونگي خط ماد را بهتر روشن خواهد كرد .
-
هخامنشیان
1- سرزمين انشان
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
انشان (يا انزان) نام يك ايالت ايلامي مهم در غرب استان فارس و نيز نام پايتخت آن است. نام سرزمين انشان نخسين بار در متون اكدي و سومري اواخر هزارهي سوم پ.م. گواهي شده است. فرمانروايان ايلامي هزارهي دوم پ.م. سنتاً به خود لقب «شاه انزان و شوش» را ميدادند؛ انزان برگردان ايلامي متداول نام انشان است. تا اواسط هزارهي يكم پ.م. انشان به منزلگاه پارسهاي هخامنشي مبدل شده بود.
در طي سالهاي اخير، نويسندگان مختلف، كشور و شهر انشان را به بخشهاي متفاوتي از جنوب ايران نسبت داده بودند. در 1970 م. پيشنهاد شد كه كاوشگاه باستانشناختي پهناور «مليان»، واقع در دشت بيضا در غرب فارس (حدود 36 كيلومتري شمال غربي شيراز</SPAN متعلق به شهر گم شدهي انشان است. چند سال بعد، مشخص گرديد قطعه آجرهايي كه داراي نبشتههاي ايلامياند و در 72-1971 در همين كاوشگاه گردآوري شدند، حاوي بخشي از يك وقفنامهاند كه آن را يك شاه ايلامي اواخر هزارهي دوم پ.م. براي معبدي كه گفته شده در انشان واقع است، اهدا كرده است. علاوه بر اين، در 1972 و پس از آن، چندين متن اقتصادي – اداري در مليان استخراج شدند كه در آنها نام انشان، ظاهراً به عنوان محلي كه اين متنها در آن جا نوشته شدهاند، گواهي شده است. اين يافتهها، نظريهي مطابقت مليان را با شهر باستاني انشان تأييد ميكنند.
كهنترين دودمان پادشاهي ايلامي را كه نوشتهاي از آنان در دست داريم، Peli نامي در 2500 پ.م. در محلي به نام Awan بنيان نهاد. اما كهنترين اشارهي موجود تاريخي به انشان ايلامي در متني از Manishtusu، پسر و دومين جانشين سارگن اكدي (فرمانروايي 2279-2334 پ.م.) آمده است. منيشتوسو در متن خود از انقياد مجدد انشان پس آن كه فرمانرواي محلي آن عليه امپراتوري بنيانگذاري شده از سوي سارگون شورش كرد، سخن ميگويد. از اين نكته ميتوان استنتاج كرد كه انشان واقع در جنوب ايران در زمرهي فتوح سارگون بوده است.
فرمانرواي بعدي اكد، نَرَم – سين (29-2255 پ.م.) پيمان اتحادي با هيته Khita نهمين پادشاه اوان بست. دودمان اوان پس از آن با سقوط جانشين هيته، يعني كوتيل – اينشوشينك در حدود 2220 پ.م. به پايان رسيد. نزديك به همين دوران، گودهآ Gudea، فرمانرواي لَگَش در ميانرودان مدعي فتح شهر انشان در ايلام بود. جاي شگفتي است كه از اوان در منابع متعلق به پس از اين دوران تنها يك بار ياد شده، در حالي كه از انشان مكرراً ياد گرديده است، و لذا محتمل است كه كشور انشان تا اندازهاي جزو قلمرو اوان بوده است.
اندكي پس از سقوط اوان و تسخير شهر انشان به دست گودهآ، دودمان ايلامي جديدي در ناحيهي سيمشكي Simashki، كه در منطقهي كنوني اصفهان واقع بود، پديدار شد. ظاهراً در اين دوران سومريان تا اندازهاي كنترل سياسي شهر ايلامي شوش در خوزستان كنوني و نيز انشان واقع در فارس را در دست داشتند. شولگي (2048-2095 پ.م.) فرمانرواي سومين دودمان اور Ur، يكي از دختراناش را به ازدواج با ishasha يا فرماندار انشان درآورد. شولگي همچنين ادعا كرده است كه انشان را ويران ساخته است. ظاهراً صلح موقت زماني برقرار شد كه شو – سين، پسر و جانشين شولگي، به مانند پدرش، دختري را به ازدواج با فرماندار انشان درآورد. پس از آن، در حدود 2131 پ.م.، هنگامي كه ايبي – سين Ibbi-sin سلطنت اور را به ميراث برد، پادشاه سيمشكي سرزمين اوان و انشان را در ايلام تصرف كرد. تا 2017 پ.م. ايبي – سين بسياري از اين مناطق را به دوباره به چنگ آورد؛ اما موفقيت او پايشي گذرا داشت، چرا كه ايلاميان در طي چند سال بعد دست به لشكركشيهاي موفقي عليه اور زدند. واپسين پادشاه اور، ايبي – سين، پس از شكستاش، همراه با پيكرهي ماه – خداي سومري، Nanna، به انشان برده شد. چند دهه بعد، گيميل – ايليشو Gimil-ilishu، دومين پادشاه ايسين، Nanna خداي اور را از انشان بازآورد. بازهم ديرتر، در حدود 1928 پ.م.، گونگونوم Gungunum، پنجمين پادشاه لارسا، به كسب پيروزيهاي نظامي در انشان به خود ميباليد.
