-
انواع خويشاوندى
خويشاوندى از پايههاى جهانى روابط استوار انسانى است. امروز نيز عليرغم بسط شبکهٔ ارتباطات انسانى و تعدد و تنوع روابط، هنوز شبکههاى انسانى - اجتماعى متکى بر خويشاوندى از اهميت ويژهاى برخوردار هستند. شبکهٔ وسيعى از انواع خويشاوندى در جهان وجود دارد. هر رابطهٔ خويشى با خود مجموعهاى از تکاليف و وظايف را بههمراه دارد.
خویشاندی نسبی
خویشاوندی توتمی
خویشاوندی رضاعی
خویشاوندیهای دیگر
خویشاوندی سببی
فرزندخواندگی
خویشاوندی تعمیدی
خويشاندى نسبى
خويشاوندى نسبي، طبيعىترين، عادىترين و جهانىترين نوع خويشاوندى است. هنگامى است که افراد داراى پيوند همخونى (Consanguinity) با يکديگر هستند و از يک نياى واقعى ناشى مىشوند؛
- خويشاوندى مادرسوئى:زن در اين نظام محور خانه و عامل انتقال ميراث و منبع اصلى خويشاندى بهحساب مىآيد.
در چنين نظامى پدر در خانهٔ خود کمتر ديده مىشود؛ پدر نقشهاى معمول خود را نظير تقبل فرآيند اجتماعى کردن (Socialization Process) فرزندان، ارائهٔ نفقه به خانواده و تأمين مالى و اقتصادى آن و ... رها مىسازد و صرفاً بهعنوان ”والد“ يا مولد زيستى کودکان او مطرح مىشود.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مادر سویی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پدر سویی
نقشهاى محورى دائى: در اين نظام هر قدر مرد در خانهٔ خود فاقد اهميت است، در خانهٔ خواهر خود اهميّت مىيابد، نقشهاى اساسى پدر و گاه مادر را ايفاء مىکند و در بسيارى از موارد بهصورت جايگزين براى هر دو عمل مىکند.
- خويشاوندى پدرسوئى (Agnatic):در اين نظام برخلاف نظام مادرسوئى مرد تمامى قدرت را در دست دارد و مردسالارى (Androcracy) يعنى حاکميّت مرد در جامعه بهخوبى مشهود است. مرد انتقالدهندهٔ خويشاوندى است، همانطور که ميراث مادى جامعه از طريق صلب (مرد) انتقالپذير است.
- خويشاوندى دوسويه:زمانى پديد مىآيد که زن و شوهر داراى مرتبتى نسبتاً مساوى باشند، زن حق تملک اموال خويشتن را دارا است ( در بسيارى از موارد شاهد مشاع بودن اموال خانواده هستيم. در اين شرايط، زن در عمل از حق تملک اموال خويشتن بىبهره است. در موارد ديگر، نظام مالکيت مفروز در خانواده پذيرفته مىشود. در اين نظام، بالعکس، زن از حق تملک اموال خويش بهرهور مىشود و داراى شخصيت حقوقى است. نظام اخير مورد پذيرش دين مبين اسلام است.) ، خويشاوندى از دو منبع (زن و مرد) منشأ مىگيرد و جريان مىيابد. نمونههاى زيادى از اين نوع خانواده در جهان وجود دارد.
خويشاوندى سببى
روابط انسانى در اکثر موارد بر پايهٔ ارتباطاتى استوار مىشود که از خويشاوندىهاى سببى منبعث مىشود، در واقع پيوندهاى خاصى است که نه بر روابط خونى و طبيعي، بلکه بر علائق و اعتقادات قومى متکٌى است.
خويشاوندى توتمى (Totemic kinship)
رابطهٔ خويشاوندى تنها با ازدواج يا همخونى واقعى پديد نمىآيد؛ در بسيارى از موارد، خويشاوندى قراردارى(Contractual Kinship) است.
خويشاوندى توتمى نشان اين واقعيت است که در دنياى پيچيدهٔ روابط انسانى تنها واقعيّت همخونى بهحساب نمىآيد، بلکه در اکثر موارد، انسانها بهنوعى آرزوى همخوني ( به آن همخونى آرمانى نيز اطلاق مىشود. همانطور که در مبحث عشاير ملاحظه کرديم، هنگامى که از حد خانوار بالاتر مىرويم و به تيره و بالاتر از آن مىرسيم، مىبينيم که ديگر رابطهٔ واقعى خويشاوندى بهچشم نمىخورد. اما با اين همه افراد خود را از يک تبار و دنياى مشترک مىدانند و همبستگى و پيوند خود را از همين مايههاى خاص خويشاوندى اخذ مىکند.) را واقعيت مىپندارند.
فرزندخواندگى (Adoption)
پذيرش دختر يا پسر ديگرى بهعنوان فرزند، در اکثر جوامع از جمله ايران، موجبات پيدائى روابط و به تبع آن تکاليف و الزامات خاصى را فراهم مىسازد.
خويشاوندى رضاعى
خوردن شير زنى ديگر، خود پيدائى روابط خويشاوندى خاصى را نويد مىدهد که رضاعى يا شيرى خوانده مىشود.
خويشاوندى تعميدى
در مسيحيت آن کس که به فرد نامى معين و هويتى اجتماعى مىبخشد و در غسل تعميد او دخالت دارد، به نوعى رابطهٔ خويشى با او برقرار مىسازد که براى تمامى عمر پابرجاست؛ فرد وى را پدرخواندهٔ خود مىنامد و در جريان روابطى منظم و پايا با او جاى مىگيرد.
خويشاوندىهاى ديگر
هنگامى که انسجام عقيدتى بين دو فرد يا دو گروه اوج مىگيرد، آنان بهنوعى قرار اخوت با يکديگر مىبندند؛ در اين صورت خويشاوندى معنوى بين آنان پديد آمده است.
