تمام احساسم درد می کند
و خاطره هایم
خروسک می گیرند...
من می مانم
روی لبه ی زندگی
و صدایی که در فضا می پیچد:
" بپر... بپر..."
Printable View
تمام احساسم درد می کند
و خاطره هایم
خروسک می گیرند...
من می مانم
روی لبه ی زندگی
و صدایی که در فضا می پیچد:
" بپر... بپر..."
گاه گاهی دلتنگی صورتشرا به
پنجرهدلم می چسباند
و به بیرون خیره میشود.
درگیر اطرافم شدم شاید که از یادم بری
با آدمای مختلف با عشقهای ظاهری
عکسا خبر میدن هنوز درگیر داس و گندمی
میشد فراموشت کنم پشت همین سردرگمی
میشد فراموشت کنم بارون اگه یکریز بود
میشد فراموشت کنم ساعت اگه پاییز بود
میشد فراموشت کنم از بس که دستات سرد بود
تو بد نبودی عشق من دنیا کمی نامرد بود
این روزها حالم بده هم عاصیام هم گوشهگیر
برگرد و بیگریه فقط سیگارو از دستم بگیر
میگن هوا خیلی بده باید که خاموشت کنم
شوخی نداره زندگی باید فراموشت کنم
در شبی پر ستاره و آرام دختری در عذاب می میرد
دختری در عذاب تنهایی غرق در التهاب می میرد
در نگاه دو چشم خسته ی او زندگی موج می زد و عشق
غافل از اینکه این همه رؤیاست، عاقبت در سراب می میرد
چشم هایش پر ست از حسرت، حسرت لحضه های رؤیایی
چشم هایی که پر ز رؤیا بود آن زمان چون شهاب می میرد
دست های نیاز او آن وقت رو به سوی ستاره بالا رفت
دخترک در شکوه راز و نیاز، لحضه ی استجاب می میرد
و پریشان و خسته و غمگین در خیالش که اشتباهم چیست؟
این چه جرمی ست هر زمان احساس در همین ارتکاب می میرد
زیر آوار غصه ها خم شد آهی از عمق قلب او برخاست
بی خبر از همینکه جرمش چیست، پاسخی بی جواب می میرد
بعد از آن لحضه های بارانی چهره اش را کشید و قابش کرد
زیر آن هم نوشت این چهره زیر آوار قاب می میرد
آسمان پر از ستاره و صاف از ستاره تهی شد و غمگین
زیر رگبار آسمان آن شب دختری عمق خواب می میرد
آمدی چشم گشودی و خزانم کردی
اولین شاعر چشمان وزانم کردی
آنقدر چشم تو غم داشت که هر تنگ غروب
لب دریاچه غم سنگ پرانم کردی
ساده از سفره چشمت به دلم نان دادی
و نمک گیر همین لقمه نانم کردی
اول راه من و تیرگی آخر عشق
پاک تر از خود انجیل و اذانم کردی
من که در هندسه و جبر سرآمد بودم
آخرین شاعر این دور و زمانم کردی
((ديگر بس است خسته شدم )) پرده را کشيد
تا کي کنار پنجره آرام و بي صدا
در انتظار آمدن و وعده و وعيد
تنهاترين بمانم و در فکر اين که او
شايد در انتظار محالي به من رسيد!؟
اول بلند شد نفسي تازه کرد و بعد
دستي به گيسوان پريشان خود کشيد
آبي به پلک هاي ورم کرده اش که زد
از لابه لاي هر مژه اش غصه اي پريد
در چشم هاي آينه خود را نشاند و گفت:
(( اين بار جور ديگر از اول نه نا اميد ))
افسوس بغض راه دلش را فشرده بود
قلبش کلام تازه او را نمي شنيد!
برگشت با خيال خودش گريه کرد و باز
پرده کنار رفت و به هق هق نفس بريد
وقتی که دلم می گرفت صدای رد پای تو را می شنیدم که هر لحظه به من فاصله تقدیم می کرد.
دستم از ستاره کوتاه پایم از عبور لنگ است
چه بگویمت که اینجا زندگی هزار رنگ است
میشود دوباره تنها به خدای خود رسیدن
به امید لحظه هایی که به چشم ما قشنگ است
یک بغل ستاره با تو یک سبد ترانه با من
همسفر بیا بکوچیم که حصار عشق تنگ است
ما هتاب من برون آ به غرور من بیندیش
گر چه دست من تهی از چنگ چابک پلنگ است
آسمان مرا صدا کن که در انتظار ماندم ...
مرگ لحظه های سرخم بهتر از هجوم ننگ است
ع صابری
در چشمانم تنها یی ام را پنهان می کنم
در دلم ، دلتنگی ام را
در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را
در لبخندم ، غصه هایم را
دل من چه خردسال است ، ساده می نگرد
ساده می خندد ، ساده می پوشد
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست
ساده می افتد
ساده می شکند ، ساده می میرد
دل من تنها ، تنها ، سخت می گیرد
اشتیاق ترا ومرانه حوصله مانده است
میان ما همه جا طرح مبهم گله مانده است
من وتو مثل دوکوهیم باهمیشه ابری
نه لحن روشن رودی نه بال چلچله مانده است
میان ماندن ورفتن نه مانده ایم ونه رفتیم
سفربخیرهمین ازنگاه غافله مانده است
تو آسمانی ومن مثل یک پرنده زخمی
ببین میان من و تو چقدر فاصله مانده است
شب است وخلوت بندر پرازتوهم طوفان
دلی شکسته وتنها کنار اسکله مانده است
تمام من شده ویرانه های خستگی ودرد
به دوش من غم بی انتظار زلزله مانده است
بهای چشم ترا گر چه بی بهانه ندادم
برای من دل تنگی در این معامله مانده است