-
او که دنیا را دنیا فریده تا بر لک حال دوام یابد .او که گیتی را برای هزاران فلسفه و معنی که بسیاری از آنها بر ما بوشیده است خلق کرده است.بنابراین اگر روزی حیات را بنهان یافتی و از اسرارش تا حدی که تشنگی روح توفرو نشیند سر در نیاوردی بر سازمان جهان و نظام محکم کائنات خرده مگیر و << کوچکی فکر خود را فراموش نکن>>
-
خدایا خواسته های زیادی دارم...میدونم قرار نیست به همه اونها گوش کنی ولی دوست دارم بهم گوش کنی
خدایا قلب همه ادمها رو از نفرت خالی کن
خدایا دوستت دارم .دوستم داشته باش که غیر از تو. به کسی امید ندارم
خدایا راستی حقیقت را و زشتی دروغ را به همه نشان بده
خدایا در کوره راههای خطر ناک زندگی تنهایم نگذار
خدایا کمکم کن که درست وغلط را تشخیص دهم و درست زندگی کنم
خدایا کمک کن که تحمل کنم که اکنون بزرگترین خواسته ام تحمل است
-
-الو؟!!...
-الو!سلام.می بخشید با خدا کار داشتم!
-شما کی هستین؟شماره ی اینجارو از کجا پیدا کردین؟
-خدا خودش بهم داد،گفت هر وقت کارش داشتم باهاش تماس بگیرم.
-شما مطمئنید؟خدا این شماره رو به هر کسی نمی ده!
-ولی تا جاییکه من یادم می یاد خدا شماره رو بلند بلند خوند،همه هم یادداشت کردند،منم مثل همه شماره رو نوشتم.حالا هم با خدا کار دارم،میشه وصل کنین به دفترش؟
-بسیار خوب.چند لحظه منتظر بمونید...
-باشه...
-بله...خدا هستم،بفرمایید.
-خدا؟!شما هستین؟
-بله،منم،لطفا وقتی دوتایی با هم حرف میزنیم منو "تو" خطاب کن.اینجوری راحتترم.
-باشه.می بخشی مزاحمت شدم خدا.میدونم که کارهای زیادی برای انجام دادن داری اما...
-حرفتو بزن بنده ی خوبم.مهمترین کار من در حال حاضر گوش دادن به حرفای توست.
-راستشو بخوای...اینجا خیلی تنگ و تاریکه.حوصلم سر رفته.می خوام برگردم.می شه یه بلیت برگشت برام پست کنی؟
-یه کم دیگه طاقت بیار.قراره تا چند روز دیگه جات عوض بشه و به قول اونا "به دنیا بیای" یا بهتره بگم "به دنیا بری".
-اما من نمی خوام به دنیا برم.می خوام برگردم!
-اما تو خودت خواستی که...
-حالا هم خودم می خوام که برگردم.نمی تونی برام یه بلیت برگشت بفرستی؟
-صبر کن ببینم.باید پرونده ات رو بررسی کنم...بذار ببینم...اِمممم...متاسفم،الان نمی تونم این کارو بکنم.اما اون بیرون برات یه بلیت گذاشتم.
-اما من نمی خوام برم اون بیرون.می خوام برگردم.همین حالا.
-ببین...بعضی چیزا هست که تو هنوز نمی تونی درکشون کنی.باید حتما به دنیا بری تا اونا رو یاد بگیری.
-چه چیزایی رو؟میشه بگی؟
-بهت که گفتم،هنوز برای درک بعضی چیزا خیلی جوونی،فقط اینو بدون که اون بیرون خیلی ها منتظرتن.اونجا بعضی ها هستن که خیلی دوستت دارن و تو هم اونا رو خیلی دوست خواهی داشت.حتی ممکنه بعضی از این دوستی ها تبدیل به عشق بشه!
-عشق؟
-گفتم که بعضی کلمه ها هست که باید اونجا معنی شو یاد بگیری،و عشق مهمترینِ اونهاست.