-
تطور همسرگزینی
اشکال کهن همسرگزینی
همسان همسری
اشکال کهن همسرگزينى
زناشوئى رويدادى پايدار است. بنابراين، افراد از ميان مىروند، حال آنکه ساختهاى اجتماعى که بهکار ساماندهى زندگى زناشوئى آنان مشغول هستند، بر جاى مىمانند .
در اينجا به اختصار به بيان وضع پيشين پويشهاى همسرگزينى مىپرازيم.
شايد کهنترين راه تحصيل همسر در ايران، اسارت و يغمابرى يا خريدارى يا مبادله بوده است.
رسم خريد يک دختر نه بهقصد خدمتگزارى بلکه گاهى هم بهمنظور زناشوئى از ديرباز در ايران وجود داشته است.
زناشوئىهاى داد و ستدى نيز خود شکلهاى گوناگونى دارند. از جمله مبادلهٔ دو نامزد که نزد بوميان استراليا ديده شده و نيز مبادلهٔ خواهران به عنوان همسر در ميان دهقانان فلسطين ديده شده است.
اين رسم تا به آنجا پيش مىرود که در مواردى چند در جوامعى در برابر قتلى از ايلى ديگر، دخترى بهعنوان همسر ايفاد مىشود. در جاهاى ديگر شيوهٔ گزينش همسر چنين است که مرد با اسب دخترى را که او نيز بر نشسته است دنبال مىکند و دختر مىکوشد تا از دست او بگريزد؛ اگر مرد در بهچنگ آوردن او کامياب شود دختر همسر او خواهد شد.
ويژگى اصلى و بارز اين گونه زناشوئىها ناخشنودى دو جانبهٔ خود همسران بود. زيرا دختر تا زمان ازدواج همچون يک شيئى در مالکيٌت پدر و مادر و حتى برادر خويش قرار داشت . پسر نيز به نوبهٔ خود آزاد نبود و آنچه بيشتر اهميت داشت، در واقع منافع گروه بود. گاه جوانان را هنگام کودکى نامزد مىکردند؛ زيرا در خانوادههائى که با هم اختلاف داشتند اين وصلت مىتوانست به کشمکش ايشان پايان دهد. ضرورتهاى نظام اقتصادى نيز مىتوانست در اين امر نقش نخستينى داشته باشد. در رسم ازدواجى مانند ”لويرا“ (Levirate) بهخوبى ديده مىشود که جامعه مرد را مجبور مىکند تا بيوهٔ برادر خود را به آن سبب که وارثى نيافته و به همسرى برگزيند حتى اگر به اين کار رغبتى نداشته باشد.
چند همسرى (Polygamy) با دو چهرهٔ اصلى خود، چند شوئى (ployandry) و چندزنى (polygyny)، از ديگر شيوههاى زوجيت در جهان است.
پيوندهائى هم هستند که شکل نکاح موقت دارند. زنى که با چنين شرطى ازدواج مىکند از حق ارث محروم است.
در کنار اين گونه وصلتها که سهم احساسات شخصى در دو سوى ازدواج به کمترين اندازهٔ خود مىرسد، ما حتى در گروههاى به اصطلاح ”نامتمدن“ در امر همسرگزينى به مکانيسمهائى نيز برخورد مىکنيم که براى جوانان آزادى عمل قابل توجهى قائل هستند.
بهطور کلى بهجز اين آزادىهاى استثنائى پراکنده، در جامعههاى پسمانده، اکثريّت ”وصلتهاى مصالحهاي“ است و ازدواج امرى انفرادى نيست.
در عوض فرهنگ جديد با دگرگون ساختن ساخت خانواده آن را انسانىتر مىسازد. در ازدواجهاى کنوني، بهطور کلى جزء خواست دو فرد، يعنى همان کسانى که سرنوشت آنها بر اين قرار گرفته که شريک زندگى هم باشند، خواست - هيچ کس ديگرى به حساب نمىآيد، از اين ديدگاه مىتوان گفت، ازدواج تحولى شگرف يافته است.
همسان همسرى
انسان سدهٔ بيستم، انسان رها از موانع و سدهاى نيرومند است.
اين انسان با آزادى فراخ و گستردهاى همسر خود را برمىگزيند.
همسانى ميان دو فرد نه تنها آنان را بهسوى يکديگر جذب مىکند، بلکه پيوند و وصلت ايشان را استوارتر مىسازد. به سخن ديگر، ناهمسانى ميان دو همسر، سرچشمهٔ، کشمکشهاى خانوادگى است.
گرچه همگونى همسران را از لحاظ صفات اجتماعي، فرهنگي، دينى و نژادى اکثريت بزرگ پژوهندگان تأييد کردهاند، ليک در مورد توانائىهاى فکري، چنين همسازى و اتفاق نظرى وجود ندارد.
در برابر نظريهٔ همسان - همسرى در اين سطح، نظريهٔ ديگرى وجود دارد که براساس آن، افراد به ازدواج با کسانى تن در مىدهند که نيازهاى ايشان را برآورده سازند و زندگى ايشان را تکميل کنند. به عقيدهٔ مدافعان اين نظريه، اين نه شباهت و همساني، بلکه بىشباهتى و ناهمسانى و بهويژه صفات تکميلکننده است که افراد را به وصلت با يکديگر وا مىدارد.
نتيجه آنکه در يک ازدواج همسان گزيده عوامل بسيارى کارگر مىشوند. از جمله عوامل تعيين کننده:
- همجوارى
- تصورى از همسر آرمانى
- تصويرى از والدين و زناشوئى آن
- همسان همسرى
- نيازهاى شخصيت
از نظر ”ويژگىهاى اجتماعي“ عواملى را بهعنوان عاملهائى تعيينکننده پيش نهادهاند: خصوصيات مذهبي، پيشينهٔ خانوادگي، شيوهٔ رفتار و معاشرت در طى دورهٔ جواني، نوع تلقى در باب ازدواج، درجهٔ شرکت در زندگى اجتماعي، مناسبات با خانوادهٔ خويش.
چنين مىنمايد که همسان همسرى در جامعههاى صنعتى جديد همچون هنجارى امر ازدواج را در ضبط خود دارد و اکثريّت قاطع پژوهشها گواه اين حقيقت هستند. اين پذيرفتنى که افراد خواهان انتخاب کسى هستند که همانند خود ايشان باشد و هر قدر درجهٔ همگونى همسران بيشتر باشد، زناشوئى آنان استوارتر و پايدارتر است.
يکى از مهمترين عوامل مؤثر بر گزينش همسر، عامل جغرافيائى است. شرط گزينش، وجود و تحقق امکانات ديدارى است که در چارچوب جغرافيا صورت مىبندد.
در تحليل عامل جغرافيا و تأثير آن بر ازدواج ملاحظه مىشود که نه تنها جغرافياى موجود يعنى محل کنونى زندگى بر گزينش همسر مؤثر مىافتد، بلکه محل تولد نيز در صورت مهاجرت و تجانس آن انسانها را بهسوى يکديگر مىکشاند.
در مهاجرتهاى بينالمللى انسانهاى مهاجر در جامعهٔ جديد بهسختى ادغام مىشوند. آنان معمولاً فرهنگى جزئى در درون کل فرهنگ تشکيل مىدهند و در همان محدوده نيز کار گزينش همسر را به انجام مىرسانند.
از ديدگاه گزينش همسر، جغرافيا عاملى در کنار عواملى ديگر است و هر روز نيز از سلطهٔ آن بر ارادهٔ انسانها کاسته مىشود.
گزينش همسر نه تنها تابعى از جغرافيا است، بلکه متأثر از بسيارى عوامل ديگر است. در اين ميان ويژگىهاى جسمانى اعم از نژاد يا سن داراى اهميتى ويژه است.
در هر جامعه، مخصوصاٌ آنجا که رنگ پوست معيارى مهم در توزيع فرصتها و امکانات اجتماعى است، نژاد تأثيرى شديد بر گزينش همسر دارد.
سن نيز در زمرهٔ عوامل مؤثر بر گزينش همسر است و چند قاعدهٔ جهانى آن بدين قرار است:
- تمايل به ازدواج زنان در سنين کمتر
- تمايل به فاصلهٔ کم و بيش زياد سنى بين زن و مرد
- افزايش فاصله و گاه شکاف سنى با ازدواج دوم مرد
- فزونى اهميت فاصلهٔ سنى و تبلور عوارض آن در جهان امروز
چنين بهنظر مىرسد که فاصلهٔ وسيع سني، احتمال بروز عدم تفاهم را فزونى مىبخشد، اما نبايد چنين تصور کرد که هر ازدواج با فاصلهٔ سنى زن و شوهر در معرض آسيب قرار خواهد گرفت؛ در بسيارى از موارد وجود علائق مسلط (آرمان مشترک، تحصيلات بالا و مشابه و ...) چنان اثرى بر ديگر متغيرات خواهد گذارد، که پيوند زناشوئى را سخت قوام خواهد بخشيد.
در مطالعهٔ فرآيند گزينش همسر، تنها شاهد محدودههاى بستهٔ جغرافيائى نيستيم، بلکه محدودههاى بستهٔ اجتماعى نيز بهچشم مىخورند.
چنين بهنظر مىرسد که در برابر همسان همسرى تحصيلى که بهنفع ارتقاء زن صورت مىبندد، در زمينهٔ همسان همسرى اجتماعي، اين مردان هستند که از طريق ازدواج ارتقاء مىيابند.
گشايش طبقات اجتماعى بهسوى يکديگر و بسط طبقهٔ متوسط موجب شد تا در خلال سالهاى اخير شاهد ازدواجهاى مختلف بيشترى از ديدگاه طبقات اجتماعى باشيم.
همگونى زوجين از نظر تحصيلى در اکثر موارد (در جوامع بسته) به معناى همگونى طبقاتى نيز هست. در چنين جوامعى سطح تحصيل و سطح طبقاتى در ارتباط تنگاتنگ قرار دارند.
تحصيلات معمولاً همچون شاخصى در نوع فرهنگ، انديشه و جهانبينى انسانها است. پس سِنخيت تحصيلى به معناى تشابه ديدگاهها نيز هست.
يکى از اهم متغيرها که بر گزينش همسر در جهان و در سراسر تاريخ تأثير گذارده است، اعتقادات دينى است.
امروزه مشخص شده است که اعتقادات دينى از مهمترين عوامل مؤثر بر رفتار انسانها است.
تأثير شگرف مذهب بر گزينش همسر مخصوصاً از آن رو است که با نوع اعتقاد، جهانبينى انسانها مشخص مىشود؛ و اعتقاد مذهبى تنها در محدودهٔ روابط انسان و خداوند و حيطهٔ اعمال دينى مؤثر نيست.
هر چند نظريهٔ همسان همسرى يا تمايل انسانها به گزينش همسرى داراى تناسب با سِنخيت در همهٔ زمينهها، پذيرفته شده است، ليکن در قلمرو خلق و منش، بسيارى بر ناهمسان همسرى تأکيد دارند.
نظريههاى همسان همسرى و ناهمسان همسرى در قلمرو مَنِشها و خلقوخوى انسانها همچنان در کنار يکديگر مطرح شوند تا روزى که نتايج متقن تحقيقات بر يکى از اين دو، صحّه گذارد.
-
انواع خانواده
هر چند تمامى جامعهشناسان بر اهميت خانواده در حيات اجتماعى تأکيد دارند ليک اين مفهوم هنوز هم يکى از پرابهامترين مفاهيم اين علم است.
خانواده در زمرهٔ عمومىترين سازمانهاى اجتماعى است و براساس ازدواج بين دست کم دو جنس مخالف شکل مىگيرد. ودر آن مناسبات خونى واقعى يا اسناد يافته بهچشم مىخورد. خانواده معمولاً داراى نوعى اشتراک مکانى است. خانواده، واحدى است اجتماعى با ابعاد گوناگون زيستي، اقتصادي، حقوقي، روانى و جامعهشناختي. خانواده نمادى اجتماعى است. گذشته از اين، خانواده از اهم عوامل مؤثر بر جامعه است. هرگز هيچ جامعهاى نمىتواند بهسلامت رسد مگر آنکه از خانوادههائى سالم برخوردار باشد.
خانواده از ديدگاه ديگر معيار شناخت و سنجش آسيبهاى اجتماعى است.
خانوادهٔ زیستی
خانوادهٔ زن و شوهری
خانوادهٔ مادر مرکز
پدرسری و مادرسری
خانوادهٔ استاکی
خانوادۀ زادروگا
خانوادهٔ مرکب
خانوادهٔ گسترده
خانوادهٔ فرزند مرکز
خانوادهٔ پدری - مادری
خانوادهٔ هستهای
خانوادهٔ زيستى (Biological Family)
خانوادهٔ زيستي، خانوادهاى است برخوردار از مشروعيت اجتماعى و ليک فاقد توان يا قصد حضانت از فرزندان خود. فرزندان از خون و تبار آنان پديد آمدهاند اما، در راه اجتماعى کردن فرزندان خود اقدامى صورت نمىدهند و مسئوليّتى در اين جهت احساس نمىکنند.
خانوادهٔ مرکب (Composite Family)
خانوادهٔ مرکب، گروهى اجتماعى است شامل دو يا چند خانوادهٔ هستهاى که در يک خانه زندگى نمايند، مانند يک خانوادهٔ چند زني.
خانوادهٔ زن و شوهرى (Conjugal Family)
خانوادهٔ زن وشوهري، خانوادهاى است که در آن تأکيد بر روابط زن و شوهر است، نه بر روابط بين خويشان بهمعناى گستردهٔ کلمه.
خانوادهٔ گسترده (Extended Famiy)
ِخانوادهٔ گسترده، خانوادهاى است که در درون آن چند نسل با يکديگر زندگى مىکنند. گسترش خانواده مىتواند بهطور عمودى يا ورود عروس به خانهٔ مرد و يا بهطور افقى با افزوده شدن اقر با صورت بندد. چنين خانوادهاى فاقد قدرت تحرک جغرافيائى است. که جامعه را بهنوعى بيکارى غير واقعى مبتلا مىسازد.
خانوادهٔ مادر مرکز (Matricentric Famil)
خانوادهٔ مادر مرکز، خانوادهاى است که در آن زن اهميّت بيشترى مىيابد. تصميمات مهم را اتخاذ مىکند و در امور اساسى مربوط به خانه نظر او صائب شناخته مىشود.
خانوادهٔ فرزند مرکز
خانوادۀ فرزند مرکز، خانوادهاى است که در آن تعداد فرزندان اندک، هزينههاى آنان بالا و کار اقتصادى آنان در خانه نادر است و ليک عليرغم اين شرايط، فرزندان در اين نوع خانواده ارزشى محورى مىيابند.
پدرسرى و مادرسرى
- پدرسري: اين مفهوم خانواده و جامعهاى را مىرساند که در آن يک مرد حکومت مىکند. بدينسان پدرسرى نه تنها حاکميّت مرد در خانه، بلکه حکومت مردان در جامعه (Androcracy) را نيز مىرساند و نه تنها داراى ابعاد سياسي، نظامى و تربيتى است بلکه بر انتقال ميراث و اقتدار مردان بر اموال نيز نظر دارد.
پدرسرى با ابعاد گوناگون خود، تنها رياست پدر در خانه نيست، بلکه برترى مردان بر زنان و بهطور کلى تفويض اقتدار در خانه از هر جهت به رئيس مرد است، چه پدر و چه بزرگتر ديگر.
- مادرسرى (Matriarchy): اين مفهوم که در قرن نوزدهم بهکار رفته نظامى را مىرساند که در آن زنان برترى دارند.
مادرسرى را فقط تسلط واقعى زنان و توان آنان در اتخاذ تصميمات اساسى مىداند.
خانوادهٔ پدرى - مادرى (Parental Famil)
خانوادۀ پدرى - مادري، خانوادهاى است که دوران پايانى حيات خود را مىگذراند. زمانى که دو انسان با يکديگر ازدواج مىکنند و بناى خانه را برپا مىدارند فاقد فرزند هستند و به بياني، نخستين دوران خانوادگى را مىگذرانند. پس از آن فرزندان بهدنيا مىآيند و خانه را رنگى ديگر مىبخشند و مرحلهٔ دوم تکوين خانواده نيز تجلى عينى مىپذيرد. اما در جوامع جديد با بسط تحرک جغرافيائى و نيز به لحاظ نومکان بودن خانوادههاى نوپا، فرزندان خانهٔ پدر و مادر را ترک مىکنند و بار ديگر ”آشيانهاى خالي“ (Empty Mes) بر جاى مىماند و والدين هر چند در تنهائى نخست بازمىگردند؛ اين خانواده را در اصطلاح ”پدر-مادري“ مىخوانند.
خانوادهٔ استاکى (Stem Family)
خانوادۀ استاکي، که در اين نوع خانواده، همانطور که از نام آن بر مىآيد (ستاک از نظر لغوي، ساقهٔ درخت را در ذهن متبادر مىسازد.) ، دورى اعضاءِ خانواده با ترک خانواده از جانب آنان مترادف نيست. آنان دورى جغرافيائى را بهمنزلهٔ قطع علائق متقابل تلقى نمىکنند و در حقيقت عليرغم دوري، چنان بهنظر مىرسند که عضو ساکن در خانه بهحساب مىآيند. در اين خانواده هرم قدرت افقى و پيوندها عاطفى است.
خانوادهٔ هستهاى
خانوادۀ هستهاي، خانوادهاى است کوچک، متشکل از زن و شوهر و احتمالاً فرزند يا فرزندانى چند. مشخصات اصلى خانواده هستهاى به اين قرار است:
- محدوديت ابعاد خانواده از نظر اسلاف
- محدوديت خانواده از نظر تعداد فرزندان
- افقى بودن هرم قدرت
- نومکانى
خانوادۀ زادروگا
خانوادۀ زادروگا، نوعى خاص از خانوادهٔ گسترده است که در يوگسلاوى پديد آمد. در لغت بهمعناى يک ”گروه تعاوني“ است با خصوصيات زير:
- خويشاوندى بين اعضاءِ زادروگا طبيعى است، نه قراردادى و نه آرماني.
