نقدی بر شعر "اصلا به دیدنم نیا" از ایشان
اصلا ً به دیدنم نیا
دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار
برایم نیار
اصلا ً به من
به ویلای خنده داری در جنوب
فکر نکن
نکته ی نخستی که در باره ی این شعر به نظرم می رسد ، چینش صحیح سطرهای مقدم ، برای رسیدن به تالی مورد نظر است.روجا چمنکار در همین ابتدای شعر تکلیفش را با خوش مشخص می کند.او قرار نیست کار خارق العاده ای انجام دهد.تنها قرار است به طرز خارق العاده ای خودش باشد.هر کس فکر می کند که این کار، کار ساده ای ست ، از همین حالا شروع کند به آزمایش و اگر تا پایان این مقال به نتیجه رسیده بود ، به بنده اطلاع دهد تا رسمن هزارتو را تعطیل کنم!(حتا همین جا هم رو راست نیستم با خودم...من لاف عقل می زنم ، این کار کی کنم؟)...
چمنکار مصالح شعرش را با مضمونش همگن انتخاب کرده و با افتتاحیه ای بسیار ساده و صمیمی ، هدف اصلی خودش را- که تسخیر حسی و تحریک عاطفی خواننده است- نشانه می رود.المان ها در خوانش نخست ، بسیار پیش پا افتاده و روتین به نظر می آیند.رنگ دادن به چنین عناصر ساده ای که از فرط تکرار تاریخی و بسامد ذهنی ، رنگ باخته اند ، کار دشواری است.اما شاعر تنها با دو سطر تکان دهنده و باور پذیر، تمامی این بند را رنگین و زنده کرده است:
دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار
به ویلای خنده داری در جنوب
فکر نکن
چمنکار از این سادگی ، ساده نگذشته.سعی کرده در همین ساده گویی و ایجاز توامان ، ابعادی تازه و نامکشوف را بیابد.او طعنه ی کلامی محاوره را با چاشنی طنز آمیخته و از آن محصولی شاعرانه گرفته است.وقتی «من» را می آورد و بلا فاصله «ویلای خنده داری در جنوب» ، در واقع ،طنز و چینش واژگان او سبب می شود که سریعن یک تاویل بسیار زیبا و کنایه آمیز از این بازی به ذهن خطور کند.اگر خوانش ما اینچنین باشد که شاعر «من» را به مثابه ی همان «ویلای خنده دار» گرفته ، برداشت های جالبی از این سطرها به دست خواهیم آورد.چمنکار با هوشمندی ، کوشیده تا روند طبیعی کلام را برهم نریزد و با زبانی نزدیک به زبان ساده ی گفتگو ، به شعر برسد.همین اتفاق را می توان در استفاده از «گل های سرخ» هم دید.یک تصرف تخییلی کوچک ، تصویر کل سطر را به تصویری قابل اعتنا بدل کرده است.کار شاعر در این سطر ، کاری خطرناک بوده ، چرا که گل سرخ کلن المان کهنه و تاریخ مصرف گذشته و سانتی مانتالی است.اما شگرد اجرا ، موجب شده است این سطر از خطر نخ نما شدن ، به سادگی گذر کند و به عنوان سطری خواندنی – با استفاده از المانهایی ساده و مکرر- در شعر جای بگیرد.
فکر نکن
سردرد نگیر
عصبی نشو
اصلا ً زنگ در
تلفن
خواب
خیال
خلوت مرا نزن
روجا چمنکار از آنجا که نهایت صداقت را در کلامش مد نظر داشته و خطابش را به مخاطب درونی شعرش ، بر اساس نهی گرفته ، کماکان بر همان روال شعر را ادامه می دهدوبدون این که این شاخه و آن شاخه بپرد و گرد و خاک کند ، به سادگی تنها همان گزاره ها را با جلوه هایی عینی تر و البته امروزی تر ادامه می دهد.در واقع شاعر نشان می دهد که کاملن بر گفتارش نظارت دارد ، و معیار و مبنای این نظارت را بر روراستی و- اگر کمی وسیع تر قضیه را ببینیم- حقیقت نهاده است.خاطرم نیست کجا خوانده ام از فوکو که می گوید :«گاهی اعمال نظارت بر گفتار تحت تاثیر عوامل بیرونی است، و در آن نوعی گفتار را به کار می گیرند که بازی آن وابسته به میل و اراده درونی است.» این نظارت بیرونی در شعر روجا چمنکار جواب داده است.چرا که انتقالی بی واسطه است از اندیشه به متن.طنز کلام شاعر در این بند شعر هم به خوبی جا افتاده و کنایات مستمر او به نهی معشوق از انجام واکنش های کلیشه ای انسان شهر نشین امروزی (سر درد گرفتن،عصبی شدن،تلفن زدن و...) سطرهایی ساده و باور پذیر ایجاد نموده است.شگرد بند پیشین در این بند هم تکرار شده و چمنکار تنها با تصرف در یکی دوسطر(در اینجا کلمه) توانسته تخیل خود را در عینیت گزاره ها دخیل نماید:
اصلا ً زنگ در
تلفن
خواب
خیال
خلوت مرا نزن
بعد از دو المان مادی تلفن و زنگ در ، بازی بسیار ساده و دم دستی ، اما هوشمندانه ی شاعر با آوردن دو المان غیرمادی خواب و خیال ، به بار می نشیند و آمیزش تصویری- مفهومی او در قالب این کنایات پررنگ می شود.
