-
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مه وشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استادهام چو شمع مترسان ز آتشم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت
چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آیینهای ندارم از آن آه میکشم
-
مثـل گلدوزی یک دختر عاشق
- که دل انگـیزترین گلها را
روی روبالشیِ عـاشق خود می دوزد .
با تو بودن خـوبست
تو چـراغی ، من شب
که به نور تو کتابِ دلِ تو
و کتابِ دلِ خود را که خطوط تن تست
خوش خوشک می خوانم
تو درختی ، من آب
من کنار تو آواز بهاران را ، می خندم و می خوانم
می گریم و می خوانم .
با تو بودن خـوبست
تو قـشنگی
مثل تو ، مثل خـودت
مثل وقتی که سخـن می گوئی
مثل هر وقت که برمی گردی از کوچـه به خـانه
مثل تصویر درخـتی در آب
روی کاشانه ، در چشمان منتظـرم می روئی .
-
آن خطاط سه گونه خط نوشتی:
يکي او خـــوانـــــدی لاغـــيــــر
يکي را هم او خواندي هم غير
يکي نه او خوانــدي نه غـــيـــر او
آن خط سوم منم
-
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم
------
امضا در امضا:دی
-
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم
امضا در امضا در امضا:دی
-
من ٬ در آن لحظه ٬ که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطانی خواهش را
در آتش سبز!
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
بیش از این ٬ سوی نگاهت ٬ نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را
یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو ٬ تا عمق وجودم جاری ست.
-
تو از غروب كبودينه باز مي گشتي
غمي غريب در اعماق چشم هاي تو بود
به گوش من همه شب در فضاي خلوت باغ
صداي گرم و دل انگيز و جان فزاي تو بود
شبي كه خواب تو را ديدم و نيا سودم
شب تغزل چشمان دلرباي تو بود
تمام طول شب از چشم تو سخن گفتم
ستاره نيز در آن شب غزل سراي تو بود
تو سايه وار گذشتي زچشم عمراني
تمام روز به چشمم «بروبياي » تو بود
-
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان
در دستهای عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش های لبهای عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد.
-
آخرش دل را به دریا می زنم
زندگی را رنگ رویا می زنم
هرچه باداباد،هر جا می رسم
دم ز عشقت بی مهابا می زنم
گر مرا از خود برانی عاقبت
مثل مجنون سر به صحرا می زنم
من از این ساحل نشینی خسته ام
با غمت دل را به دریا می زن
-
نام ات را به من بگو
دست ات را به من بده
حرف ات را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تورا دریافته ام
با لبان ات برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست.
---------------
اینو خیلی دوست داشتم