- در زادروگا، نسب پدرى است؛ به اين معنى که فرزند از مادر ارث نمىبرد.
- هر زادروگا، شامل چند خانواده (زوجين و فرزندان آنها) است؛ در اين گروه وسيع پدر هزينهٔ فرزندان خود را تأمين نمىکند، بلکه زادروگا يا کل گروه خانوادگى است که به آن مىپردازد. پس هم افراد، هم خانوادههاى کوچک تشکيلدهندهٔ زادروگا فىنفسه داراى تاميت و استقلال نيستند.
- زادروگا معمولاً يک گروه کشاورى است. زمينى که متعلق به آن است قابل تقسيم نيست.
به اين قرار، ملاحظه مىشود که گروه وسيع زادروگا داراى ابعاد اقتصادى بسيار مهمى است. و بهنوعى تعاونى کشاورزى نزديک است.
- از ديگر انواع خانوادهها مىتوان به خانوادهٔ پيوسته، خانوادهٔ راهيابي، خانوادهٔ فرزندزائي، خانوادهٔ ناقص اشاره کرد.
-
فرهنگ و دين
ميان فرهنگ و دين رابطهاى دو سويه و متقابل وجود دارد. دين در سازماندهى بافت مادى و معنوى فرهنگ يک جامعه، نقش مؤثرى ايفاء مىکند. همچنانکه در اکثر جوامع بشري، دين منبع و مأخذ اصلى ارزشها، هنجارها، آداب و رسوم و ... بهحساب مىآيد.
فرهنگ نيز در دين تأثيرگذار است. دين در يک جامعه با فرهنگ آن جامعه عجين مىشود و باورها، اعتقادات، احکام دينى و ... رنگ فرهنگى بهخود مىگيرند. جامعهشناسان دين را جزءِ فرهنگ معنوى يک جامعه مىدانند.
-
فرهنگ، زبان و انديشه
يکى از عناصر فرهنگ، زبان است که موجب انتقال و تداوم آن مىشود. تکوين زبان از طريق فرهنگپذيرى صورت مىگيرد. زبان در افراد نه تنها موجب کُنش متقابل و تداوم فرهنگ مىشود، بلکه رشد و شکوفائى انديشه افراد را نيز سبب مىگردد.
فکر از راه زبان به زندگى پا مىگذارد. بديهى است که پيشرفت، تمدّن و وجود فرهنگ غني، مربوط به انديشه و افکار يک قوم است که از طريق زبان به زندگى پا مىگذارد. بدون زبان انسان نمىتوانست آنچه هست، باشد.
-
صنعت فرهنگ
اصطلاح صنعت فرهنگ، نخستين بار در يکى از فصول کتاب ديالکتيک روشنگرى ”ماکس هورکهايمر“ و ”تئودور دبليو آدورنو“، دو تن از معروفترين نمايندگان مکتب فلسفى فرانکورت، ابداع شد و هنوز دربارهٔ نوع فعاليتهائى که قرار است زير مجموعهٔ اين اصطلاح قرار گيرند، ترديدهائى وجود دارد.
بهطور کلى در صورتى گفته مىشود يک ”صنعت فرهنگي“ وجود دارد که کالاها و خدمات فرهنگى بهصورت صنعتى يا تجاري، توليد، بازتوليد، انبار و يا توزيع شود؛ يعنى در مقياس وسيع و هماهنگ مبتنى بر ملاحظات اقتصادى و نه علاقه به توسعهٔ فرهنگى.
صنايع فرهنگى
صنايع فرهنگى انواع متفاوتى دارد. بهطور مثال صنايعى که در آنها کالاى توليد شده، کار يک صنعتگر است و با استفاده از ماشين و فرآيندهاى صنعتى در مقياسى وسيع تکثير مىشود. صفحات گرامافون، کتابها و نسخههاى چاپى آثار هنرى از اين مقوله هستند. در انواع ديگر صنايع فرهنگي، فرآيند عملى آفرينندگى از ابتدا نيازمند تجهيزات و وسايل پيچيده است که موجب عدم توازن چشمگير افزايش توليد مىشود و ضرورت استفاده جمعى از اين وسايل را پيش مىآورد، مانند برخى حوزههاى موسيقى پاپ و راديو و تلويزيون.
لزوم پرداختن به مسئله صنايع فرهنگي، دلايلى را در بر دارد که عبارتند از: قرار دادن فرهنگ در اختيار شمار بيشترى از مردم، پرداختن به صنايع فرهنگى براى خارج ساختن برنامههاى سرگرمکنندهٔ زنده از بنبست اقتصادي، تقاضاهاى روزافزون محلي، اعتلاءِ جايگاه هنرمندان آفرينشگر، و سرشت بينالمللى صنايع فرهنگى و ... .
برحسب مورد مىتوان انواع صنايع فرهنگى را از يکديگر متمايز ساخت. تعدادى صنايع فرهنگى وجود دارد که در آنها آنچه کار هنرى آفريننده در مقياسى کوچک است، بعداً با استفاده از روشهاى صنعتى بهشکل نسخههاى فراوان (کتاب، کپي، آثار هنري، صفحه) تکثير مىشود. اين صنايع، صنايع انتشاراتى هستند. در صنايع ديگر، کار آفرينش يک اثر عملاً از همان ابتدا بهمعنى يک محصول اساساً صنعتى است (سينما يا تلويزيون)؛ در عکاسى نيز با يک شيئى پيچيده که بهطريق صنعتى توليد شده سر و کار داريم؛ دوربين با فنآورى الکترونيکى که در آن بهکار رفته، و به تعداد زيادى از مردم امکان مىدهد که از آزادى فردى انجام کار هنرى آفريننده لذت برده، دنياى اطراف را براى خودبازسازى کنند، حتى اگر اين کار موجب اتکاءِ بعدى آنها بر ديگر دستگاههاى ظهور و چاپ فيلم شود.
