اريک مرا تحت نظر دارد. من هم از او چشم بر نمي گيرم. هردو اسلحه در دست داريم و پس از بررسي و مشورت تصميم گرفته شده است که ما اين اسلحه ها را مورد استفاده قرار داده و يکديگر را زخمي کنيم.
اسلحه هايمان پرند، ما تپانچه هايي را که فلز سردشان به تدريج در دستهايمان گرم مي شود و در تمرينهاي طولاني مورد آزمايش قرار گرفته اند و بلافاصله بعدأ با دقت فراوان تميز شده اند، به سوي يکديگر گرفته ايم. از دور چنين آهنپاره آتشيني خطرناک به نظر نمي رسد . مگر نمي شود يک خود نويس يا کليد سنگيني را طوري در دست گرفت که باعث ترس و جيغ و داد پيرزن ترسويي با دستکشهاي چرمي خوش دوختش شود؟
هرگز نبايد اين فکر که اسلحه اريک ممکن است عمل نکند، بي خطر يا يک اسباب بازي باشد، به سرم بزند. من هم مي دانم که اريک ثانيه اي به حقيقي بودن ابزار کارم ترديد نمي کند. علاوه بر اين ما تقريبأ نيم ساعت قبل تپانچه اي راپياده، تميز، دوباره سوار و با فشنگ پر کرده ايم و ضامن آنها را هم کشيده ايم . ما انسانهاي رويا زده اي نيستيم . ويلاي آخر هفته اريک را به عنوان محل عمل اجتناب ناپذيرمان بر گزيده ايم چون اين ساختمان يک طبقه با پاي پياده بيشتر از يک ساعت از نزديک ترين ايستگاه راه آهن فاصله دارد و بنا بر اين کاملا در منطقه اي دور افتاده قرار گرفته است و ما مي توانيم به احتمال قوي خاطر جمع باشيم که هر گوش غريبه اي به معناي واقعي کلمه، از محل تير اندازي کاملا دور خواهد بود. اتاق نشيمن را خالي کرده ايم و تصاوير را که اغلبشان صحنه هاي شکار و طبيعت بي جان در ارتباط با گوشت حيوانت شکار شده هستند، از ديوارها بر داشته ايم. تيرها نبايستي به صندلي ها، کمد ها با رنگهاي کرم و درخشانشان و تابلوهاي گرانبهاي قاب شده صدمه اي برسانند. همينطور نمي خواهيم آئينه را مورد اصابت قرار دهيم يا به يکي از ظرف چيني خدشه اي وارد کنيم. ما فقط خود را به عنوان هدف در نظر گرفته ايم.
ما هردو چپ دستيم و يکديگر را از اتحاديه مي شناسيم. شما مي دانيد که چپ دستهاي اين شهر هم، مانند تمام کساني که از نقصي رنج مي برند، اتحاديه اي تأسيس کرده اند. ما يکديگر را به طور منظم مي بينيم و سعي مي کنيم آن ديگر چنگمان را که آنچنان ناتوان و بدون مهارت است، آموزش دهيم. مدتي راست دستي ، با حسن نيت ما را تعليم مي داد. اما متأسفانه ديگر نمي آيد . آقايان در هيأت رئيسه از روشهاي او انتقاد کردند و تشخيص دادند که اعضاي اتحاديه بايستي شخصأ قادر به فراگيري اين توانايي باشند . بدين ترتيب حالا ما همگي داوطلبانه بازيهاي گروهي اي را انحصارأ براي خود ابداع کرده ايم و اين بازيها را با تمرينهايي براي کسب مهارت مرتبط ساخته ايم. مانند: با دست راست سوزن نخ کردن، ريختن مايعات توي ظرف، باز کردن و بستن دکمه هاي لباس. در اساسنامه اتحاديه ما آمده است: تا زمانيکه راست همانند چپ نشود ، ما آرام نخواهيم گرفت!
هر قدر هم که اين عبارت زيبا و پر قدرت باشد، باز هم مزخرف محض است. از اين طريق ما هرگز به هدفمان نخواهيم رسيد وجناح افراطي اتحاديه ما مدت مديديست که مؤکدأ مي خواهد اين عبارت حذف و به جاي آن نوشته شود: ما مي خواهيم به دست چپمان افتخار کنيم و به خاطر نقص مادرزاديمان خجالت نکشيم.
اين شعار هم مطمئنأ با حقايق مطابقت نمي کند، فقط جاذبه و شور و همچنين تاحدودي علو طبع و احساس نهفته در آن ما را برآن داشت تا اين واژه ها را انتخاب کنيم . اريک و من هر دو از اعضاي جناح افراطي شمرده مي شويم ، کاملا از عمق خجلت خود آگاهيم. خانواده، مدرسه، و بعدأ دوره نظام وظيفه قادر نبودند طرز فکري به ما بياموزند که اين خصوصيت غير عادي ناچيز را – ناچيز در مقايسه با ديگر خصوصيات غير عادي کاملا رايج – با وقار و متانت تحمل کنيم . قضيه با دست دادن در دوران کودکي شروع شد. اين تصوير خانوادگي خوف انگيز که نميتوان ناديده گرفت و افق ديد و افکار دوران کودکي را تيره مي سازد ، اين خاله ها ، دائيها، دوستان مادر ، همکاران پدر و ... به همه بايستي دست داده مي شد :« نه نه اين دست گستاخ را، دست خوب و با ادب را . تو بايد دست برازنده و درست و حسابي را بدهي ، دست هوشيار و ماهر را ، تنها دست واقعي را، دست راست را!»
