درویش رو هر گلیم پاره
شب رو سر میاره
قطره با یه دریا واسش
فرقی نداره
Printable View
درویش رو هر گلیم پاره
شب رو سر میاره
قطره با یه دریا واسش
فرقی نداره
هر كس كه ديد روي تو بوسيد چشم من
كاري كه كرد ديده من بي نظر نكرد
دلا در عاشقی ثابت قدم باش.............که در این ره نباشد کار بی اجر
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من شود
در دايرهی سپهر ناپيدا غور
می نوش به خوشدلی دور است به جور
نوبت چو به دور تو رسد آه مکن
جامی است که جمله را چشانند به دور
روی خوبست و کمالهنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست
تا چند زنم به روی درياها خشت
بيزار شدم ز بتپرستان و کنشت
خيام که گفت دوزخی خواهد بود ؟
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت ؟
تا ترا حالی نباشد همچو ما............حال ما باشد ترا افسانه بیش
سوز من با دیگری نسبت مکن.............او نمک بر دست و من بر عضو ریش
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش/ابر با پوستین سرد نمناکش/باغ بی برگی/روز و شب تنهاست/با سکوت پاک غمناکش
شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت------------------- گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد------------------- گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی
یک عمر شهان تربیت عیش کنند
تا نیم نفس عیش به صد طیش کنند
نازم به جهان همت درویشان را
کایشان به یکی لقمه دو صد عیش کنند
دو عاقل را نباشد کین و پیکار..................نه دانایی ستیزد با سبکبار
اگر نادان بوحشت سخت گوید...................خردمندش بنرمی دل بجوید
در دل من چیزی هست
مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه، دورها آوایی است که مرا می خواند
دیده بر تارک سنان دیدن..............خوشتر از روی دشمنان دیدن
واجبست از هزار دوست برید..............تا یکی دشمنت نباید دید
دوست نزدیک تر از من به من است ------------------- وین عجب بین که من از وی دورم
چه کنم، با که توان گفت که دوست ------------------ در کنار من و من مهجورم
______________
شب همگی خوش
______________
متاب ای پارسا روی از گنهکار...................ببخشایندگ در وی نظر کن
اگر من ناجوانمردم بکردار.................تو بر من چون جوانمردان گذر کن
نمی دونی مگه اینجا دلم تنگه
نمی دونی مگه با غصه دمسازم
هوای گریه داره این دل سردم
چشام گریون دلم لرزون تویی دردم
شبا تو کوچه ی پر ماتم پاییز
به دنبال چراغ خونه می گردم
برات گفتم حدیث برگ خشک و باد
لالایی قصه ی پروانه و شمشاد
سراغ از من نمی گیری نگیر اما
فراموشم مکن پروانه زیبای من روزی
شده قلبی اسیر خونه غمها
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید-------------معشوق همینجاست بیایید بیایید
گر صورت بی صورت معشوق ببینید--------------هم حاجی و هم کعبه و هم خانه شمایید
___________
بازم د :2:
دانی که چه گفت زال با رستم گرد...............دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسی که آب سرچشمه خرد...............چون پیشتر آمد شتر و بار ببرد
دلم از تو تهی گشته
نفس در سینه ام مانده
کسی از دفتر شعرم
خطوط خستگی خوانده؟....