صنايع فرهنگى با شاخههاى گوناگون فعاليت، در عين حال ارتباط نزديک و نيرومندى با هم دارند. اين شاخهها عبارتند از: کتاب، روزنامه و مجله، صفحه، راديو، تلويزيون، سينما، محصولات جديد ديد و شنودى و خدمات مربوط به آنها، عکاسي، تکثير آثارى هنرى و تبليغات.
همچنين مىتواند دو گروه از صنايع فرهنگى را براساس معيار فرهنگى و نه صرفاً اقتصادي، تقسيمبندى کرد. کتاب، صفحهٔ گرامافون و ويدئو به مصرفکننده امکان مىدهد که در ميان محصولات گوناگون دست به انتخاب بزند؛ هرگاه مناسب بداند آنها را مورد استفاده قرار مىدهد، قرض مىدهد، قرض مىگيرد و از آنها رونوشتبردارى مىکند و مورد استفاده مجدد قرار مىدهد. در اين دسته از محصولات، شخصيت ناشر نقش مهمترى دارد و عرضه مهمتر از تقاضا است؛ در حالىکه در صنايع فرهنگى انبوه، تقاضا بر عرضه مقدم است. مانند شعر، موسيقي، فلسفه؛ اينگونه صنايع را مىتوان صنايع انتشاراتى ناميد.
از طرف ديگر در مورد فيلم، راديو و تلويزيون ممکن است تعداد بينندگان يا شنوندگان هزار يا دههزار نفر بيشتر باشد اما امکان انتخاب در بين آنها در هر شب بسيار محدود است و قابل توليد مجدد نيست. توليد بيشتر شبيه توليد محصولاتى است که مصرف انبوهدار هستند، ولى بيشتر جنبهٔ گذرا داشته، به سرعت منسوخ مىگردند و از طريق تبليغ با مصرف ديگر کالاهاى غير فرهنگى مرتبط هستند. از نظر تحليل بهتر است آنها را ”خدمات“ بناميم تا کالاهاى فرهنگي.
کتاب، صفحه، فيلم، تکثير آثار هنري، راديو و تلويزيون از نظر اقتصادي، بخشى از صنايع فرهنگى را تشکيل مىدهند؛ اما هنگامى که از منظر فرهنگى نگريسته شوند، مىتوان آنها را از يکديگر متمايز ساخت.
هر مفهوم گستردهاى از ”صنايع فرهنگي“ بايد تبليغات را مورد نظر داشته باشد. اين تبليغات بخش بزرگى از صفحات روزنامهها و انتشارات، و زمان پخش راديو و تلويزيون را اشغال مىکند. در اين زمينه از توليدکنندگان برنامهها و هنرمندان گرافيست مشابهى در اکثر موارد استفاده مىشود. اين برنامهها بر مردم، نيروى تصور و شيوهٔ درک و تصاوير و زبان توسط آنها، تأثير فرهنگى دارد.
تکامل وسايل، خدمات و شبکههاى ديد و شنودي، دستگاههاى ويديو، ماهوارهها و تمام شيوههائى که از ارتباط فنآورى رايانهاي، تلفن و صفحهٔ تلويزيون سرچشمه مىگيرند، در کوتاهمدت يا بلندمدت، آيندهٔ کليهٔ محصولات فرهنگى ديگر را تعيين خواهند کرد.
تنوع، تفاوت، اختلاف در موضوع و ... و کثرت ويژگىها از خصوصيات ذاتى محصولات فرهنگى است. اين موضوع شايد از علل اصلى ارتباط شديد محصولات فرهنگى با اوقات فراغت يا صرفاً تفريح و سرگرمى مردم باشد.
از نظر تأثير فرهنگي، صنايع فرهنگى که بيشترين نفوذ را بر بخشهاى مختلف جامعه دارند، بهترتيت اهميت عبارتند از: برنامههاى تلويزيوني، برنامههاى راديوئي، روزنامههاى و مجلاّت، صفحههاى موسيقي، فيلم و کتاب. بدون شک اين سلسله مراتب از نظر اقتصادى اندکى متفاوت خواهد بود.
در برخى کشورها، صنعت فرهنگى ابزارى است که در کشمکشهاى سياسى و مردمى مورد استفاده قرار مىگيرد. در دستهاى ديگر از کشورها، ماهيت تجارى پيدا مىکند و در برخى کشورها ابزارى براى تأثيرگذارى مردمى و مسلکى مىشود که در انحصار دولت است.
دو جريان يا گرايش اصلى ويژگى شاخص تحول اخير صنايع فرهنگى بهشمار مىرود. گرايش اول به سمت تمرکز افقى و عمودى و بينالمللى شدت مالکيت وسايل توليد و توزيع کالاها و خدمات فرهنگى است. گرايش دوم تغيير نقش هنرمندان در توليد پيامهاى فرهنگى است.
-
فرهنگ عامه مردم ایران
فولکلور (Folk-lore)
فولکلور (Folk-lore) واژهاى است انگليسى که در سال ۱۸۴۸ ميلادى براى اولينبار بهوسيلهٔ آمبروز مرتن (Ambose Morton) عنوان مقالهاى قرار گرفت که موضوع آن بحث دربارهٔ دانش عاميانه و آداب و رسوم سنتى بود. اين اصطلاح بهتدريج در زبانهاى ديگر رواج يافت.
رواج اين اصطلاح در زبان فارسى بيش از نيم قرن سابقه دارد. صادق هدايت آنرا در فوايد گياهخوارى (۱۳۰۶ هـ . ش) و نيرنگستان (۱۳۱۲ هـ . ش) بهکار برده است. بهتدريج اين اصطلاح بهمعنى دانش عاميانه و دانستنىهاى تودهٔ مردم رواج يافت و ”فرهنگ عامه“، ”فرهنگ عاميانه“، ”فرهنگ توده“ و ”فرهنگ مردم“ ناميده شد.
