شیرینی لبان تو فرهادی آورد
دلخواهی آنقدر که غمت شادی آورد
مقبول باد عذر کمند افکنان عشق
چشمان آهوی تو صیادی آورد
Printable View
شیرینی لبان تو فرهادی آورد
دلخواهی آنقدر که غمت شادی آورد
مقبول باد عذر کمند افکنان عشق
چشمان آهوی تو صیادی آورد
در جستجوی عشق بودم
در روزهای خسته از غم
در هر نگاهی راز دیدم
اما همه مغشوش و مبهم
چه قدر "د " می دی !!!!!!!!!!
ما همه از یک قبیله ی بی چتریم
فقط لهجه هایمان ، ما را به غربت جاده ها برده است
تو را صدا می زنم که نمی دانم
مرا صدا می زنم که کجایم
فکر میکنی "م" خیلی بهتره!
مثلا هزار سال بعد
روی تپه هايی که باستان شناسی پير
شکسته های آينه ای را که سرخی لبهات
می چکد از لابلای دستهاش...
بانو !
بر تپه ای سوخته شيراز را می جويند
ونسيمی که از لابلای موهات
از لابلای برگهای مو
تا مو کز سوته دلانم چون سرک کشیده اند
فلاش بک-سکانس بعد
فردا باید برم سر کار
فعلا شب به خیر حالا دال بده تا ببینی چه طوره!!!!!!
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه ی زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره ی او
اینهمه تابش و رخشندگی ست
مرد حیران شد و گفت :
حلقه ی خوشبختی ست، حلقه زندگی ست
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سال ها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر
دید در نقش فروزنده ی او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته، هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای، این حلقه که در چهره ی او
باز هم تابش و رخشندگی ست
حلقه ی بردگی و بندگی ست
تاب می خورم
تاب می خورم
می روم به سویِ مهر
می روم به سویِ ماه
در کجا ، به دستِ کیست
بندِ گاهواره ام ؟
برگهایِ زرد
برگهایِ زرد
رویِ راهی از ازل کشیده تا ابد
- مثلِ چشم هایِ منتظرِ - نگاه می کنند
در نگاهِ شان چگونه بنگرم
چگونه ننگرم ؟
از میانِ شان چگونه بگذرم
چگونه نگذرم ؟
بسته راهِ چاره ام .
دیدی چطور امداد غیبی رسید!!!نقل قول:
ياد روزي كه به عشق تو گرفتار شدم *** از سر خويش گذركرده ، سوي يار شدم
آرزوي خم گيسوي تو خم كرد قدم *** باز انگشت نماي سر بازار شدم
طرفه روزي كه شبش با تو به پايان بردم*** از پي حسرت آن مونس خمار شدم
با كه گويم كه دل از دوري جانان چه كشيد*** طاقت ازدست بردن شد كه چنين زار شدم
يار در ميكده ، بايد سخن دوست شنيد *** طوطي باغ چه داند ،بردلدار شدم
آن طرب را كه ز بيماري چشمت ديدم *** فارغ از كون و مكان گشتم و بيمار شدم
شعرتان را باید با "م" شروع میکردید. اما من ادامه میدم!نقل قول:
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
منم اون همسایه ی دیوار به دیوار* منم اون مرغک عشقت روی دیوار* منم اون ساده دله عاشقه بی باک!*
منم اون برگ گل تازه و نمناک*
جوونیه و سادگی و خوشکلی* عاشقی و زندگیو ودل دادگی..
يکي را دوست مي دارم
ولي افسوس او هرگز نمي داند
نگاهش مي کنم شايد بخواند در نگاه من
ولي افسوس ... او هرگز نگاهم را نمي خواند
دوش در ميكده افسانه جم مي گفتند
جام شیون زد و با دیده ي پر خون بگذشت
بنده همت آن خسرو مردم دارم
که كُله گوشه اش از گوشه گردون بگذشت
تو با من می رفتی
تو در من می خواندی
تو از میان نارون ها ،گنجشک ها ی عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر می شد
وقتی که شب تمام نمی شد
تو از میان نارون ها ،گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی
دل من غمگين است غصه ام سنگين است گرچه بي همنفسم زندگي شيرين است ميل گل در من نيست بال من خونين است اشك غم بايد ريخت رسم عشق اين است
اقا محمد چرا همین جوری شعر می نویسی
مشاعره باید جواب شعر قبل را داد
یه دوره ایی از زندگینقل قول:
خاطرم نیست
کودکی بود !