هر دو عالم را و صد چندان که هست.............گر بسایی و ببیزی زانچه هست
چون سرای پیچ پیچ آید تو را...............بر سر غربال هیچ آید تو را
اهل كام و ناز را در كوي رندي راه نيست
رهروي بايد جهان سوزي نه خامي بي غمي
***
اینم برا دلم
مو آن آزرده بي خانمونم
مو آن محنت نصيب سخت جونم
مو آن سرگشته خارم در بيابون
كه هر بادي وزه پيشش دونم
عزیز جون اینو که چند پست قبل گفتی. :31:نقل قول:
یکی جهود و مسلمان نزاع می کردند................چنانکه خنده گرفت از حدیث ایشانم
بطیره گفت مسلمان گر این قباله من.................درست نیست خدایا جهود میرانم
جهود گفت بتوریة می خورم سوگند................وگر خلاف کنم همچو تو مسلمانم
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد................بخود گمان نبرد هیچکس که نادانم
مرا همچون پرنده اي به پرواز در آسمان صاف خرداد وا مي دارد
و بعد همين كه مي بيند او را يافته ام
با نگاه سرد زمستاني اش مرا به زمين مي كشاند
او عشق من است
مي تواند در يك دم هر چهار فصل باشد
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد...........نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
در رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکته ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو
آب حیوان ز منقار بلاغت می چگد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکر خای تو
و آنگه ز برای خشت گور دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو
ویرانگری ، اساس نبرد است
ویرانگری
نوید آبادی
هر آنچه ساختند
از خشت خشت
ویران باد
ای لاله های میهن من
گلگونه های فسرده
گو بی شما
تاریخ را هر آنچه بسازند
ویران باد
آبادی ضحاک ویران باد
از خسرو گلسرخی
دست تضرع چسود، بنده محتاج را.................وقت دعا بر خدای، وقت کرم در بغل
لرزیده صخره در غم شط ها و رودها
آزرده از فریب زمین گم شدم ز خویش
در من شکفت شوق وصال کبودها
ای مژده اطاعت دستان و زانوان
ای انتظارهای دراز غریزه ها
با زیور رضایت آرایشم دهید
ای برکشیده در تن من التهاب ها
با کام دختران کف آرامشم دهید
ای جام های پر گل و مست جزیره ها
آن دورها چه می گذرد
در ذهن روشن کف ها
آه کردم چون رسن شد آه من............... گشت آویزان رسن در چاه من
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم...............شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
در بن چاهی همی بودم نگون...............در دو عالم هم نمی گنجم کنون
آفرین ها بر تو بادا ای خدا...............ناگهان کردی مرا از غم جدا
گر سر هر موی من گردد زبان...............شکرهای تو نیاید در بیان
نمی دونم چرا بابام رو دشت کربلا نشست
انگاری کوه غصه ها کمر بابامو شکست
بابام داره داد می زنه آخ یوسف ام البنین
یار و علمدار داداش معشوق خوب و مه جبین
آتیش گرفته خیمه ها یکی بگه چه خبره ؟
نکنه این عموم باشه این پهلوون که پرپره!
شما رو به خدا قسم این قد حرفای بد نگید
این قد به جای دلبرم این آقا رو نشون ندید
عموی من که این نبود رفته برام آب بیاره
دستاش نجیب و خوشگله این آقاهه دست نداره
سلام
فرانک خانوم این شعر اخر برا کی هست؟
هرچه كني بكن ، مكن
ترك من اي نگار من
هرچه بري ، ببر ، مبر
سنگدلي به كار من
هرچه بري ، ببر، مبر
رشته الفت مرا
هرچه كني ، بكن ، مكن
خانه اختيار من
هرچه روي برو ، مرو
راه خلاف دوستي
هرچه زني ، بزن ، مزن
طعنه به روزگار من
سلام برای واقعه کربلا ( حضرت عباس و امام حسین )
نكند اندوهي ‚ سر رسد از پس كوه
چه كسي پشت درختان است ؟
هيچ مي چرد گاوي در كرد
ظهر تابستان است
سايه ها مي دانند كه چه تابستاني است
سايه هايي بي لك
گوشه اي روشن و پاك
كودكان احساس! جاي بازي اينجاست
احسنت
ترا از دور ميبينم که ميآيي
ترا از دور ميبينم که ميخندي
ترا از دور ميبينم که ميخندي و ميآيي
ترا در بازوان خويش خواهم ديد
سرشک اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
***
راستی به نظر شما این شعر قشنگ نیست
خواستی دانلود کن
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چه بد كردم؟ چه شد؟ از من چه ديدي؟
كه ناگه دامن از من دركشيدي
چه افتادت كه از من برشكستي؟
چرا يكبارگي از من رميدي؟
در آن شب برهنه
تو، تو بودی
من، من.
تمام شب را روشن کردیم
با بوسه هایمان.
وقتی آفتاب دمید
نمی دانم چه اتفاقی افتاد
سردمان شد
و این سرما
سبب شد که
از خورشید برف ببارد!!!
و همه این ماجرا را یا ترس درونی من رقم زد
یا تو، تو نبودی.
چرا خیلی قشنگ بود
ممنون
ياران موافق همه از دست شدند
در پای اجل يکان يکان پست شدند
بوديم به يک شراب در مجلس عمر
يک دور ز ما پيشترک مست شدند
دردا که بهار عیش ما آخر شد
دوران گل از باد فنا آخر شد
شب طی شد و رفت صبحی از محفل ما
افسانهء افسانه سرا آخر شد
در بیابان خشک و ریگ روان.............تشنه را در دهان چه در چه صدف
مرد بی توشه کاوفتاد از پای.............بر کمر بند او چه زر چه خَزَف