دهید شیشه صهبای سالخورده به دستم
کنون که شیشه ی تقوای چند ساله شکستم
کتاب و خرقه و سجاده، رهن باده نمودم
به تار چنگ زدم چنگ و، تار سبحه گسستم
فتاده لرزه بر اندام من، زجلوه ی ساقی
خدا نکرده مبادا فتد پیاله زدستم
Printable View
دهید شیشه صهبای سالخورده به دستم
کنون که شیشه ی تقوای چند ساله شکستم
کتاب و خرقه و سجاده، رهن باده نمودم
به تار چنگ زدم چنگ و، تار سبحه گسستم
فتاده لرزه بر اندام من، زجلوه ی ساقی
خدا نکرده مبادا فتد پیاله زدستم
منم اون همسايه ديوار به ديوار
منم اون مرغك عشقت روي ديوار
*رفتم
رفتم رفتم
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه من با ياد تو زنده ام عشقت بهانه من
پيدا شو چو ماه نو يک شب به خانه من
تا ريزد گل از رخت در آشيانه من
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
آهم را مي شنيدي به حال زارم مي رسيدي
نازت را مي خريدم تو ناز من را مي کشيدي
به خدا که تو از نظرم نروي چو روم ز برت ز برم نروي
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
اگر مراد ما برآيد چه شود؟ شب فراق ما سر آيد چه شود ؟
به خدا کس ز حال من خبر نشد که به جز غم نصيبم از سفر نشد
نروي يک نفس ز پيش چشم من که به چشمم به جز تو جلوه گر نشد
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
رفتم رفتم رفتم رفتم
پیام بازرگانی
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست من خانه بدوشم
این خاک فریباست ولی خاک وطن نیست من با که بجوشم
همسایه زبان من سرگشته نداند من با که بگویم
هر در که زنم تا لب خود باز گشایم گویند که تو اهل کجائی
نقل قول:
مرگ پايان كبوتر نيست
مرگ وارونه ي يك زنجره نيست
مرگ در ذهن اقاقي جاري است
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد .
مرگ با خوشه ي انگور مي آيد به دهان
مرگ در حنجره ي سرخ ـ گلو مي خواند
مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است .
مرگ گاهي ريحان مي چيند
مرگ گاهي ودكا مي نوشد
گاه در سايه نشسته است به ما مي نگرد
و همه مي دانيم
ريه هاي لذت ، پراكسيژن مرگ است
من و تو با ددان در جنگ بوديمنقل قول:
از اين زندان تن، دلتنگ بوديم
دلم همرنگ زخم سينهات شد
که ما در دوستي يکرنگ بوديم
من مرد تنهای شبم
صد قصه مانده بر لبم
از شهر تو من رفته ام
کوله بارم را بسته ام
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم
من از خار سر ديوار فهميدم كه ناكس كس نمي گردد بدين بالا نشستن ها
من از افتادن سوسن به روي خاك دانستم كه كس نا كس نمي گردد از اين افتان و خيزها
ای از عشق پاک من همیشه مست فارغ از این دل که پای تو نشست
سنگ بودی کیمایت شد دلم از تو باری شد به روی مشکلم
ای از عشق پاک من همیشه مست من تو را آ سان نیاوردم به دست
بار ها این کودک احساس من زیر با ران های اشک من نشست
در دل آتش نشستن کار آسانی نبود راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود
با غروری هم قد و بالای بام آسمان بارها در خود شکستن کار آسانی نبود
ای از عشق پاک من همیشه مست فارغ از این دل که پای تو نشست
بارها این دل به جرم عاشقی زیر سنگینی بار غم شکست
*-*
تا همیشه دوست دارمت...
و این حس تند عاشقانه ی من است
این نیاز فطری پرستش است ،
میل تا همیشه با تو بودن است .