نوجوانی بود !
کارم شده بود راه رفتن
و آرزو آفریدن ...
آروزهای رنگی
آرزوهای بلند
آرزوهای کوتاه
آرزوهای دو نفره ...
آرزو ... آرزو ... آرزو ...
وخداوند یک نفر را آفرید ، به نام تو
و تو آمدی به دنیایی که همچون تو نداشت و هرگز هم نخواهد داشت
و خدا خواست که برای من کسی مثل تو نشد
و تو مثل هیچ کس باشی
و خدا خواست که با یاد تو همیشه تنهاترین باشم
و هر شب و هر روز و هر وقت که فکرش را بکنی با خاطره هایت خلوت کنم
و بیا بخواب در رویاهای من و در آرزوهایم بیدار شو
که من خیابان ساکتی هستم و پیوسته خواب قدم های تو را می بینم
و بیش از این پنجره را چشم انتظار نگذار چرا که این پنجره مال من است
و من در این پنجره می خواهم تو را بیابم
به جان تو ای جان من
خدا خواست
.......و خدا خواست که من دوستت بدارم و چقدر زیباست که خدا بخواهد
سلام دیشب که در رفتی " داال " بده ببینم امشب !!!!!!!!
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی؟
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
مگه فردا سر کار نمیری که هنوز بیداری؟!!!!
من در سکوت دیوانه وار مردکی از یاد رفته تنها با رفتن بودن زنده بودم ،
من در غروب غمناک مرگی آسوده از حیات نخستین در شوق بودم که،
نگاهم در سویی حرفی را سوزاند به آغازی که پایانی نداشت،
من در عبور از خواب بی چون این قصه از دیروزها آرامتر بی هیچ برفی در سال سردی خاک شده بودم،
من در نگاهی مات یاد شکستن را یاد گرفته بودم،
من آرام در لحظه ای بی روشن در سال آخرین سرزمین باورهای هیچ خفته بودم .
چرا دارم میرم بخوابم موندم واسه سهم مشاعره امشب
شب به خیر
ما همه از یک گلوی پر از ترانه رها شده ایم
فقط سکوت هایمان ، ما را به غربت چشم ها برده است
کسی باید امشب
نخستین ترانه را به یاد آورد ...
شب بخیر اما هنوز سهمت را ادا نکردی!!
sise شما خودتم كم تكراري نميگي ها
ولي واقعا اگه شما دو نفر از اين قسمت برين بايد درشو تخته كرد من شوخي كردم
گفتم يعني همه ي شعرارو ميخونم نه فقط آخريشو
ياري كن و گره زن نگاه ما خودت با هم
باشد كه تراود در ما همه تو
ما چنگيم هر تار از ما دردي و سودايي
زخمه كن از آرامش ناميرا ما را بنواز
باشد كه تهي گرديم از والا نت خاموشي
یک سینه پر از قصهی هجر است ولیکن
از تنگدلی طاقت گفتار ندارم
چون راز برون نفتدم از پرده که هر چند
گویند مرا گر به نگهدار ندارم
جانا چودل خسته به سودای تو دارم
او داند و سودای تو من کار ندارم
البته تکراری هم هست ولی نه خیلی.
مي در پياله بود و من = بسي نوشيدم
هوش از سرم رفت و باز هم ناليدم
آنقدر من گفتم از روي خوش يار
كان شب همه از يار من مست گشتند
شبي دگر شد و من هوشيار بودم
در ميكده همه مست آمده ، مست رفتند
=======
دوستان اين تاپيك رو به جنجال نكشيد خواهشا
Magmagf خودت بيا يه چيزي بگو ;)
دوباره از دور سوت كشيد
ابرها سنگين تر
كودكان رويا گريان
سگان ولگرد پرسه زن
بدنبال هيچ
و تو
در كوچه های بن بست
در راهی تا ستاره.