شانزده ساله بودم و براي اولين بار دختري را لمس کردم « آخ ، تو که چپ دستي!» اين را مايوس و نااميد گفت و دست مرا از بلوزش بيرون کشيد. اين گونه خاطرات پايدار مي مانند و اگر با وجود اين ما بخواهيم اين شعار را در کتابمان بنويسيم، در اين صورت فقط سعي در تعيين ايده آلي شده که هرگز قابل دسترسي نمي باشد.
حالا اريک لبها را بهم فشرده و چشمها را باريک کرده است. من هم همين کار را مي کنم. عضلات گونه هايمان مي لرزند ، پوست پيشاني کشيده و تيغه بيني هايمان باريک مي شود. اکنون اريک شبيه يک بازيگر سينماست که خطوط چهره اش از فيلمهاي ماجراجويانه فراواني براي من کاملا آشنا مي باشد. آيا احتمالا من هم چنين شباهت ناگواري با يکي ازاين قهرمانان مستهجن سينما پيدا کرده ام؟ قيافه ما بايستي بسيار خشن و وحشي به نظر برسد ومن خوشحالم که کسي شاهد ما نيست . آيا شاهد عيني ناخواسته اي احتمال نمي دهد اين دو مرد جوان حساس و رمانتيک مي خواهند با هم دو ئل کنند؟ آنها احتمالا رفيقه اي مشترک و آنچناني دارند ، يا حتمآ يکي از آن دو پشت سر ديگري بد گويي کرده است. يک دشمني خانوادگي نسل اندر نسل ، يک دعواي ناموسي، يک بازي خون آلود بر سر مرگ و زندگي . فقط دشمنان اين گونه به يکديگر نگاه مي کنند . به لبهاي باريک و رنگ پريده، به اين تيغه بيني هاي آشتي ناپذير نگاه کنيد . ببينيد چگونه اين مستقلين مرگ طعم نفرت را مزه مزه مي کنند.
ما با هم دوست هستيم. اگر هم شغلهايمان تا حد بسياري زيادي با يکديگر متفاوت است- اريک در فرو شگاهي رئيس يکي از قسمتهاست و من شغل مکانيسين ماشين را انتخاب کرده ام- با وجود اين ما قادريم علايق مشترک زيادي را بر شماريم که براي پايداري يک دوستي لازم مي باشد. اريک قبل از من عضو اتحاديه بود. من آن روز که خجالتي و بيش از حد لازم رسمي وارد پاتوق يک طرفيها شدم، خوب به ياد دارم. اريک به استقبالم آمد و به من که نامطمئن و مردد بودم محل جارختي را نشان داد ، مرا هوشمندانه ولي بدون کنجکاوي مزاحمت آميز بر انداز کرد و بعد صدايش در آمد و گفت : « شما حتما مي خواهيد به ما ملحق شويد . اصلا لازم نيست خجالت بکشيد ، ما اينجاييم تا به يکديگر کمک کنيم.»
من لحظه اي قبل گفتم يکطرفيها. ما خودمان را به طور رسمي اينطور مي ناميم. اما اين نامگذاري هم به نظر من، مانند قسمت اعظمي از اساس نامه اتحاديه، حق مطلب را اداء نمي سازد. اين نام به قدر کافي آنچه ما را متحد مي کند و در اصل بايستي به ما نيروي استقامت هم ببخشد، روشن بيان نمي کند. بدون شک از ما بهتر نام برده مي شد اگر ما مختصر و مفيد چپها و يا براي خوش آهنگتر بودن رفقا چپ ناميده مي شديم . شما احتمالا مي توانيد حدس بزنيد که چرا ما مجبور به صرف نظر بوديم و اجازه داديم اتحاديه را تحت اين عنوان به ثبت برسانند. هيچ چيزي براي ما نابجا تر وعلاوه بر آن اهانت آميز تر نمي باشد که ما خود را با کساني هر چند مطمئنأ انسانهاي قابل ترحم – مقايسه کنيم که طبيعت تنها امکان سزاوار انسان را از ايشان دريغ داشته است ، توانايي عشق ورزيدن را .بر عکس جمع ما از افراد کاملا جور واجور و مختلفي مي باشد و من مي توانم بگويم که بانوان ما از لحاظ زيبايي ، جذابيت، متانت و آداب معاشرت با بسياري از خانمهاي راست دست قادر به رقابت هستند، آري اگر مقايسه دقيقي انجام مي گرفت احتمالا تصويري از اخلاق و عفاف به دست مي آمد که بعضي از کشيشان را که نگران سلامتي روح جمع مومنين کليساي خود مي باشد بر آن مي داشت تا فرياد زنند: « آخ چه مي شد اگر شماها هم چپ دست بوديد!»
حتي شخص اول هيأت رئيسه ما ، اين منزوي مفلوک، فردي با افکار کمي بيش از حد سنت گرا و متأسفانه کارمند اجرايي عالي رتبه اداره ثبت املاک در شهرداري ، گاهي اوقات مجبور به اعتراض شده است و مي گويد، به خاطر مخالفت ماست که چپ جايش خاليست، که ما نه يک طرفي هستيم و نه يک طرفه فکر ، احساس و عمل مي کنيم!
زماني که ما پيشنهادات بهتر را رد کرديم و اتحاديه خود را اينطور ناميديم ، که اصولا هرگز نمي بايستي ناميده مي شد، مطمئنأ ملاحظات سياسي هم تعيين کننده بودند. حال که نمايندگان هم از مرکز پارلمان به اين جناح يا آن جناح تمايل دارند و صندلي هايشان در پارلمان به گونه اي قرار گرفته که تنها همين نظم و ترتيب صندليها وضعيت سياسي وطنمان را افشا مي کند، اگر در نوشته اي و يا نطقي اين واژه ناچيز چپ بيش از يک بار وجود داشت باشد، رسم بر اين شده که انگ افراطي خطرناک به او بزنند ، خب از اين لحاظ همه خيالشان راحت باشد . اگر در شهر ما اتحاديه اي بدون اهداف سياسي بتواند موجوديت خود را حفظ کند و فقط براي کمک به يکديگر ومعاشرت و سر گرمي ايجاد شده باشد ، در اين صورت فقط اتحاديه ماست. اکنون بر اينکه سوء ظن به اين انحرافات جنسي را هم حالا اينجا و براي هميشه ريشه کن کنم ، مختصرد ذکر مي شود که من از بين دختران گروه جوانانمان نامزدم را يافته ام و ما مي خواهيم به محض اينکه آپارتماني پيدا شد ، ازدواج کنيم و اگر زماني آن سايه که اولين برخورد با جنس مؤنث بر عواطفم افکند ، محو شد ، اين موهبت را مديون مونيکا خواهم بود.
عشق ما نمي بايستي فقط بر مسائلي که همه بر آن آگاهند و در کتابهاي زيادي شرح داده شده است چيره مي شد بلکه مي بايستي درد و رنجي را هم که از دستمان مي کشيم برطرف مي کرد و آن را تقريبأ غير واقعي جلوه مي داد تا ما امکان دسترسي به خوشبختي اندکمان را داشته باشيم . بعد از گيجي قابل درک اوليه ، سعي کرديم مانند راست دستان به يکديگر محبت کنيم و مجبور به درک اين مطلب شديم که چقدر اين طرف بي حسمان بي تفاوت است ما در حال حاضر فقط ماهرانه نوازش مي کنيم يعني آنطور که خداوند ما را خلق کرده است. من اميدوارم که بيش از حد افشاگري و بي نزاکتي نکرده باشم اگر در اينجا به اين مطلب اشاره کنم که هميشه دست پر محبت مونيکا ست که به من قدرت استقامت و بردباري مي دهد تا به قولم وفادار بمانم. زيرا بلا فاصله بعد از اينکه براي اولين بار با هم به سينما رفتيم، مجبور شدم به او اطمينان دهم که بکارتش را تا زماني که حلقه هاي ازدواج را – در اين جا تاب مقاومت نياورده و به علت بي تجربگي تمايلي طبيعي را تأئيد کردم- به انگشت انگشتري دست راستمان کنيم ، رعايت خواهم کرد. در صورتي که در کشورهاي جنوبي و کاتوليک علامت طلايي ازدواج را به انگشت دست چپ مي کنند ، همانطور که در آن مناطق آفتابي بيشتر دل و احساس تا شعور خشک و سخت حکم فرماست . احتمالا به خاطر اينکه با رفتاري زنانه عصيان کنند و به اثبات برسانند که چگون زنان زماني که ظاهرأ امور مهم برايشان در معرض خطر است، قاطعانه دليل و مدرک ارائه مي دهند ؛ زنان جوانتر اتحاديه با کار شبانه و سعي فراوان اين عبارت را روي پرچم سبز ما سوزن دوزي کردند: قلب در سمت چپ ميتپد.
مونيکا و من تا کنون بارها در باره لحظه به انگشت کردن حلقه ها صحبت کرده ايم ولي هميشه به اين نتيجه رسيده ايم که ما نمي توانيم به خود اجازه دهيم که در مقابل مردمي ناآگاه و اغلب هم بد خواه به عنوان نامزد محسوب شويم در حالي که از مدتها قبل يک زوج مزدوج هستيم و همه چيز را از کوچک گرفته تا بزرگ، با يکديگر تقسيم مي کنيم. مونيکا اغلب مواقع به خاطر قضيه حلقه ها مي گريد چون هر قدر هم که ما به خاطر آن روز موعود خوشحال باشيم باز هم غباري از اندوه تمام هدايا و ميزهاي ضيافت و جشن در خورشأن مان را فرا خواهد گرفت.
اکنون اريک دوباره چهره خوش و عاديش را نشان مي دهد . من هم تبعيت کرده و کوتاه مي آيم اما با وجود اين براي مدتي اين گرفتگي عضلات فکم را احساس مي کنم اضافه بر آن هنوز هم شقيقه هايم تکان مي خوردند. نه بدون شک اينگونه شکلک به خود گرفتنها به ما نمي آيد . نگاهمان آرام به يکديگر بر خورد مي کند و به اين خاطر شهامت بيشتري هم پيدا کرده و هدف گيري مي کنيم. هر کدام از ما منظور و هدفش همان دست آن ديگريست. من کاملا مطمئنم که خطا نخواهم کرد و به اريک هم مي توانم اطمينان کنم و به خاطر امروز که بايستي خيلي چيزها روشن و معلوم شود، مدتي بس طولاني تمرين و تقريبأ هر دقيقه از وقت فراغت و بيکاريمان را در معدن سنگ متروکه اي در حومه شهر سپري کرده ايم.