امروزه فولکلور توسعهٔ شگفتى يافته است. در ابتدا محققين اين رشته تنها به ادبيات توده مانند قصهها، افسانهها، آوازها و ترانهها، مثلها، معماها، متلکها و ... مىپرداختند. بهتدريج گسترهٔ آن افزايش يافت و اعتقادات، اوهام، طب و دانش توده، اعتقادات و رسوم وابسته بههر يک از مراحل زندگي، مانند کودکي، جواني، زناشوئي، پيري، جشنهاى ملي، عادات زندگى عمومى و ... و هنر و ادبيات توده را نيز شامل گشت.
سرزمين ايران با تاريخى کهن، مکان آمد و رفت و آميزش فرهنگهاى مختلف بوده است؛ اعم از فرهنگ ملل متمدن و وحشى دنياى باستان مانند کلداني، آشوري، يوناني، رومي، يهودي، ترک، عرب و مغول.
با مطالعه اعتقادات و خرافات و افکار ملل وحشى و نيمه تمدن و متمدن و مقايسه آنها با هم متوجه اين امر مىشويم که تقريباً همهٔ آنها از يک اصل و چشمه نشأت گرفته و بهصورتهاى متنوعى بروز کرده است. ادوارد تيلر دانشمند بزرگ که تحقيقات وسيعى در آداب و رسوم و خرافات ملل مختلف و مقايسه آنان با هم انجام داده مىگويد: ”وقتى که ما عادات و اعتقادات چادرنشينان وحشى را با ممالک متمدن بسنجيم تعجب خواهم کرد که چقدر از قسمتهاى تمدن پست با تغيير جزئى در تمدن عالى ديدن و شناخته مىشود و گاهى هم مشابهت تام دارند.“
اصل و مبدأ همهٔ اين افکار را مىتوان بهدو دستهٔ عمده تقسيم کرد:
۱. افکار و اعتقادات بومى که در نتيجهٔ آزمايش روزانه، خانوادگى و مذهب و يا از يادگارهاى خيلى پيشين نژاد هند و ايرانى است که در ايران بر جاى مانده است. اينگونه عادات و افکار را مىتوان ايرانى دانست.
از دورهٔ ساسانيان چند کتاب باقىمانده که وجود بعضى اعتقادات را در آن دوران به خوبى آشکار مىکند. از جمله ”ارداويراژنامه“، ”شايست و ناشايست“، ”ديفکرت“، ”بندهشن“ و نيرنگستان پهلوى که مانند کتاب دعاهاى معمولى است و تأثير عجيب و غريب بعضى ادعيه را بيان مىکند. در اغلب اين کتب به اعتقاداتى برمىخوريم که بعضى تا امروز نيز رواج دارد مانند احترام به نان، تأثير چشم زخم، چشم شور، آداب نوروز و هفتسين و غيره.
۲. اعتقادات و خرافات ملل ديگر مانند پارتها، سيتها، يونانيان، روميان و بهخصوص ملل سامى مانند کلدانيان، بابليان، يهوديان و عربها به ايران سرازير شده يا بهطور مذهبى تحميل شده و يا آداب بومى را تحريف و دخل و تصرف در آن صورت داده و بيگانه شدهاند.يک دسته از اين باورها و خرافات نيز بعد از اسلام بهوجود آمدند.
بههر حال نبايد فراموش کرد که دستهاى از اين افکار و آداب و رسوم نه تنها پسنديدهاند، بلکه از يادگارهاى روزهاى پرافتخار ايران است. مانند جشن مهرگان، جشن نوروز، چهارشنبهسورى و ...، که زنده کردن و نگهدارى آنها از وظايف مهم ملى محسوب مىشود.
از مقايسهٔ تمام قصههاى ملل گوناگون که در سرتاسر زادبوم نژاد هند و اروپائى و همچنين ميان نژادهاى سرخ و سياه رواج دارد، چنين بهنظر مىرسد که بسيارى از آنها با کمى تغيير در همه جا يافت مىشود. از اينرو چنين تصور شد، که ترکيب اوليهٔ ترانهها و قصهها و اعتقادات بشر مربوط به زمانى است که خانوادههاى گوناگون اين ملل باهم مىزيسته و هنوز از يکديگر جدا نشده بودهاند. در بحث اعتقادات و رسوم نيز وضع بههمين منوال است.
آنچه در فرهنگ توده بايد مورد تحقيق قرار گيرد، عبارتند از: زندگى مادي، زندگى معنوي، مذهب عاميانه و زندگى اجتماعي.
دامنهٔ فولکلور در ايران بهسبب قدمت تاريخى و شرايط مختلف زندگي، آب و هوا و مناطق گوناگون، بسيار وسيع و متنوع است.
-
قلمرو فرهنگ عامه
فولکلور در ابتدا محدود به ادبيات شفاهى بود که از قصهها، افسانهها، آوازهاى محلي، ضربالمثلها و چيستانها تجاوز نمىکرد. بهتدريج دامنهٔ فولکلور توسعه يافت و آداب و رسوم و معتقدات عاميانه را نيز به قلمرو فولکلور افزوده و کمکم تکنيکها و هنرهاى عاميانه را نيز شامل گرديد. با توجه به وسعت موضوعات مىتوان گفت، فولکلور عبارت از همه جنبههاى عاميانهٔ زندگى است و هنوز در جهان هيچ جامعهاى شناخته نشده که بدون فولکلور باشد.
کوششى که در نيم قرن اخير در جمعآورى ادبيات شفاهى در ايران صورت گرفته است، غالباً عنوان فولکلور را بهخود اختصاص داده است. اولين کتاب فارسى در اين زمينه نيرنگستان از صادق هدايت است که حاوى روش و نظمى علمى است.
-
شناخت تاریخی مردم ...
