-
مادر
مثل، ستاره گان که در آسمان، جا دارد،
مثل، گل که در ساقه ء خود جا دارد،
مثل، حون که در رگهای وجود دارد،
مثل انسان که در زمين جا دارد،
مثل روشنی، آفتاب که در مهتاب جا دارد،
ای مادر عزيز ! محبت تو در دل من جا دارد،
و خودت در زندگی ام وجود داری!
از سميرا سحر
-
تكرار كن برايم كلمات شنيده را
مثل باد مثل باد
عينهو يك سنگ
در آلونكهاي محقر نان شامگاهي
برف
و خرده چوبهاي ريزان
دستمالي نخي و
آكاردئوني لال
دندانهاش برق ميزنند در تاريكي
ميلرزد به رعشه تن كشيده در تاريكي
تنها خواب جدامان ميكند
تنها برف
دور هم جمعمان ميكند
تكرار كن برايم كلمات لالايي
عينهو باد عينهو باد
عينهو يك سنگ
عينهو سنگي شعلهور
اي مادر
مهرۀ ساكت صدف
نگاهي بيهمتا
لبخندي دردانه
عينهو باد عينهو باد
عينهو آهنگي سنگي و دور
كه حامي ماست.
-
خدای را مهلتی مهلتی
كه این فرشتة جانگیر
دیرگاهی به انتظار پای فرسوده ست
شتاب كن؛ شتاب كن ربابه
ماه كامل چارده
برخاك پاك تو چهره بگشوده ست
ز چهره بركش حجب آن جامة اهورائی
كه میزبانت خزانه دار بهشت موعود است
چه گفتی به گوش این خزانه دار زبردستی
كه پیش تو هزار قفل بسته بگشوده ست
ستاره ای به شب نیست رفته موكب نور
ولی دلم حریم گدازه و دود است
كه خانه ای داشتیم و امیدی و مادر
كنون كه رفته ای و خانه و كومه نابود است
به انتظار تو نشستن عبادت محض است
شماتتم اگر بكنند كه انتظار بیهوده ست
نزاید چون تو دیگر این پیرمادر گیتی
هما نظری كه مرگش نیز؛ صبح مسعود است
-
مادر
تا آمدم که ببینم چگونه است مادر
انگار که صدها سال ازکنارم رفته بود
تا آمدم به دستش دهم گلی برسم یادبود
گلچین روزگار باغ را به دستش سپرده بود
تاآمدم بخاطر یک عمر محبتش
پیشانیش ببوسم و نوازشش کنم
دست ستایشگر باد، شاخه های شکسته را
از درخت عمرش چیده بودو بر سر مزارش کشیده بود
تا آمدم باردیگر از لبخندش بگیرم درس
درس گذشت و شکست و مهربانی را
صد آه و صد افسوس که رسم روزگار
روح پاکش را زجانش ربوده بود
پایان هرخوشی غمی نهفته است
این گفته سالها بر دل من نشسته بود
شاعر اسماعیل زارع زاده
-
مادر منم كه بر سر آرامگاه تو
باز آمدم كه شرح غمت باز گويم
باز آمدم كه با سر مژگان اشكبار
خاك مزار پاك تو را شستشو كنم
-
حس مادر
حس مادر قد دنياست
به بلنداي شب يلداست
حس مادر مثل چشمه ست
به بزرگي يه درياست
حس مادر يه طلوع
يه طلوع واسه خوبي
حس مادر يه فروغه
توي اين نا اميدي
حس مادر چه قشنگه
مثل باروناي نم نم
مثل بوسه ي ستاره
روي آسمون قلبم
محسن حمزه ای
-
مادر
مادرم آغوش خود را باز کن
نوگلت ء طفلت ء جوانت ناز کن
این منم مادر که تالان آمدم
ناتوان از جور رندان آمدم
دیدی آخر مهربانی حاصلش جز غم نبود ؟!
شمع بودن ء سوختن ء راهش نبود؟!
مادرم دیدی که مردی نیست در میدان رزم !
روبهانند این ستمکاران بزم!
شوق پرواز و پریدن خواب بود
در قفس ماندن تکیدن باب بود
نوگلانت را در آغوشت بگیر
گرچه گردون کرده آنها را اسیر!
زندگی رنگش دگر یکرنگ نیست
با نبود مهربانی و صداقت آدمی دلتنگ نیست
آخر اندوه کدام از ماست در پیشانی ات
یا ستمهای چه زهاکیست در بی تابی ات؟
مادرم آغوش گرمت را به رویم باز کن
هرچه غم در سینه ات داری برایم ساز کن
این من و این قلب رنجور از ستم
می کنم تقدیم تو جانم که ارزانیست کم!
شاعر حسنا خورسندی
-
مادر تنها
مــنــــــم يـــــــك مــــــادرم يـــــك مــــــادر تـــنــهـــا ... نــشـسـتـم مـنـتـظـر شايـد کـه بازآيند كفترها
دو چـــشـمـانـم بــه سوي آسمان هر لحظه می دوزم... كـه تــا شـايـد بـبـيـنـم بــاز پــرواز كبـوترها
ســه تـــا كــفــتر كه با خون دل خــود آب و دان دادم.... بزودی پر کشیدند از بَرَم من ماندم و غمـهـا
چــه شــبــهــاي زمــستــانــي بـه زيـر بـال و پرهايم.... به خواب ناز بودند بی خیال از بیش و از کم ها
اگــر باران پــــایــيـــزي بـــهـــم زد آشيــانـــم را... ويـا ويـران بشد لانه ز دست باد و توفانهـا
بـــه خـــون دل بــنـــا كــردم دوبـــاره لانـه اي ديگـر... كـه تــا يـابند آرامش به دور از برف و بورانها
بــه آنـــان يـــاد دادم نــحـــوه ی پــرواز و بـا ايـنـكار... شدم تنها ومحزون خسته از دیروز و از فردا
چه خوش بودي دوباره جوجه هايم باز مـي گشتــنـد... که تا باردگر سازند شور و فتنه ای برپا
قــسـم بـر هــستي« جــاويـد» در اين قلب مـجـروحـم... نـبــاشـد كـيـنـه اي از دست رفتار بد آنها
اگـــر آنـــان رهــا كـردنـد اين تــن خستـه ی محزون... خداوندا شکیبایی ببخشا برمن تنها
شاعر محمد جاويد
-
دعای مادر
لالايي گفت مادرم تا لحظه اي آرام بگيرم
نمیدانست که از غم دوری
در دلم آشوب است
براي دلخوشي او
چشمانم را بستم
او که رفت زار زدم
به حال دل پریشانم
آرام که شدم
صداي مادرم را شنيدم
زار ميزد
به حال دل پریشان دلبندش
او ميدانست
که در دلم آشوب است
سحر از پشت در اتاق
صداي گريه مادر را شنيدم
سر نماز
برايم دعا ميکرد.
شاعر ميلاد(تنها)
-
لالالالایی
لالالالايی
مادری لالايی میخواند
مادر از پرواز بادبادكهای رنگين خيال
در آسمان باور بهشت
لالايی میخواند
مادر از سرزمين عجايب میگويد
از دختر زيبای شاه پريان
از سواركار اسب تك شاخ
از تاج گُل
و
پيراهن حرير سفيد
مادری لالايی میخواند
و
چشمهای دخترش تا سحر
امتداد میيابند
لالالالايی
لالالالايی
مادر من لالايی میخواند
و
من
هنوز
بيدارم.
شاعر مهديس تفضلی هرندی