-
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر...
در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست میدارند
در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی در وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد
من اما، در زنان چیزی نمیابم- گر ان همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش-
من اما، در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکای سرد اهنگ صبور این علف های بیابانی که می رویند و می پوسند و می خشکند و میریزند، با چیزی ندارم گوش
مرا گر خود نبود این بند، شاید بامدادی، همچو یادی دور و لغزان، می گذشتم از تراز خاک سرد پست...
جرم این است!
جرم این است!
شاملو
ببخشید من در جواب دو پست بالاتر گفتم:دی
-
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
-
شب که میشه تو کوچه غم
اشک من میشه ستاره
من چشمام رو به ابرا میدم
اسمون بارون میباره
-
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی!
-
یکرنگ چه در زیان چه در سود
هم رنجبر و هم آرزومند
-
در انتظار لبخندت ...
چشمان خيس و مضطربم
تكيه بر تخته سنگي
آنقدر تماشايت كردم تا به خواب رفتي
و او،
لبخندي بر لبانش
تكيه بر نسيم ...
و در آنجا،
ستاره اي چشمك زنان
ستاره اي كه قلبش را بخشيده است.
-
تا ره غفلت سپرد پاي تو
دام بود جاي تو اي واي تو
-
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند.
وقتی که چشم های کودکانه ی عشق مرا
با دستمال تیره ی قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود ، هیچ چپیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم ، باید، باید ، باید.
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت...
-
تن ادمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
-
دوستان بسیار بسیار زیبا و لطیف مینویسید.
بسیار بسیار سپاس .
:40: