رنجها برده، فراوان هنر آموخته ام
وز همه، عشق تو را خوبتر آموخته ام
نظری دوست به حالم ز عنایت فرمود
آنچه آموخته ام، زان نظر آموخته ام
Printable View
رنجها برده، فراوان هنر آموخته ام
وز همه، عشق تو را خوبتر آموخته ام
نظری دوست به حالم ز عنایت فرمود
آنچه آموخته ام، زان نظر آموخته ام
مست عشقم مست شوقم مست دوست
مست معشوقی که عالم مست اوست
تنها نه حسرتم غم هجران يار بود
از روزگار سفله دو چندان كشيده ام
مده اي رفيق پندم که به کار در نبندم
تو ميان ما نداني که چه مي رود نهاني
مزن اي عدو به تيرم , که بدين قدر نميرم
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگاني
دل دردمند سعدي ز محبت تو خون شد
نه به وصل مي رساني نه به قتل مي رهاني
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع جان هم سوخته پروانه
هنوز هم جای قدمهای تو ؛
بر چشم تمام ترانه هاست !
هنوز هم همنشين نام و امضای منی !
ديگر تنها دلخوشی ام ؛
همين هوای گفتن است !
همين شکفتن شعله !
همين تبلور بغض !
به خدا هنوز هم از ديدن تو ؛
در پس پرده ی باران بی امان ؛
شاد می شوم ..
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کزان دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در آن کار بماند
در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا
پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
به شب های سکوت کاروان تیره بختیها
سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی
یاد باد روزگاری کان سوار از ره امد من نشسته پشت بر راه قهر کرده با سواران او گرفت آستینم خواند یار نازنینم بود مهربان ترینم روز ها به روزگاران
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم