دردهاي من
جامه نيستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نيستند
تا به رشته سخن درآورم
نعره نيستند
تا ز ناي جان برآورم
دردهاي من نگفتني
دردهاي من نهفتني است
شب خوش
Printable View
دردهاي من
جامه نيستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نيستند
تا به رشته سخن درآورم
نعره نيستند
تا ز ناي جان برآورم
دردهاي من نگفتني
دردهاي من نهفتني است
شب خوش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
شنیدم از زبانت که از عشق شنیدی
من نیز به تو از عشق گفتم کن نشنیدی
من محرم راز عشق گشتم ول افسوس
من را ندیدی و به عشق محرم نشمردی
يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم
گر چه در خويش شکستيم صدايي نکنيم
يادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سرپايي نکنيم
مستحق ناسزای ناسزاگویان نبود
این همه زخم زبانم را بهـر چـه بـود
چشم هایـم از ریزش اشـکهایم کبـود
عشق پاک و بی ریای مرا دزدی ربود
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟
اشكم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
نقل قول:
این چشمان خیس مرا که میبینی
از برای عشق تو خون چکانند
کاش کور میگشتم و هرگز
دیدگانم سرازیر نمیکرد اشکان تو را
نقل قول:
هر گل پژمرده به عشق بیاویختم
کاش کمی قدر شقایق ها را میدانستم
گر به عمرم گلی چون تو را میداشتم
اشک دیدگان به پایش جویبار میریختم
من آن اسير دلبر کمند موي قصه ام
که در سپهر خواب من نشانه گشته ماه من
به اين سخن شدي مرا تو آشناي زندگي
فقط تو عابري در اين مسير کوره راه من