شماها فرياد خواهيد زد، اينک ديگر به مرز ساديسم نزديک مي شود ، نه اين ديگر خود را عمدأ ناقص کردن است . باور کنيد که ما خود با تمام اين توجيهات آشنا هستيم . و هيچ چيزي را هيچ جرمي را به يکديگر نسبت نمي دهيم و همديگر را سرزنش نمي کنيم ما که براي اولين بار در اين اتاق ناايستاده ايم . ما چهار بار يکديگر را همينطور ديده و چهار بار از قصد و نيت خود ترسيده ايم و دستهايمان با تپانچه پائين آمده است . ما تازه امروز روشن مي بينيم و آخرين پيشامد ها در زندگي خصوصيمان و همين طور در اتحاديه به ما حق مي دهند . ما مجبوريم اين کار را انجام دهيم بعد از ترديدي طولاني – ما در اتحاديه خواسته هاي جناح افراطي را زير سئوال برده ايم- اکنون قاطعانه دست به اسلحه مي بريم . ما ديگر نمي توانيم همکاري کنيم هر چند که اين مطلب باعث تعصب است. وجدانمان مي طلبد که ازعادات رفقاي اتحاديه فاصه بگيريم، اينجا در اتحاديه خوي فرقه گرايي گسترش يافته است. و به جمع افراد معقول، شيفتگان و متعصبين رخنه کرده اند . تعدادي مجذوب به طرف راست چشم دوخته اند و برخي ديگر به حقانيت طرف چپ قسم مي خورند. از ميزي به ميز ديگر شعارهاي سياسي فرياد زده مي شود و اين آخر چيزيست که من هرگز نمي خواستم باور کنم . گراميداشت بيش از حد و نفرت انگيز قسم خوردگاني که با دست چپ ميخ مي کوبند و به گونه ايست که بعضي از گردهمايي ها براي انتخابات هيأت رئيسه به صورت جشني شهواني در مي آيد و اعضا با چکش کوبي شديد و ديوانه وار از خود بي خود مي شوند. اين را هم نمي توان انکار کرد که آن عشق نادرست و براي من کاملا غير قابل درک ، ميان ما هم در بين همجنسها طرفداراني يافته است، اگر هم کسي اين مطلب را به زبان نمي آورد و افراد گرفتار اين عادت زشت فورأ بيرون رانده و طرد شده اند ولي من مايلم درباره اين موضوع قابل سرزنش، ناگوارترين مورد را بيان کنم : روابط من هم با مونيکا به اين علت آسيب ديده است . او بيش از حد با دوستش که دختري نامتعدل و بي ثبات مي باشد معاشرت مي کند. و به قدري مرا به واسطه قضيه حلقه ها سرزنش و متهم به کوتاه آمدن و کمبود شجاعت مي کند که من نمي توانم باور کنم که هنوز بين ما همان اعتماد سابق وجو دارد و او همان مونيکاي سابق است که من در حال حاضر او را مدام کمتر در آغوش مي گيرم.
اکنون اريک ومن سعي مي کنيم منظم تنفس کنيم. تنفس ما هر چه بيشتر با يکديگر هماهنگ شود به همان اندازه مطمئنتر مي شويم که عملمان توسط احساس خوب و درست هدايت مي شود . تصور نکنيد که اين عمل انجام مي گيرد و چون در انجيل بيان و توصيه شده است که هر آنچه باعث عذاب و آشوب مي باشد بايستي از بن کنده و نابود شود نه، انجام اين عمل بيشتر به واسطه آرزوي بسيار شديد و هميشگي من است که همه چيز برايم روشن و روشن تر شود ، که بدانم وضعم از چه قراريست، که آيا اين سرنوشت غير قابل تغيير است، يا در دست ماست که مداخله کرده و زندگيمان را در مسيري عادي و متعادل هدايت کنيم؟ زندگي کردن بدون ممنوعيتهاي مسخره، باند پيچي ها و حقه هايي شبيه آن. ما در انتخابات آزاد ،خواهان حق هستيم و نمي خواهيم به هيچ دليلي از ديگران جدا باشيم ، ما مي خواهيم از نو شروع کنيم و دستي مساعد و سعادتمند داشته باشيم.
حالا تنفسمان با يکديگر هماهنگي مي کند. بدون اينکه علامتي بدهيم همزمان شليک کرديم . اريک به هدف زد و من هم او را مأيوس نکردم. همانطور که پيش بيني شده بود طوري مهمترين زرد پي را قطع کرديم که ديگر قدرت کافي براي نگه داشتن تپانچه ها را نداريم، آنها به زمين افتادند و بدين ترتيب شليک تير ديگري لازم نيست. ما مي خنديم و آزمايش بزرگمان را ، چون فقط به دست راست وابسته هستيم، بدون مهارت بااين شروع مي کنيم که دست چپمان را اضطراري پانسمان کنیم.