منابع موجود گوياي آناند كه انشان در طي واپسين نيمهي هزارهي سوم پ.م. يك مركز سياسي مهم ايلامي بوده است. كاوشهاي باستانشناختي انجام شده در مليان مؤيد اين ارزيابياند. بررسي سطحي آثار سفالي به دست آمده از اين جايگاه نمودار آن است كه دست كم يك- سوم اين ماندگاه باستاني (30 تا 50 هكتار) از اواخر هزارهي چهارم پ.م. تا واپسين سالهاي هزارهي سوم پ.م. مسكون بوده است. پراكندگي سفالينههاي ياد شده گوياي آناند كه اسكان عمده در مليان (حدود 130 هكتار) در طي واپسين سدههاي هزارهي سوم پ.م. رخ داده و تا نخستين سدههاي هزارهي دوم پ.م. ادامه يافته است. اين بازهي زماني برابر با دوراني است كه به انشان توجه ويژهاي در متون ميخي شده است.
واپسين يادكرد انشان براي بيش از 1300 سال در يك منبع ميانروداني، در متني از گونگونوم (حدود 1928 پ.م.)، كه در بالا به آن اشاره شد، آمده است. ظاهراً وجود سستي و تزلزل داخلي، تسلطي را كه دولتهاي پياپي ميانروداني گاهگاهي بر امور جنوب ايران برقرار كرده بودند، تضعيف نموده بود. از همين رو، سرانجام دودمان جديد شاهان ايلامي قادر گرديد فرمانروايي محلي را بار ديگر در كشور خود برقرار سازد. بنيانگذار اين دودمان جديد، اپارت Epart، نخستين رهبر ايلامي بود كه خود را «شاه انزان و شوش» خواند (حدود 1890 پ.م.). اشارات مربوط به انشان در طي سدههاي باقي ماندهي هزارهي سوم پ.م. تنها در سنگنبشته ها و متون دودمانهاي پياپي ايلامي اين دوران گواهي شدهاند.
اين، جانشين اپارت در ايلام، شيلهَهَ (حدود 1870-1940 پ.م.) بود كه افزون بر «شاه»، لقب سوكلمخ Sukkal-mah يا نائب السلطنهي بزرگ را، كه لقبي سومري بود، به خود داد. در طي اين دوران لقب سوكل يا نائب السلطنهي ايلام و سيمشكي و سوكل شوش به طور مشترك نيز استفاده شدهاند. پسران سوكلمخِ حاكم معمولاً متصدي مقام دو سوكل ياد شده بودند، اگر چه سنگنبشتهها نشان ميدهند كه سوكلمخ در مواردي هر سه لقب را نيز در اختيار داشته است. با وجود اين، از سراسر دوران كمابيش 300 سالهي فرمانروايي دودمان اپارتي، هيچ گزارشي دربارهي سوكل انشان موجود نيست. اين بدان معنا است كه انشان در آن زمان جزو ناحيه اي بوده كه تماماً در حوزهي حاكميت سوكلمخ قرار داشته، هرچند پيشنهاد شده است كه سوكلمخ و سوكل شوش هر دو در شهر شوش مقيم بودهاند. در واقع، اجرا شدن فرمانهاي شاه ايلام در ناحيهي سياسي شوش نيازمند و مستلزم تصويب شدن آن از جانب سوكل شوش بود. با اين حال، پايتخت بودن شوش موجهتر به نظر ميرسد. از انشان در متون ايلامي مربوط به تمام دوران دودمان اپارتي چندان يادي نشده است، مگر اين كه در زير لقب رسمي سوكلمخ بدان اشاره شده باشد. زوال و انحطاط سياسي پايتخت كهنتر (انشان) شايد بدين سان به طور ضمني و تلويحي مورد اشاره قرار گرفته باشد. ظاهراً اين نظريه را نشانههاي به دست آمده از بررسيهاي باستانشناختي انجام يافته در مليان تأييد ميكنند. با ناپديد شدن توالي سفالينههاي دوران معروف به كفتري مليان در طي اوايل هزارهي دوم پ.م.، توزيع سفالينههاي دوران متعاقب معروف به قلعه در اين جايگاه نسبت به دوران كفتري به شدت كاهش مييابد. اين نكته گوياي آن است كه شهر انشان در مليان در طي يك – سوم نخست هزارهي دوم پ.م. سخت كمجمعيت شده است.