خاستگاه مردم ایران
سرزمين بسيار کهن ايران (فلات ايران)، از زمانهاى بسيار کهن، پلى بوده ميان خاور دور و سرزمين ميانه و بينالنهرين. بههمين دليل اقوامى که خاستگاههاى بسيار گوناگونى داشتهاند، در ايران زير سقف زبانى واحد، گرد آمدند و بخش جنوبى ايران کنوني، از حيث احساس قومى آشکارا چندگونه و ناهمگن است.
ايرانيان جزءِ دسته شرقى نژادى هستند که به آنها ”هند و اروپائي“ گفته مىشود. دليل نامگذارى اين نژاد آن است که امروز از اسپانيا و پرتغال در اروپا تا ايران و افغانستان و پاکستان و هند در آسيا گسترده شده است. دستههاى غربى نژاد هند و اروپائي، ملتهاى اروپائى هستند و دستههاى شرقى ملتهائى هستند تحت نام هند و ايراني، که خود به دستههاى کوچکتر هندى و ايرانى تقسيم مىشوند. قبيلههاى هند و ايراني، پيش از جدائي، در دشتهاى آسياى مرکزى بهسر مىبردند. معيشت شبانى داشتند و چادرنشين بودند.
پس از جدائى قوم هندى از ايراني، در قبيلهاى که ريشهٔ نژادى ايرانى داشت، گسست بهوجود آمد و طايفههاى مختلف با نژاد ايرانى از يکديگر جدا شدند و سه قبيلهٔ بزرگ ايرانىنژاد بهنام طايفههاى ”سرمي“، ”تورجي“ و ”ايرجي“ بهوجود آمدند.
گروههاى نژادى عمده واقع در ايالات شمال و شمال غربى ايران نيز شامل فارسها، ترکها و مازندرانىها و گيلانىها مىشود. فارسها که در کوهستان البرز در جنوب مقسم شمالى و فلات تا سفيدرود ساکن هستند. ساکنان تهران و قزوين بهطور عمده از اين گروه هستند.
ترکها که کليه جمعيت گرمرود و خلخال در آذربايجان و خمسه و طارم سفلى و بخشهاى ديگر قزوين در مغرب خطى تا سياهرهن و شمال غربى سياه رهن تا رباطکريم که شامل خرقان مىشود را شامل مىشوند. در واقع اکثريت با ترکها است. يک سوم جمعيت قزوين و بخش کوچکى از جمعيت تهران ترک مىباشند.
اصل و منشأ ترکهاى ايران را طبق دو نظريه موجود، يا از تبار ترکان و مغولان مىدانند و يا آنان را ساکنان اوليهٔ ايران مىدانند که مهاجمان زبان خود را به آنان تحليل کردهاند.
مازندرانىها و گيلانىها هر دو ايرانىالاصل هستند. علاوه بر گروههاى نژادى فوق عدهاى ارمنى و يهودى و کلدانى در شهرهاى تهران، قزوين و بابل زندگى مىکنند و در نواحى فارسى و گيلکى و مازندارنى زبان گروههاى کوچک افراد قبال ترک و کرد و لر وجود دارند.
-
ايلات و عشاير ايران
کوچنشینی و مسکن
سازمان ایلی
صنایع دستی عشایر
زندگی کوچنشینی در ایران
همسرگزینی
طبقهبندی جوامع ایلی - عشیرهای
جمعیت عشایری ایران
ساختار خانواده
عشایر در تاریخ
دامداری و کشاورزی
زبان و دین
عشایر ایران
جامعهٔ عشايرى جامعهٔ مستقلى است که علت وجودى آن اقتصاد غالب دامدارى سنتى است. در جامعهٔ عشايرى بخش اعظمى از آداب و رسوم، باورها و فرهنگ حولِ محور دام دور مىزند. از اين نظر فرهنگ عشايرى با فرهنگ روستائى تفاوتى ساختى و ريشهاى دارد و در گذرگاه تاريخ هر يک راه جداگانهاى پيمودهاند.
ايل واژهاى ترکى - مغولى با بيش از هزار سال پيشينهٔ تاريخى است که در متون کهن ترکى و فارسى بهمعناى مختلف ولايت، صلح و دوستي، خيل و گروه، رام و مطيع و مردم و جماعت بهکار رفته است.
عشيره واژهاى عربى است به معنى قبيله، تبار، نزديکان، خويشاوندان و اهل خانه. عشيره را مترادف و هم معنا با قبيله و گاهى زيربخش آن گرفتهاند. تاريخنگاران و نويسندگان قديم ايرانى ميان ايل و عشيره تمايزى قايل نبودند و ايلات و عشاير را مترادف يکديگر بهکار مىبردند؛ اما مردمشناسان امروزه اين دو اصطلاح را در دو مفهوم خاص بهکار مىبرند.
مردم شناسان جامعهٔ ايلى را داراى ملاکها و ضابطههائى معرفى مىکنند؛ از جمله: وجود ساختار ردهبندى به تيره و طايفه و ... ؛ نظام خويشاوندى منسجم و نيرومند و حل مسائل و معضلات ايل براساس قوانين داخلى نظام درون ايل؛ شيوهٔ معيشتى مبتى بر پرورش و نگهدارم دام؛ شيوهٔ زيستى به شکل کوچنشينى و نيمکوچنشيني. مردمشناسان ايل را يک واحد مستقل اجتماعى - فرهنگى مىدانند و هر عشيره را مرکب از جماعتى از افراد آن براساس پيوند خونى متحد شده و يک واحد همبستهٔ مستقل بهوجود آوردهاند.
طايفه مشخصترين و مهمترين واحد اجتماعى عشاير است که اعضاى آن با يکديگر خويشاوند دور و نزديک هستند. بههرحال ساختار اجتماعى و سياسى مهمترين عامل هويتدهنده به جامعهٔ ايلى است.
نقش عشاير و ايلات ايران در گذشته بهدليل وسعت و اهميت آن در ساختار اجتماعى - سياسى ايران تأثير زيادى داشته است و زمان زيادى سران عشاير، قدرتهاى سياسى جامعهٔ ايران را در دست داشتهاند.