---------- Post added at 03:36 PM ---------- Previous post was at 03:36 PM ----------
اريک مرا تحت نظر دارد. من هم از او چشم بر نمي گيرم. هردو اسلحه در دست داريم و پس از بررسي و مشورت تصميم گرفته شده است که ما اين اسلحه ها را مورد استفاده قرار داده و يکديگر را زخمي کنيم.
اسلحه هايمان پرند، ما تپانچه هايي را که فلز سردشان به تدريج در دستهايمان گرم مي شود و در تمرينهاي طولاني مورد آزمايش قرار گرفته اند و بلافاصله بعدأ با دقت فراوان تميز شده اند، به سوي يکديگر گرفته ايم. از دور چنين آهنپاره آتشيني خطرناک به نظر نمي رسد . مگر نمي شود يک خود نويس يا کليد سنگيني را طوري در دست گرفت که باعث ترس و جيغ و داد پيرزن ترسويي با دستکشهاي چرمي خوش دوختش شود؟
هرگز نبايد اين فکر که اسلحه اريک ممکن است عمل نکند، بي خطر يا يک اسباب بازي باشد، به سرم بزند. من هم مي دانم که اريک ثانيه اي به حقيقي بودن ابزار کارم ترديد نمي کند. علاوه بر اين ما تقريبأ نيم ساعت قبل تپانچه اي راپياده، تميز، دوباره سوار و با فشنگ پر کرده ايم و ضامن آنها را هم کشيده ايم . ما انسانهاي رويا زده اي نيستيم . ويلاي آخر هفته اريک را به عنوان محل عمل اجتناب ناپذيرمان بر گزيده ايم چون اين ساختمان يک طبقه با پاي پياده بيشتر از يک ساعت از نزديک ترين ايستگاه راه آهن فاصله دارد و بنا بر اين کاملا در منطقه اي دور افتاده قرار گرفته است و ما مي توانيم به احتمال قوي خاطر جمع باشيم که هر گوش غريبه اي به معناي واقعي کلمه، از محل تير اندازي کاملا دور خواهد بود. اتاق نشيمن را خالي کرده ايم و تصاوير را که اغلبشان صحنه هاي شکار و طبيعت بي جان در ارتباط با گوشت حيوانت شکار شده هستند، از ديوارها بر داشته ايم. تيرها نبايستي به صندلي ها، کمد ها با رنگهاي کرم و درخشانشان و تابلوهاي گرانبهاي قاب شده صدمه اي برسانند. همينطور نمي خواهيم آئينه را مورد اصابت قرار دهيم يا به يکي از ظرف چيني خدشه اي وارد کنيم. ما فقط خود را به عنوان هدف در نظر گرفته ايم.
ما هردو چپ دستيم و يکديگر را از اتحاديه مي شناسيم. شما مي دانيد که چپ دستهاي اين شهر هم، مانند تمام کساني که از نقصي رنج مي برند، اتحاديه اي تأسيس کرده اند. ما يکديگر را به طور منظم مي بينيم و سعي مي کنيم آن ديگر چنگمان را که آنچنان ناتوان و بدون مهارت است، آموزش دهيم. مدتي راست دستي ، با حسن نيت ما را تعليم مي داد. اما متأسفانه ديگر نمي آيد . آقايان در هيأت رئيسه از روشهاي او انتقاد کردند و تشخيص دادند که اعضاي اتحاديه بايستي شخصأ قادر به فراگيري اين توانايي باشند . بدين ترتيب حالا ما همگي داوطلبانه بازيهاي گروهي اي را انحصارأ براي خود ابداع کرده ايم و اين بازيها را با تمرينهايي براي کسب مهارت مرتبط ساخته ايم. مانند: با دست راست سوزن نخ کردن، ريختن مايعات توي ظرف، باز کردن و بستن دکمه هاي لباس. در اساسنامه اتحاديه ما آمده است: تا زمانيکه راست همانند چپ نشود ، ما آرام نخواهيم گرفت!
هر قدر هم که اين عبارت زيبا و پر قدرت باشد، باز هم مزخرف محض است. از اين طريق ما هرگز به هدفمان نخواهيم رسيد وجناح افراطي اتحاديه ما مدت مديديست که مؤکدأ مي خواهد اين عبارت حذف و به جاي آن نوشته شود: ما مي خواهيم به دست چپمان افتخار کنيم و به خاطر نقص مادرزاديمان خجالت نکشيم.
اين شعار هم مطمئنأ با حقايق مطابقت نمي کند، فقط جاذبه و شور و همچنين تاحدودي علو طبع و احساس نهفته در آن ما را برآن داشت تا اين واژه ها را انتخاب کنيم . اريک و من هر دو از اعضاي جناح افراطي شمرده مي شويم ، کاملا از عمق خجلت خود آگاهيم. خانواده، مدرسه، و بعدأ دوره نظام وظيفه قادر نبودند طرز فکري به ما بياموزند که اين خصوصيت غير عادي ناچيز را – ناچيز در مقايسه با ديگر خصوصيات غير عادي کاملا رايج – با وقار و متانت تحمل کنيم . قضيه با دست دادن در دوران کودکي شروع شد. اين تصوير خانوادگي خوف انگيز که نميتوان ناديده گرفت و افق ديد و افکار دوران کودکي را تيره مي سازد ، اين خاله ها ، دائيها، دوستان مادر ، همکاران پدر و ... به همه بايستي دست داده مي شد :« نه نه اين دست گستاخ را، دست خوب و با ادب را . تو بايد دست برازنده و درست و حسابي را بدهي ، دست هوشيار و ماهر را ، تنها دست واقعي را، دست راست را!»
شانزده ساله بودم و براي اولين بار دختري را لمس کردم « آخ ، تو که چپ دستي!» اين را مايوس و نااميد گفت و دست مرا از بلوزش بيرون کشيد. اين گونه خاطرات پايدار مي مانند و اگر با وجود اين ما بخواهيم اين شعار را در کتابمان بنويسيم، در اين صورت فقط سعي در تعيين ايده آلي شده که هرگز قابل دسترسي نمي باشد.
حالا اريک لبها را بهم فشرده و چشمها را باريک کرده است. من هم همين کار را مي کنم. عضلات گونه هايمان مي لرزند ، پوست پيشاني کشيده و تيغه بيني هايمان باريک مي شود. اکنون اريک شبيه يک بازيگر سينماست که خطوط چهره اش از فيلمهاي ماجراجويانه فراواني براي من کاملا آشنا مي باشد. آيا احتمالا من هم چنين شباهت ناگواري با يکي ازاين قهرمانان مستهجن سينما پيدا کرده ام؟ قيافه ما بايستي بسيار خشن و وحشي به نظر برسد ومن خوشحالم که کسي شاهد ما نيست . آيا شاهد عيني ناخواسته اي احتمال نمي دهد اين دو مرد جوان حساس و رمانتيک مي خواهند با هم دو ئل کنند؟ آنها احتمالا رفيقه اي مشترک و آنچناني دارند ، يا حتمآ يکي از آن دو پشت سر ديگري بد گويي کرده است. يک دشمني خانوادگي نسل اندر نسل ، يک دعواي ناموسي، يک بازي خون آلود بر سر مرگ و زندگي . فقط دشمنان اين گونه به يکديگر نگاه مي کنند . به لبهاي باريک و رنگ پريده، به اين تيغه بيني هاي آشتي ناپذير نگاه کنيد . ببينيد چگونه اين مستقلين مرگ طعم نفرت را مزه مزه مي کنند.
ما با هم دوست هستيم. اگر هم شغلهايمان تا حد بسياري زيادي با يکديگر متفاوت است- اريک در فرو شگاهي رئيس يکي از قسمتهاست و من شغل مکانيسين ماشين را انتخاب کرده ام- با وجود اين ما قادريم علايق مشترک زيادي را بر شماريم که براي پايداري يک دوستي لازم مي باشد. اريک قبل از من عضو اتحاديه بود. من آن روز که خجالتي و بيش از حد لازم رسمي وارد پاتوق يک طرفيها شدم، خوب به ياد دارم. اريک به استقبالم آمد و به من که نامطمئن و مردد بودم محل جارختي را نشان داد ، مرا هوشمندانه ولي بدون کنجکاوي مزاحمت آميز بر انداز کرد و بعد صدايش در آمد و گفت : « شما حتما مي خواهيد به ما ملحق شويد . اصلا لازم نيست خجالت بکشيد ، ما اينجاييم تا به يکديگر کمک کنيم.»
من لحظه اي قبل گفتم يکطرفيها. ما خودمان را به طور رسمي اينطور مي ناميم. اما اين نامگذاري هم به نظر من، مانند قسمت اعظمي از اساس نامه اتحاديه، حق مطلب را اداء نمي سازد. اين نام به قدر کافي آنچه ما را متحد مي کند و در اصل بايستي به ما نيروي استقامت هم ببخشد، روشن بيان نمي کند. بدون شک از ما بهتر نام برده مي شد اگر ما مختصر و مفيد چپها و يا براي خوش آهنگتر بودن رفقا چپ ناميده مي شديم . شما احتمالا مي توانيد حدس بزنيد که چرا ما مجبور به صرف نظر بوديم و اجازه داديم اتحاديه را تحت اين عنوان به ثبت برسانند. هيچ چيزي براي ما نابجا تر وعلاوه بر آن اهانت آميز تر نمي باشد که ما خود را با کساني هر چند مطمئنأ انسانهاي قابل ترحم – مقايسه کنيم که طبيعت تنها امکان سزاوار انسان را از ايشان دريغ داشته است ، توانايي عشق ورزيدن را .بر عکس جمع ما از افراد کاملا جور واجور و مختلفي مي باشد و من مي توانم بگويم که بانوان ما از لحاظ زيبايي ، جذابيت، متانت و آداب معاشرت با بسياري از خانمهاي راست دست قادر به رقابت هستند، آري اگر مقايسه دقيقي انجام مي گرفت احتمالا تصويري از اخلاق و عفاف به دست مي آمد که بعضي از کشيشان را که نگران سلامتي روح جمع مومنين کليساي خود مي باشد بر آن مي داشت تا فرياد زنند: « آخ چه مي شد اگر شماها هم چپ دست بوديد!»
حتي شخص اول هيأت رئيسه ما ، اين منزوي مفلوک، فردي با افکار کمي بيش از حد سنت گرا و متأسفانه کارمند اجرايي عالي رتبه اداره ثبت املاک در شهرداري ، گاهي اوقات مجبور به اعتراض شده است و مي گويد، به خاطر مخالفت ماست که چپ جايش خاليست، که ما نه يک طرفي هستيم و نه يک طرفه فکر ، احساس و عمل مي کنيم!