این قدر نمک روی زخم من نپاش
اصلا ً نباش
اوج دراماتیک شعر را می توان در همین قسمت یافت.پیش از هر چیز پیشنهاد می کنم که شعر را از ابتدا مرور کنید و توجه تان را به موسیقی کلام معطوف کنید.آهنگی که بریده بریده ، اما موزون به اوکتاوهای بالاتر حسی میل می کند و سطر به سطر بر غلظت آن افزوده می شود.به این ترتیب اوج گیری موسیقی با اوج گیری دراماتیک گزاره ها همگون می شوند و به این ترتیب است که قافیه اتفاق می افتد.اگر تا به اینجا شاعر با موسیقی مقطع کلامش خرده گزاره های ناهی از افعالِ روتین روزمره را به کار گرفته بود ، در دو سطر اخیر آهنگ کلام را تکمیل می کند و این بار نهی را نیز به اوج می رساند و کنایه را به بود و نبود «تو» ی شعرش می کشاند.آن چه مرا مجذوب این بند می کند ، اجرای بسیار خونسردانه ی خشم و نفرت است.اجرایی که تحقیر معشوق را با خونسردی شاعر پر رنگ تر می کند.انگار که شاعر در درون خود نیز گفتگویی داشته و به خود تا کید می کرده :آرام باش!عصبی نشو!شعرت را بگو!...
با این همه
روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب حتی
پیدایم کردی
چیزی نگو
تعجب نکن
حتما به دنبال تو آمده بودم .
عشق اما گویا همیشه کار خودش را می کند.بند پایانی کار طوری بسته شده که نمایان گر توفان درون شاعر ، بوده است.اعترافی رک و راست به این که انگار تمامی آن ژست های خونسردانه از سر استیصال بوده و بازنده طبق روند کلاسیک ادبیات رمانس ،عاشق بیچاره است.هر چند من در این بند قدری تعجیل می بینم و کم حوصلگی و حس می کنم روجا چمنکار خواسته زودتر از موعد سرو ته کار را هم بیاورد و شعر را به پایان برساند؛ اما حس او را در این پاره ی شعر هم بسیار می پسندم.او از سادگی و صراحت و صداقت اش دست بر نمی دارد و در این سطرهای پایانی هم ، با همان معصومیت آغازین به سرایش ادامه می دهد.بازی مفهومی این سطرها ، تلخی و گزندگی غریبی را به متن القا می کنند و از بغضی که تا کنون در پس طنازی شاعر پنهان بوده ، پرده بر می دارند.و این خاصیتی است که در مجموعه شعر چمنکار (سنگ های نه ماهه) نیز به خوبی مشهود است.چمنکار اگر چه زبان خاصی ندارد که امضای شخصی اش باشد ، اما حس شاعرانه ی قدرتمندی دارد ، که با پرورش آن می تواند به عرصه های تازه ای در شعر امروز ایران برسد و نامش را تا فردایی دورتر از امروز نزدیک در ذهن شعرخوانان حک کند.
گفت و گو با روجا چمنکار به مناسبت انتشار دفتر شعر تازهاش
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
روجا چمنکار از سال 1379 با مجموعهشعر رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری، خود را به اهالی ادبیات شناساند. کتابیکه نامزد جایزهی کارنامه شد و توجهاتی را به سوی او کشاند. از چمنکار مدتی قبل، مجموعهشعر تازهای بهنام مردن به زبان مادری از سوی نشر چشمه منتشر شده است. با او دربارهی کتاب تازهاش و شعر جنوب گفتوگو کردهام.
از ابتدای دههی 1330، شعر جنوب و به خصوص بوشهر، توانسته حضور قاطعی در ادبیات معاصر داشته باشد. حضوری که مدیون توان شاعرانی مثل منوچهر آتشی و در زمانهی نزدیکتر، علی باباچاهیست. در واقع از ابتدای دههی 1330، منوچهر آتشی کار خود را با کتاب قدرتمند آهنگ دیگر شروع میکند و با آواز خاک تثبیت میشود و سپس از میانهی دههی 1340، باباچاهی کار خود را آغاز میکند و بعدها به تکامل و پویایی میرسد. شما هم با حضور خود در دههی 1380، به عنوان شاعری جوان و موفق شناخته شدید و ادامهدهندهی حضور شاعران بوشهر در فضای ادبیات ایران بودید. شاعران جنوب هرجا که لازم دیدهاند، مشوق، حامی و راهنمای یکدیگر بودهاند. تأثیر این پشتیبانی برای شما چهگونه بوده است و برای آغازتان در دههی 1380، چهقدر از حضور کسانی مثل منوچهر آتشی و علی باباچاهی وام گرفتید؟
البته وقتیکه صحبت از حضور قاطع شعر بوشهر میشود نام محمدرضا نعمتیزاده را نباید فراموش کرد، شاعری که در همان دههها حضوری پررنگ در مطبوعات ادبی داشت و از اولین کسانی بود که در شعر نیمایی قلم زد.
بله، منوچهر آتشی اولین شاعری بود که در سن کودکی مرا با جریان جدی شعر ایران آشنا کرد و با چاپ اشعار من در روزنامهی آئينهی جنوب نقشی مهم در متمرکز شدن من بر خواندن و نوشتن داشت. همچنین علی باباچاهی با چاپ شعرهایم در پانزده سالگی در مجلهی آدینه بیشک در ورود من به فضای حرفهای شعر مؤثر بود. من همیشه در همهجا از حمایتهای شاعران جنوب از یکدیگر به عنوان یکی از خصلتهای برجستهشان صحبت کردهام و روزنامهها و مجلات محلی بوشهر را در معرفی و پشتیبانی از هنرمندان ستودهام، البته باید تعصبات منطقهای را کنار گذاشت و کمی گستردهتر و عمیقتر به این جهان نگاه کرد.
من ضمن اینکه قدردان همهی نگاهها و نقدها و نظرها بودهام ولی خیلی زود یاد گرفتم که نه زیاد از تشویقها هیجانزده شوم و نه از غیر تشویقها متأثر. باید به نقطهای فرای لبخندها و کینهورزیها و کفزدنها و هوکشیدنها خیره شد و با پشتوانهی محکمتری روئينتن شد.
شاعران جنوب اغلب به بومیگرایی علاقهی شدیدی دارند. شما هم با اولین کتابتان، دلبستگی خود را به بوشهر و طبیعتاش نشان دادید، و همینطور در مردن به زبان مادری هم نقش طبیعت و دریای بوشهر پُررنگ است. با وجود فضاهایی پاستورال، آیا اشعار شاعران جنوب با خطر محدود شدن به فضاهای تکراری و خستهکننده روبهرو نخواهد شد؟
این سؤال مثل این میماند که بگویید تقریبا همهی شاعران به عاشقانهسرایی علاقه دارند آیا ما با خطر محدودشدن به فضاهای خستهکننده روبهرو نخواهیم شد؟ نه روبهرو نخواهیم شد چرا که هرکس از نقطه و زاویهای کاملا متفاوت به هر پدیدهای نگاه میکند. من کاملا براساس تجربهی زیستهشدهی خود مینویسم. جنوب تکهای جدانشدنی از من است. مهم این است که من توانسته باشم کلمهی دریا را از فضای همیشگیاش، بار معنایی همیشگیاش، رنگ همیشگیاش و کلیشهی تکراری و خستهکنندهی همیشگیاش جدا کرده باشم و در فضایی متعلق به خودم بازآفرینی کرده باشم.
در مردن به زبان مادری به تجربهی تازهای دست یافتهاید. زبان شما در گذر از چند مجموعهی قبلی، کامل شده است و سطرها بهشکلی موجز و روان، در خدمت شعرند. مسألهی زبان چهقدر برای شما اهمیت دارد. به خصوص وقتی که دیده میشود، در جاهایی از همین کتاب از زبان هجو سود بردهاید.
«بر مبنای تصادف نبود
اینکه چهارشنبه بیاید
سور بدهی و آتش بزنی
بوتههای سرخ دامنم را
دریچهها را ببندی و
کم بیاورم نفس
پیچهای تند
خطر واژگونی لبهات
و ترکههای هیزم سُر بخورند
از روی پوست نقرهایام
اشتباهم بگیری
ریشههایم را بجوی و
بپاشیام در خاکستر
بر مبنای پایانی تصادفی اما» (تکهای از شعر چهارشنبهسوری ، ص 66 – 67)
کاملا درسته، در کارهای تازهترم بیشتر به زبان توجه میکنم و این به این معنا نیست که از تعریفها و نظرات قبلیام نسبت به شعر فاصله گرفتهام نه، هنوز هم به شهودی بودن شعر، به اتفاقی که در لحظهی نوشتن میافتد، به پیچیدهنکردن سادهترین و پیشپاافتادهترین چیزها از طریق زبان معتقدم. تنها بیشتر به قابلیتهای زبان فکر میکنم و مطالعاتم را در این زمینه و در مقایسه با زبانهای دیگر متمرکز کردهام و سعی میکنم بعد از نوشتن با وسواس بیشتری به نوشتهام برگردم.
