نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايان است
شايد آن نقطه ي نوراني
چشم گرگان بيابان است
مي فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا كي؟
او در اينجاست نهان
مي درخشد در مي
Printable View
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايان است
شايد آن نقطه ي نوراني
چشم گرگان بيابان است
مي فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا كي؟
او در اينجاست نهان
مي درخشد در مي
یکه در باران ایستادم به نظاره
بر عبورش از جاده نیست چاره
بر نمیگردد تا نیم نگاهی حتی
ندارد طاقت دیدن قلب پاره پاره
هر چه از دنیا و عقبی راحت و آسایشست
گر تو با ما خوش درآیی ما از آن آسودهایم
برق نوروزی گر آتش میزند در شاخسار
ور گل افشان میکند در بوستان آسودهایم
باغبان را گو اگر در گلستان آلالهایست
دیگری را ده که ما با دلستان آسودهایم
گر سیاست میکند سلطان و قاضی حاکمند
ور ملامت میکند پیر و جوان آسودهایم
می گفتم این عجیب است
ایـنـقدر ناگـهانی دل بـستن
از من که بی تـعارف دیـری ست
زیـن خـیل ورشکـسته کـسی را
در خـورد دل نـهادن
پیدا نـکرده ام...
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مُهر لب او بر در این خانه نهادیم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
من در آئينه رخ خود ديدم
و به تو حق دادم
آه مي بينم ، مي بينم
تو به اندازه تنهايي من خوشبختي
من به اندازه زيبايي تو غمگينم
--------
سلام
ایول جلال جان
شهرام ناظری
به به
حیرانی هم بذاری خوبه...
مشو غمگین از زیبایی ریزش اشک من
شادی کن در فراق درک عشقم
که ریزش اشکم نمیرسد به گرد زیبایی چشمت
همین کافی است از تو و بر من است رحمت
من به گريه التماس میکنم
يا گريه به من؟
و تو انگار کن از آغاز بودهای
مثل خدا
و مرا آفريدهای
مثل نگاهت
يا خندههات ...
سلام مژگان خانوم.
چشم اگه پیدا شد حتما
تا توانی دلی بدست آور
که دل شکستن هنر نمی باشد
در هوای عاشقان پر می کشد با بی قراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دار