زماني که ما پيشنهادات بهتر را رد کرديم و اتحاديه خود را اينطور ناميديم ، که اصولا هرگز نمي بايستي ناميده مي شد، مطمئنأ ملاحظات سياسي هم تعيين کننده بودند. حال که نمايندگان هم از مرکز پارلمان به اين جناح يا آن جناح تمايل دارند و صندلي هايشان در پارلمان به گونه اي قرار گرفته که تنها همين نظم و ترتيب صندليها وضعيت سياسي وطنمان را افشا مي کند، اگر در نوشته اي و يا نطقي اين واژه ناچيز چپ بيش از يک بار وجود داشت باشد، رسم بر اين شده که انگ افراطي خطرناک به او بزنند ، خب از اين لحاظ همه خيالشان راحت باشد . اگر در شهر ما اتحاديه اي بدون اهداف سياسي بتواند موجوديت خود را حفظ کند و فقط براي کمک به يکديگر ومعاشرت و سر گرمي ايجاد شده باشد ، در اين صورت فقط اتحاديه ماست. اکنون بر اينکه سوء ظن به اين انحرافات جنسي را هم حالا اينجا و براي هميشه ريشه کن کنم ، مختصرد ذکر مي شود که من از بين دختران گروه جوانانمان نامزدم را يافته ام و ما مي خواهيم به محض اينکه آپارتماني پيدا شد ، ازدواج کنيم و اگر زماني آن سايه که اولين برخورد با جنس مؤنث بر عواطفم افکند ، محو شد ، اين موهبت را مديون مونيکا خواهم بود.
عشق ما نمي بايستي فقط بر مسائلي که همه بر آن آگاهند و در کتابهاي زيادي شرح داده شده است چيره مي شد بلکه مي بايستي درد و رنجي را هم که از دستمان مي کشيم برطرف مي کرد و آن را تقريبأ غير واقعي جلوه مي داد تا ما امکان دسترسي به خوشبختي اندکمان را داشته باشيم . بعد از گيجي قابل درک اوليه ، سعي کرديم مانند راست دستان به يکديگر محبت کنيم و مجبور به درک اين مطلب شديم که چقدر اين طرف بي حسمان بي تفاوت است ما در حال حاضر فقط ماهرانه نوازش مي کنيم يعني آنطور که خداوند ما را خلق کرده است. من اميدوارم که بيش از حد افشاگري و بي نزاکتي نکرده باشم اگر در اينجا به اين مطلب اشاره کنم که هميشه دست پر محبت مونيکا ست که به من قدرت استقامت و بردباري مي دهد تا به قولم وفادار بمانم. زيرا بلا فاصله بعد از اينکه براي اولين بار با هم به سينما رفتيم، مجبور شدم به او اطمينان دهم که بکارتش را تا زماني که حلقه هاي ازدواج را – در اين جا تاب مقاومت نياورده و به علت بي تجربگي تمايلي طبيعي را تأئيد کردم- به انگشت انگشتري دست راستمان کنيم ، رعايت خواهم کرد. در صورتي که در کشورهاي جنوبي و کاتوليک علامت طلايي ازدواج را به انگشت دست چپ مي کنند ، همانطور که در آن مناطق آفتابي بيشتر دل و احساس تا شعور خشک و سخت حکم فرماست . احتمالا به خاطر اينکه با رفتاري زنانه عصيان کنند و به اثبات برسانند که چگون زنان زماني که ظاهرأ امور مهم برايشان در معرض خطر است، قاطعانه دليل و مدرک ارائه مي دهند ؛ زنان جوانتر اتحاديه با کار شبانه و سعي فراوان اين عبارت را روي پرچم سبز ما سوزن دوزي کردند: قلب در سمت چپ ميتپد.
مونيکا و من تا کنون بارها در باره لحظه به انگشت کردن حلقه ها صحبت کرده ايم ولي هميشه به اين نتيجه رسيده ايم که ما نمي توانيم به خود اجازه دهيم که در مقابل مردمي ناآگاه و اغلب هم بد خواه به عنوان نامزد محسوب شويم در حالي که از مدتها قبل يک زوج مزدوج هستيم و همه چيز را از کوچک گرفته تا بزرگ، با يکديگر تقسيم مي کنيم. مونيکا اغلب مواقع به خاطر قضيه حلقه ها مي گريد چون هر قدر هم که ما به خاطر آن روز موعود خوشحال باشيم باز هم غباري از اندوه تمام هدايا و ميزهاي ضيافت و جشن در خورشأن مان را فرا خواهد گرفت.
اکنون اريک دوباره چهره خوش و عاديش را نشان مي دهد . من هم تبعيت کرده و کوتاه مي آيم اما با وجود اين براي مدتي اين گرفتگي عضلات فکم را احساس مي کنم اضافه بر آن هنوز هم شقيقه هايم تکان مي خوردند. نه بدون شک اينگونه شکلک به خود گرفتنها به ما نمي آيد . نگاهمان آرام به يکديگر بر خورد مي کند و به اين خاطر شهامت بيشتري هم پيدا کرده و هدف گيري مي کنيم. هر کدام از ما منظور و هدفش همان دست آن ديگريست. من کاملا مطمئنم که خطا نخواهم کرد و به اريک هم مي توانم اطمينان کنم و به خاطر امروز که بايستي خيلي چيزها روشن و معلوم شود، مدتي بس طولاني تمرين و تقريبأ هر دقيقه از وقت فراغت و بيکاريمان را در معدن سنگ متروکه اي در حومه شهر سپري کرده ايم.