-اما من می خوام برگردم.زودباش برام یه بلیت بفرست!
-خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم ای بنده.تو میری تو دنیا و بعد از 74 سال من برات یه بلیت می فرستم،فهمیدی؟
-چی؟74 سال؟فقط 74 سال؟این که فقط یه چشم به هم زدنه!اون همه سفارش تو فقط به خاطر همین 74 سال بود؟چه شوخی بی مزه ای!
-...(لبخندی غمگین بر چهره ی خدا می نشیند.)
-باشه،اگه فقط 74 ساله من می رم.ببینم شماره تلفنت که عوض نمی شه؟ها؟
-نه!
-پس وقتی رسیدم باهات تماس می گیرم.
-فقط مواظب باش یه وقت شماره رو گم نکنی!
-گمش نمی کنم.مطمئن باش.
-ای کاش میشد مطمئن بود...
-چی گفتی؟نشنیدم.الو...قطع و وصل می شه.الو...الو؟!
-...
-خدا؟!...هنوز اونجایی؟!...الو؟!!...قطع شد!!...هی،شماها دیگه کی هستین؟با من چیکار دارین؟هی!چیکار داری می کنی؟حداقل بذار شمارمو بردارم.هی،شماره ام جا موند.صبر کنید...
-
خدا در همین نزدیکی است .........
در تاریکی فریاد زد خدایا میخواهم تو را ببینم ، پروانه ای بر شانه اش نشست
دوباره گفت : خدایا میخوام تو را ببینم
اینبار چکاوکی اواز خواند
از عمق جان فریاد زد : من میخواهم تو را ببینم!
اینـــــــــبار کودکی متولد شد !
و خدا در همین نزدیکی است !
در پرواز پروانه ... آواز چکاوک و تولد زندگی !
-
نامه ای از خدا
به: شما
تاریخ : امروز
از: رئیس
موضوع : خودت
عطف به : زندگی
من خدا هستم.
................
امروز من همه مشکلاتت را اداره میکنم.
لطفا به خاطر داشته باش که من به کمک تو نیاز ندارم.
اگر در زندگی وضعیتی برایت پیش آید که قادر به اراده کردن آن نیستی برای رفع آن تلاش نکن. آنرا در صندوق (چیزی برای خدا تا انجام دهد) بگذار.
همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر من ، نه تو
وقتی که مطلبی را در صندوق من گذاشتی ، همواره با اضطراب (پیگیری) نکن.
در عوض روی تمام چیزهای عالی و شگفت انگیزی که الان در زندگی ات وجود دارد تمرکز کن.
ناامید نشو ، توی دنیا مردمی هستند که رانندگی برای آنها یک امتیاز بزرگ است.
شاید یک روز بد در محل کارت داشته باشی:
به مردی فکر کن که سالهاست بیکار است و شغلی ندارد
ممکنه غصه زودگذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری: به زنی فکر کن که با تنگدستی وحشتناکی روزی دوازده ساعت ، هفت روزهفته را کار می کند تا فقط شکم فرزندانش راسیر کند.
وقتی که روابط تو رو به تیرگی و بدی می گذارد و دچار یاس می شوی: به
انسانی فکر کن که هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشیده.
وقتی ماشینت خراب میشود و تو مجبوری برای یافتن کمک مایلها پیاده راه
بروی : به معلولی فکر کن که دوست دارد یکبار فرصت راه رفتن داشته باشد
ممکنه احساس بیهودگی کنی و فکر کنی که اصلا برای چی زندگی می کنی
و بپرسی هدف من چیه ؟ شکر گذار باش . در اینجا کسانی هستند که عمرشان
آنقدر کوتاه بوده که فرصت کافی برای زندگی کردن نداشتند.
وقتی متوجه موهات که تازه خاکستری شده در آینه می شی : به بیمار
سرطانی فکر کن که آرزو دارد کاش مویی داشت تا به آن رسیدگی کند.
ممکنه تصمیم بگیری این مطلب رو برای یک دوست بفرستی : متشکرم از
شما ، ممکنه در مسیر زندگی آنها تاثیری بگذاری که خودت هرگز نمی دانستی.
-
خداوندا اگر باید هنوزم
به راه وصل تو عمری بسوزم
ز مژگان سوزن و با تاری از عشق
به پیکر جامه عشق تو دوزم
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزان
خداوندا به پاکان تو سوگند
اگر که بگسلی بند من از بند
ز خاک من دمد گل های لاله
به هر برگش زند نام تو لبخند
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزان
دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از عالم تن بی خبر کن
من از این پیکر خاکی گذشتم
وجودم را ز نورت پر شرر کن
خداوندا اگر باید هنوزم
که باشد سایه شب ها به روزم
اگر باید چراغی از حقیقت
به راه ظلمت دل برفروزم
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزان
خداوندا من و این شام هجران
دلی دارم از این قاله گریزان
تو را خواهم تو را ای پاک مطلق
که تا در ذات تو حل گردم آسان
-
خدا جون سلام
خوبی ؟ با چوب خط گناهای ما چی میکنی ؟
هنوز پشیمون نشدی از آفریدن من ؟
چقدر می خوای تحملم کنی ؟
خدا جون دلم بد جور گرفته ، یه روزی مریده خودت بودم ، قنوت های با اشک ... سجده های هق... هق ...
بعد مریده عشقم کردی ، دلنگرونیاش ... اشکاش ... چشم انتظاریاش ...
بعد تنهام گذاشتی ، خودم موندم و خودت ...
خدا تیتر روزنامه ها رو که نگاه میکنم وقتی صفحه حوادث رو باز میکنم عجیب حالم میگیره ... وقتی اخبار گوش میکنم ... وقتی از جلو دادگستری و دادگاه رد میشم ، خیلی حالم میگیره ...
واقعا ما انسانیم ؟؟؟ ...
نمیخوام آلوده مردم بشم ... نمی خواممممممممممممممممممممم ... تا همینجا هم گناه زیاد کردم ... طاقتم داره طاق میشه ...
تا کی بقضامو بخورم ... تا کی جور این و اونو بکشم ... تا کی تنها ، هم بال پرواز نمیخوام ، من تو رو میخوام ، خستم ، یا خدا نظری کن ...
قربونت برم ، مواظب همه باش
یا خودت ...
-
به سوی او
خدایا!
هر روز که راه ستایش تو را می پیمایم با دیدگانی شگفت زده
زیبایی را می جویم که ذات توست.
و هر روز وظایفم را با فروتنی به انجام می رسانم.
به برادران و خواهرانم یاری می رسانم تا باری گران را
در جاده پر پیچ و خم زندگی بر دوش گشند.و هر روز در دل نجوا می کنم:(در خوشی و غم، در شکست و موفقیت، در آفتاب و باران، خدایا فقط خواست تو انجام پذیرn
-
مرا بپذیر ، پروردگارا ، برای این چند صباح مرا بپذیر ...
بگذار آن روزان یتیمی که بی تو گذشتند فراموش شوند ...
تنها این لحظهء کوچک را بر پهنای دامنت بگستران و آن را در نور خود نگهدار ...
در پی نجواهایی که مرا به سوی خود کشاندند ، سرگردان شدم ، اما به جایی نرسیدم ...
حالا بگذار در آرامش بیارامم و در سکوت خود به کلام تو گوش فرا دهم ...
رویت را از رازهای تاریک قلب من برنگردان ...
بلکه ، آن ها را بسوزان تا با آتش تو شعله ور شوند ...
-
خدایا !
مرا قلبی شریف ببخش
تا چون رود مهر
در این دنیای تشنه جاری باشد
به جست و جوی آایش و زیبای نیستم
که همه چیز در گذر است