در حالي كه به نظر نميرسد شهر شوش در طي دوران استيلاي دودمانهاي ايلامي اوان و سيمشكي مركز سياسي عمدهاي بوده باشد، كاوشهاي باستانشناختي نشان ميدهند كه شوش يقيناً با برآمدن اپارت و جانشينان وي در ايلام به چنين موقعيتي دست يافته است. شماري از سنگنبشتههاي يافته شده در شوش گواه انجام يافتن فعاليتهاي بيوقفهي ساختماني به دست سوكلمخهاي مختلف و سوكلهاي متعدد شوش در اين منطقه هستند. كاوشهاي گستردهي رومن گيرشمن در «روستاي شاهانه» در شوش نشان داده است كه بسياري از اين محلههاي بزرگ شهر باستاني (شوش) نخست در اوايل هزارهي دوم پ.م. بنا شدهاند. اين نشانه، امكان منتقل شدن مركز اصلي سياسي ايلام را از جايگاه سنتياش در انشان، در طي دوران مرتبط با توسعهي شوش، بدين شهر، تأييد ميكند.
در حدود 1595 پ.م. مهاجمان كاسي و متحدان آن از شمال، پادشاهي بابل را در جنوب ميانرودان تصرف كردند. اما متون ميخي همچنان تا ربع پاياني سدهي 16 پ.م. از فرمانروايان ايلامي ياد ميكنند. دانسته نيست كه آيا دولتهاي شاهان ايلامي در جنوب غرب ايران تابع و مطيع كاسيها بودند يا اين كه كاسيها سرانجام به حيات خاندان اپارت پايان دادند. قضيه هر چه باشد، از حدود 1520 پ.م. به بعد، به مدت 200 سال، هيچ گزارش و گواهي ثبت شدهي ديگري از ايلام در دست نيست.
در طي نيمهي پاياني سدهي 14 پ.م. يك دودمان ايلامي ظاهراً مستقل به ناگاه در صحنهي تاريخ پديدار ميشود. اَتَت- كيتّش (فر. 1300-1310 پ.م.) نخستين فرمانرواي شناخته شدهي اين دودمان جديد است كه لقب كهن «شاه انزان و شوش» را اتخاذ كرد.
اتت- كيتش و جانشين بلافصل او، هومبن- نومنه (1275-1300 پ.م.) نه وقفنامهي بنيانگذاري يا بازسازي بنايي در شوش يافته شده است، و نه سنگنبشته يا متن شناخته شدهي ديگري از نياكان دودماني شاه نخستين. اما سنگنبشتههايي از اونتش- نپيريشه (1240-1275 پ.م.)، پسر و جانشين هومبن – نومنه، در شوش و نيز در مركز ديني دور- اونتش (اينك چغازنبيل) واقع در 30 كيلومتري جنوب شرقي شوش يافته شده است. نبود هر گونه سنگنبشتهي مهم از پدر اونتش- نپيريشه در شوش يا ديگر جاهاي خوزستان، ر. لاپات را به اظهار اين عقيده واداشته است كه پايتخت هومبن- نومنه احتمالاً در ايالت انشان واقع بوده است. اين واقعيت كه از هومبن- نومنه تنها در كاوشگاه ليان واقع در شبه جزيرهي بوشير در جنوب فارس آجرنبشتههايي بازيافته شده است، ميتواند مؤيد اين احتمال باشد.