شماها فرياد خواهيد زد، اينک ديگر به مرز ساديسم نزديک مي شود ، نه اين ديگر خود را عمدأ ناقص کردن است . باور کنيد که ما خود با تمام اين توجيهات آشنا هستيم . و هيچ چيزي را هيچ جرمي را به يکديگر نسبت نمي دهيم و همديگر را سرزنش نمي کنيم ما که براي اولين بار در اين اتاق ناايستاده ايم . ما چهار بار يکديگر را همينطور ديده و چهار بار از قصد و نيت خود ترسيده ايم و دستهايمان با تپانچه پائين آمده است . ما تازه امروز روشن مي بينيم و آخرين پيشامد ها در زندگي خصوصيمان و همين طور در اتحاديه به ما حق مي دهند . ما مجبوريم اين کار را انجام دهيم بعد از ترديدي طولاني – ما در اتحاديه خواسته هاي جناح افراطي را زير سئوال برده ايم- اکنون قاطعانه دست به اسلحه مي بريم . ما ديگر نمي توانيم همکاري کنيم هر چند که اين مطلب باعث تعصب است. وجدانمان مي طلبد که ازعادات رفقاي اتحاديه فاصه بگيريم، اينجا در اتحاديه خوي فرقه گرايي گسترش يافته است. و به جمع افراد معقول، شيفتگان و متعصبين رخنه کرده اند . تعدادي مجذوب به طرف راست چشم دوخته اند و برخي ديگر به حقانيت طرف چپ قسم مي خورند. از ميزي به ميز ديگر شعارهاي سياسي فرياد زده مي شود و اين آخر چيزيست که من هرگز نمي خواستم باور کنم . گراميداشت بيش از حد و نفرت انگيز قسم خوردگاني که با دست چپ ميخ مي کوبند و به گونه ايست که بعضي از گردهمايي ها براي انتخابات هيأت رئيسه به صورت جشني شهواني در مي آيد و اعضا با چکش کوبي شديد و ديوانه وار از خود بي خود مي شوند. اين را هم نمي توان انکار کرد که آن عشق نادرست و براي من کاملا غير قابل درک ، ميان ما هم در بين همجنسها طرفداراني يافته است، اگر هم کسي اين مطلب را به زبان نمي آورد و افراد گرفتار اين عادت زشت فورأ بيرون رانده و طرد شده اند ولي من مايلم درباره اين موضوع قابل سرزنش، ناگوارترين مورد را بيان کنم : روابط من هم با مونيکا به اين علت آسيب ديده است . او بيش از حد با دوستش که دختري نامتعدل و بي ثبات مي باشد معاشرت مي کند. و به قدري مرا به واسطه قضيه حلقه ها سرزنش و متهم به کوتاه آمدن و کمبود شجاعت مي کند که من نمي توانم باور کنم که هنوز بين ما همان اعتماد سابق وجو دارد و او همان مونيکاي سابق است که من در حال حاضر او را مدام کمتر در آغوش مي گيرم.
اکنون اريک ومن سعي مي کنيم منظم تنفس کنيم. تنفس ما هر چه بيشتر با يکديگر هماهنگ شود به همان اندازه مطمئنتر مي شويم که عملمان توسط احساس خوب و درست هدايت مي شود . تصور نکنيد که اين عمل انجام مي گيرد و چون در انجيل بيان و توصيه شده است که هر آنچه باعث عذاب و آشوب مي باشد بايستي از بن کنده و نابود شود نه، انجام اين عمل بيشتر به واسطه آرزوي بسيار شديد و هميشگي من است که همه چيز برايم روشن و روشن تر شود ، که بدانم وضعم از چه قراريست، که آيا اين سرنوشت غير قابل تغيير است، يا در دست ماست که مداخله کرده و زندگيمان را در مسيري عادي و متعادل هدايت کنيم؟ زندگي کردن بدون ممنوعيتهاي مسخره، باند پيچي ها و حقه هايي شبيه آن. ما در انتخابات آزاد ،خواهان حق هستيم و نمي خواهيم به هيچ دليلي از ديگران جدا باشيم ، ما مي خواهيم از نو شروع کنيم و دستي مساعد و سعادتمند داشته باشيم.
حالا تنفسمان با يکديگر هماهنگي مي کند. بدون اينکه علامتي بدهيم همزمان شليک کرديم . اريک به هدف زد و من هم او را مأيوس نکردم. همانطور که پيش بيني شده بود طوري مهمترين زرد پي را قطع کرديم که ديگر قدرت کافي براي نگه داشتن تپانچه ها را نداريم، آنها به زمين افتادند و بدين ترتيب شليک تير ديگري لازم نيست. ما مي خنديم و آزمايش بزرگمان را ، چون فقط به دست راست وابسته هستيم، بدون مهارت بااين شروع مي کنيم که دست چپمان را اضطراري پانسمان کنیم.