عاشقانه یکی از تمهای محبوب شماست، و تقریبا در همهی شعرهای کتاب، نگاه عاشقانه دیده میشود. نگاه عاشقانه را تا کجا میشود ادامه داد و آیا شعر امروز ظرفیت این همه عاشقانهسُرایی را دارد؟
شاید در جواب سؤال اول تا حدی به این سؤال هم جواب داده شده باشد. درست است ولی باید توجه کرد که این نگاه عاشقانهای که در همهی شعرها دیده می شود یک عاشقانه ی متکثر است، عشق ابعاد گستردهای دارد و عاشقانه نگاه کردن مفاهیم گستردهای دارد، در هر حال در جامعهای که خشونت در آن موج میزند و بیداد میکند اگر نتوان این نگاه عاشقانه را ادامه داد که نمیتوان ادامه داد. شعر، لبریز نشدنیترین ظرف است برای عشق ورزیدن و عاشقانه نوشتن.
چهقدر به پایانبندیهای آزاد در شعرهایتان معتقدید؟ در تعدادی از شعرهای کتاب حاضر، دیده میشود که شعر با سطری به اتمام رسیده است که انگار شروع تازهایست برای شعر. گاهی هم سطرهای پایانی غافلگیرکننده و ناگهانی بر خواننده عارض میشوند.
به همان اندازه که به آغاز شعر معتقدم به همان اندازه هم به پایانبندی اعتقاد دارم. آغاز یک شعر برای من لبهی پرتگاهیست که نباید اجازهی فکر کردن به خواننده بدهد یعنی باید بدون هر مقدمهچینی و تردیدی به سمت کلمات پرتاب شود، درون حفرهای ناشناخته و شکننده و با سرعت به سمت چیزی اوج گرفتن چیزی میان صعود و سقوط و پایانبندی درست لحظهایست که چشم میبندی تا با تمام وجود به انتهای فضایی که در آن پرتاب شدهای برخورد کنی و درست همان لحظه باید از خواب پرید و بعد تازه نفس کشید و به آنچه خوابدیدهای فکر کرد. پایانبندی در شعر برای من همان لحظه است.
شعرهایتان زنانه هستند؟ اصلا با چنین مرز یا تعریفی موافق هستید؟
با زنانه بودنش موافقم اما با اینکه زنانهبودن را به عنوان مرز یا تعریفی تفکیککننده در شعر و ادبیات مطرح کنیم نه موافق نیستم. فکر میکنم به اندازهی کافی راجع به این مقوله در جاهای مختلف صحبت کردهام ولی در هرحال لازم میدانم تأکید کنم ضمن اینکه به شدت به بروز طبیعی و درونیشدهی تجربههای زنانه در شعر معتقد هستم در عین حال در زمانیکه انسانها را اعم از زن و مرد اینگونه قربانی فضایی بیمار میبینم زنانه بودن یا نبودن، مسأله و دغدغهی امروز من نیست.
شما در رشتهی سینما تحصیل کردهاید و فیلم مستندی هم دربارهی منوچهر آتشی ساختهاید. شعر به شما وقت و اجازهی پرداخت توأمان به سینما را میدهد؟ چهقدر سعی میکنید توازن را بین این دو هنر برقرار کنید؟
تحصیل در رشتهی سینما و همچنین تئاتر به من این فرصت را داد که به قابلیتهای تصویری و کلامی، به فضاسازی در شعر به استفاده از ویژگیهای دیالوگ، به تأثیر مونولوگ، به نور، رنگ و صدا و هزاران ویژگی دیگر از تصویر در شعر فکر کنم. دیگر مرزبندیها و تعاریف کلیشهای در هنر از بین رفته است امروزه در تجربههای بکر و تازهی هنرمندان در دنیا چنان تلفیق و درهمآمیزی در هنرها خلق میشود که شاید دیگر نتوان آفرینشی را به سادگی در چهارچوب نقاشی، شعر، یا سینما جای داد.
و در پایان، در آیندهی نزدیک باید منتظر چه اثر تازهای از شما بود؟
یک کار پژوهشی دارم که سالهاست درگیرش هستم و شعرهای تازهام، ولی در حال حاضر به دست چاپ نخواهم داد.
مجتبی صولت پور
به نقل از این سایت : 1000ketab.com