اگر نظريهي لاپات را بپذيريم، به نظر نميرسد صرف يافته شدن آثار باستاني پراكنده مربوط به دوران منطبق بر اسكان جمعيت در مليان گوياي آن باشد كه مقر اصلي دولت در آن زمان در شهر انشان قرار داشته است. با وجود اين، كوزههاي جامگونهي يافته شده در مليان شباهت نزديكي به ظروف متعلق به ربع پاياني هزارهي دوم پ.م. كه در شوش به دست آمدهاند، دارند. شواهد موجود نشان دهندهي آناند كه انشان و شوش در اين دوران به لحاظ سياسي و فرهنگي به هم پيوسته بودهاند، اما همين مدارك گوياي آناند كه انشان در آن زمان چيزي فراتر از يك اجتماع پاسدار سرزمينهاي شرقي ايلام، كه تابع شاهان وقت مقيم در شوش بوده، نبوده است.
تاراج مناطق ايلامي به دست نبوكدنزر يكم بابلي (حدود 1110 پ.م.) نشانهي پايان عملي فرمانروايي ايلام به عنوان قدرتي مستقل، به مدت 300 سال است. از ايلاميان - تا 821 پ.م. - آن گاه كه با كلدانيان عليه شاه آشور شمشي- ادد پنجم متحد گرديدند، باز چيزي شنيده نميشود. اگر چه وحدت سياسي در ايلام در طي دست كم بخشي از اين سدههاي «تاريك» حائل ظاهراً حفظ نشده بود، اما سركردگان محلي ميبايست بر مناطقي كه سنتاً در آنها داراي قدرت و نفوذ بودند، تا اندازهاي سلطه داشته باشند. جرج كمرون بر اين باور است كه فرمانروايان محلي در دورترين نقاط شرقي ايلام، يعني منطقهي جديد فارس، كه اينك به عنوان انشان شناسايي شده است، احتمالاً نيرومندتر بودهاند. با وجود اين، حتا اگر اين حاكمان چنين وضعيتي داشتند و با وجود دور ماندن آنان از مهاجمان دردسرساز ميانروداني، اهالي انشان سرانجام به ورود سرزدهي مهاجران جديد ايراني فرارسيده از شمال، تن در دادند. اين كه آمدن ايرانيان منجر به پشتيباني ايالتهاي جدا گشتهي ايلام از برآمدن يك قدرت جديد متمركز در جنوب غرب ايران [به رهبري پارسها] شده بود يا نه، پرسشي است كه پاسخي بدان داده نشده است. قضيه هر چه باشد، در حدود 742 پ.م. هومبن- نيكش يكم پادشاه اتحاديهي دوباره نيرو گرفتهي ايلام شد.
برادر زادهي هومبن- نيكش، شوتروك نهونتهي دوم (699-717 پ.م.) جانشين او شد و لقب كهن «شاه بزرگ انزان و شوش» را اتخاد كرد. پس از آن، كلدانيان جنوب ميانرودان برضد هم سارگون دوم و هم سناخريب آشوري با شوتروك نهونته متحد شدند. اما اين اتحادها بيتأثير از آب درآمدند چرا كه در اين زمان آشوريان بيشتر جنوب ميانرودان را مورد حمله قرار داده و تصرف كردند. شاه بعدي ايلام، هلّودوش- اينشوشينك (فر. 93-699 پ.م.) به بابلستان حمله برد و به طور موقت آشوريان را از بخشي از اين كشور بيرون راند، اما سناخريب سرانجام بيشتر اين مناطق را بازگرفت. در اين ضمن، هلودوش- اينشوشينك در ايلام خلع و معزول گشت و پسرش كودور- نهونته (فر. 92-693 پ.م.) جانشين او شد. در پي اين تغيير رهبري، ديگر هيچ حاكم ايلامي شناخته شدهاي لقب باستاني «شاه انزان و شوش» را نپذيرفت؛ واگذاري اين لقب ميتواند گوياي اين حقيقت باشد كه كودور—نهونته يا جانشينان بلافصلاش [استيلا بر] دست كم بخش از منطقهي انشان را از دست داده بودند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سناخريب پس از فتح دوبارهي بابلستان، به سرزمينهاي ايلامي واقع در شمال شوش حمله كرد. اين رخداد كودور- ناهونته را به پناه جستن به كوههاي هيدالو در شرق خوزستان واداشت. سرانجام هومبن- نومنه (87-692 پ.