نه که جان درباختن کار تو نیست
جان فشاندن هست از پروانه خوش
قرب سلطان جوی و پروانه مجوی
روستایی باشد از پروانه خوش
گر تو مرد آشنایی چون شوی
از شرابی همچو آن بیگانه خوش
Printable View
نه که جان درباختن کار تو نیست
جان فشاندن هست از پروانه خوش
قرب سلطان جوی و پروانه مجوی
روستایی باشد از پروانه خوش
گر تو مرد آشنایی چون شوی
از شرابی همچو آن بیگانه خوش
شنیده ام که نبینی و ناامید نیم
ندیدن تو شنیدم، شنیدنم بنگر
نیازمندی حسرت کشان نمی دانی
نگاه من شو و دزدانه دیدنم بنگر
رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف ِ دل یکی ستّ
هفتصدمین پادشاه راهم اگر به خواب ببینی،
کنار ِ کوچه ی بغض و بیداری
منتظرت خواهم ماند!
چشمهایم را بر پوزخند ِ این آن بستم
و چهره ی تو را دیدم!
گوشهایم را بر زخم زبان این آن بستم
و صدای تو را شنیدم!
دلم روشن بود که یک روز،
از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!
حالا هم،
از دیدن ِ این دو سه موی سفید آینه تعجب نمی کنم!
فقط کمی نگران می شوم!
می ترسم روزی در آینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم ...
سلام. خوبید؟
محبت آتشي در جانم افروخت
كه تا دامان محشر بايدم سوخت
عجب پيراهني بهرم بريدي
كه خياط اجل ميبايدش دوخت
(باباطاهر)
در ژرفنای خاک ِسیه ، باستان شناس
در جستجوی مشعل ِتارک ِمردگان
در آرزوی اخگر ِگرمی به گور ِسرد
خاکستر ِقرون ِکهن را دهد به باد !
تا از شکسته های یکی جام
یا گوشواره های یکی گوش
یا از دو چشم ِجمجمه ای مات و بی نگاه
گیرد سراغ ِراه
بیرون کشد زیاد ِفراموشی ِسیاه
افسانه ِگذشت ِجهان ِگذشته را
وز مردگان به زنده کند داستان ِغم
بی اعتنا به تربت ِگلچهرگان ِخاک
بر استخوان ِپیر و جوان می زند کلنگ
تا در رسوب ِچشمه ِخشکیده ی حیات
یابد نشان قطره ی وهمی به گور ِتنگ---------
سلام
خوبم شما خوبی
(اینجوری باس خودتو بندازی وسط معرکه:دی)
گياه وحشي كوه ام ، نه لالهء گلدان
مرا به بزم خوشي هاي خودسرانه مبر
به سردي خشن سنگ ، خوگرفته دلم
مرا به خانه مبر
سلام
ممنون شما خوبی اقا جلال؟
تو خوبی مژگان جونم؟
رو مسلمان سپر سلامت باش
جهد میکن به پارسا بودن
کاین شهیدان ز مرگ نشکیبند
عاشقانند بر فنا بودن
از بلا و قضا گریزی تو
ترس ایشان ز بی بلا بودن
ششه میگیر و روز عاشورا
تو نتانی به کربلا بودن
مرسی فرانک خانم.
ایشون هم خوبن:دی
دوستان واقعا شعر هاتون زیباست.
من خیلی خیلی ازتون ممنونم.
:40:
نازلی! بهارخنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...
نازلی سخن نگفت،
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست رفت
-
فدات فرانک خانومی
شب میام فیلم ببینیم
حالم را هم وقتی می گن خوبه حتما خوبه دیگه:دی
دوست عزیز شعرها هم قابل شما را نداره
البته با وجود اساتید مشاره بنده هیچم
اما به نماینگی از هر دو نفر ازتون تشکر می کنم
تیرباران عشق خوبان را
دل شوریدگان سپر باشد
عاشقان کشتگان معشوقند
هر که زندست در خطر باشد
همه عالم جمال طلعت اوست
تا که را چشم این نظر باشد
کس ندانم که دل بدو ندهد
مگر آن کس که بی بصر باشد
من هم تشکر میکنم از هر دو ایشون:دی