م.) جانشين وي شد و اتحاد سياسي قديمي را بابلستان از سر گرفت. شاه جديد در پي جلب ياري نظامي شماري از مناطق همسايه، شامل انزان و پارسواش برآمد. آن چه كه درخور توجهي ويژه است، آن است كه در اين گواهيهاي اخير، از انزان به عنوان سرزميني مستقل و نه مطيع قدرت مركزي ايلام سخن رفته است. به نظر ميرسد كه اتحاد و يكپارچگي ايلام به دنبال فرمانروايي هومبن- نمونه تا حد زيادي فروپاشيده باشد، آن گاه كه مدعيان رقيب ِ رهبري مركزي بر بخشهاي مختلف قلمروهاي كهن ايلام استيلا يافتند. با وجود اين، به ويژه تمپت- هومبن – اينشوشينك شوشي (فر. 53-66 تلاشهايي را براي بازسازي و تجديد اتحاد سنتي ايلام انجام داد. اما وي از سپاه آشوربنيپال شكست خورد، و برخي از مناطق ايلام كه مورد حمله قرار گرفته بودند، از آن پس تحت استيلاي آن دسته از سرگردگان محلي درآمدند كه پشت آشوريان متكي به آنان بود. اما چنين وفاداريهايي چندان نپاييد، چرا كه يك سال بعد، هومبن- نيكش سوم، فرماندار دستنشاندهي آشور در منطقهي ايلامي مَدكتو، از خيزش جديدي در بابلستان برضد آشوريان پشتيباني كرد. ايلامي شورشي در ناحيهي Der از نيروهاي آشوري شكست خورد و به مناطق كوهستاني هيدالو گريخت و در پي ياري جستن از مردم آن جا و نيز مردم پارسوماش برآمد. اما در اين زمان، بروز شورش در بخشي از ايلام باعث سقوط هومبن- نيكش شد. تَمريتي (فر. 40-651 پ.م.) جانشين او گرديد و به مقاومت محلي در مقابل آشوريان ادامه داد. تمريتي پافشارانه مردم هيدالو و منطقهي مجاور پارسوماش را به پشتيباني از جنبش خود واداشت، كه گويا دستاوردهايي اندكي داشت. تا 649 پ.م. بسياري از سرزمينهاي ايلامي تا مرزهاي پرسوماش مورد هجوم و تاراج آشوريان قرار گرفته بودند. هرچند به نظر ميرسد كه ايلاميان در سالهاي بعد دوباره به حدي از استقلال محلي دست يافته بودند، اما سرانجام پيشرفتهاي آشوريان و هخامنشيان به استقلال ايلام پايان داد.
در متني آشوري كه گوياي ويرانسازي ايلام به دست آشوربنيپال است، از كورش نامي به عنوان شاه پارسوواش ياد ميگردد. اين كورش همان كورش يكم دودمان هخامنشي دانسته شده است، كه به گفتهي اين متن، به آشوربنيپال ابراز فرمانبرداري كرد و براي تضمين وفاداري خود، پسرش را به نينوا، به حضور شاه آشور فرستاد. با اين اشاره، خاندان هخامنشي براي نخستين بار به عرصهي گزارشهاي مكتوب تاريخي راه مييابند.
در متني بابلي، كورش دوم (بزرگ)، به پدر بزرگاش كورش يكم لقب «شاه بزرگ، شاه انشان» را داده است. از اين رو به نظر ميرسد كه كورش يكم فرمانرواي ايالت پيشين ايلامي انشان/ انزان در فارس بود، و نيز حاكم سياسي پارسوواش. پس اين دو سرزمين به يقين يگانه و برهم منطبقاند. پارسوماش/ پارسووش تعبيرهاي آشوريِ «پارسه»ي ايرانياند، كه به ويژه به استان فارس راجع است. در عين حال، در جنوب ميانرودان، انشان به عنوان نام سنتي منطقهي شمالي فارس همچنان در اذهان باقي ماند.
در قطعهاي از گاهنامهي نبونيد، واپسين پادشاه بابل (39-556 پ.م.)، به كورش دوم با عنوان «پادشاه انشان» اشاره ميشود. در بندي ديگر، كورش پادشاه «پارسوا»، كه تعبير اكدي پارسه است، خوانده شده است. بنابراين ميتوانيم دريابيم كه انشان، چنان كه در مورد اشارات كهنتر به انشان و پارسوواش ديديم، در دوران بعد نيز، بخشي از استاني كه اينك فارس خوانده ميشود، به شمار ميآمده است. اسم انشان به عنوان نام محلي اين ايالت، در زماني بسيار زودتر با نام پارس جانشين شده بود، آن گاه كه پارسهاي هخامنشي نام قومي خود، پارس، را به منزلگاه جديدشان در جنوب منتقل نمودند. اسم مكان انشان، در دوران بعد، تنها در نگارش ايلامي سنگنبشتهي بيستون گواهي شده است، كه در آن، اين نام به صورت محلي نامعين در پارسه/ فارس مشخص شده است.
-
هخامنشیان
2- پارسيها و هخامنشیان
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به قدرت رسيدن پارسيها يکی از وقايع مهم تاريخ قديم است . اينان دولتی تاسيس کردند که دنيای قديم را به استثنای دو ثلث يونان تحت سلطه خود در آوردند . وقتی هم منقرض شدند از صحنه تاريخ خارج نشدند بلکه در طول ۲۵ قرن متوالی بلندی ها و پستی ها را پيمودند .
پارسيها مردمانی آريايی نژاد بودند که مشخص نيست از چه زمانی به فلات ايران آمدند . برای نخستين بار در سالنامه آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۴ ق.م نام کشور پارسوآ در جنوب و جنوب غربی درياچه اروميه برده شده است . بعضی از محققان مانند راولين سن عقيده دارند که مردم پارسوآ همان پارسی ها بوده اند . البته کاملا محقق نيست که اين نظريه درست باشد . تصور می شود اقوام پارسی پيش از اينکه از ميان دره های جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ايران بروند ؛ در اين ناحيه توقف کوتاهی کردند و در حدود ۷۰۰ سال پيش از ميلاد درناحيه پارسوماش ؛ روی دامنه های کوههای بختياری در جنوب شرقی شوش در ناحيه ای که جزو کشور ايلام بود ؛ مستقر شدند . از کتيبه های آشوری چنين استنباط می شود که در زمان ؛؛ شلم نصر ؛؛ ( ۷۳۱-۷۱۳ ق.م) تا زمان سلطنت ؛؛ آسارهادون ؛؛ (۶۲۲ ق.م )پادشاهان يا امرای پارسوآ ؛ تابع آشور بوده اند . پس از آن در زمان فرورتيش ( ۶۵۵-۶۳۳ ق.م ) پادشاه ماد به پارس استيلا يافت و اين دولت را تابع دولت ماد نمود . هرودوت می گويد : پارسی ها به شش طايفه شهری و ده نشين و چهار طايفه چادر نشين تقسيم شده اند . شش طايفه اول عبارتند از ::پاسارگاديان ؛ مرفيان ؛ ماسپيان ؛ پانتاليان ؛ دژوسيان و گرمانيان . چهار طايفه دوم عبارتند از :: داييها ؛ مردها ؛ دروپيک ها و ساگاريتها . از طوايف مذکور سه طايفه اول بر طوايف ديگر برتری داشته اند و ديگران تابع آنها بوده اند .
طبق نوشته های هرودوت ؛ هخامنشيان از طايفه پاسارگاديان بوده اند که در پارس اقامت داشته اند و سر سلسله آنها هخامنش بوده است . پس از انقراض دولت آشور بدست آشور بانی پال ؛ چون مملکت ايلام ناتوان شده بود پارسی ها از اختلافات آشوری ها و مادی ها استفاده کرده و انزان يا انشان را تصرف کردند .
در اينجا اين سوال پيش می آيد که در زمان کدام يک از نياکان کورش بزرگ اين واقعه روی داده است . با توجه به بيانيه های کورش در بابل ؛ می بينيم که نسب خود را به چيش پش دوم می رساند و او را شاه انزان می خواند . به احتمال زياد اين واقعه تاريخی در زمان چيش پش دوم روی داده است . تصور می شود که انزان همان مسجد سليمان کنونی است . پس از مرگ چيش پش ؛ کشورش ميان دو پسرش آريارمنه پادشاه کشور پارس و کورش که بعدا عنوان پادشاه بزرگ پارسوماش ؛ به او داده شد تقسيم گرديد . چون در آن زمان کشور ماد در اوج ترقی بود و کياکسار در آن حکومت می کرد ؛ کشور کوچک جديدالتاسيس ؛ ناچار زير اطاعت فاتح نينوا بودند . کمبوجيه فرزند کورش اول ؛ دو کشور نامبرده را تحت حکومت واحدی در آورد و پايتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل نمود .
-
3- كوروش بزرگ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مطالب راجع به كوروش كبير در تاپيكي مجزا اورده شده است:
http://forum.p30world.com/showthread.php?t=110394&highlight=%da%a9%d9%88%d8% b1%d9%88%d8%b4