به سلام . کم پیدا هستیننقل قول:
دوستان اين تاپيك رو به جنجال نكشيد خواهشا
Magmagf خودت بيا يه چيزي بگو
خوب به نظر من که شنیدن مشاعره دوستان تو اسن تاپیک بهتر از به قول شما به حاشیه کشیدن
بی خیال سخت نگیر
اصلا خوبی ؟
هر شب فزايد تاب وتب من
واي از شب من واي از شب من
یا من رسانم لب بر لب او
يا او رساند جان بر لب من
استاد عشقم بنشين و بر خوان
درس محبت در مكتب من
رسم دورنگي آيين مانيست
يكرنگ باشد روز و شب من
جنجال؟ چه جنجالی؟ بقول Magmagf خوبی؟!نقل قول:
نمی دانم چه می گویم ؟!
به جای آب خونش را
به من می داد و
بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
و من ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
البته باید بگم حرف من طعنه نبودنقل قول:
بقول Magmagf خوبی؟!
من چون با ایشون دورادور اشنا هستم و چند وقت نبودن واقعا حالشون را پرسیدم بد برداشت نشه
درون خلوت ما غير در نميگنجد
برو که هرکه نه يار منست بار منست
شرمنده به خدا نمیدونم چی شدنقل قول:
تازه الان فهمیدم:18:
انقدر شما <<د>> میدید من خود به خود د تو ذهنم میاد
تازه دیگه د هم بلد نیستم!!!
تو را سپيد و هر چه جز تو را سياه می کشم
به چشم تو که می رسم سه بار آه می کشم
گلی؟ ستاره ای؟ پرنده ای؟ فرشته ای؟ چه ای؟
تو کاملی... تو را شبيه قرص ماه می کشم
من خودم هم خسته شدم بس که دال بهم افتاد این دال تمومی ندارهنقل قول:
انقدر شما <<د>> میدید من خود به خود د تو ذهنم میاد
تازه دیگه د هم بلد نیستم!!!
مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نه
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایر کم حوصله کاری نکند
طلب سایه میمون همایی بکنیم
منتظر نباش كه شبي بشنوي
از اين دلبستگي هاي ساده دل بريده ام
كه روسري تو را
در آن جامه دان ِ قديمي جا گذاشته ام
يا در آسمان
به ستاره ي ديگري سلام كرده ام
توقعي از تو ندارم
اگر دوست نداري
در همان دامنه دور ِ دريا بمان
هر جور تو راحتي! بي بي باران
همين سوسوي تو
از آنسوي پرده دوري
براي روشن كردن ِ اتاق تنهائيم كافي ست
من كه اينجا كاري نمي كنم
فقط, گهگاه
گمان آمدن ِ تو را در دفترم ثبت مي كنم
همين !
من هم میدانم که طعنه نبود! بلکه من عمدا بصورت طعنه بیان کردم. منتها نباید میگفتم "بقول Magmagf"نقل قول:
نگاه چشم مستش با دلم گفت
خوشا آن می که در ساغر نباشد
بزن اتش بر آن افسرده کو را
هوای عاشقی در سر نباشد
در ره عشاق نام و ننگ نیست
عاشقان را آشتی و جنگ نیست
عاشقی تردامنی گر تا ابد
دامن معشوقت اندر چنگ نیست
ننگ بادت هر دو عالم جاودان
گر دو عالم بر تو بیاو تنگ نیست
تا از نتیجه فلک و طور دور اوست
تبدیل سال و ماه و خزان و بهار هم
خالی مباد کاخ جلالش ز سروران
وز ساقیان سروقد گلعذار
روزهايی که حرفی بود برای زدن،
روزهايی که سکوتی بود برای شنيدن.
شايد که نشانی از هستی است،
يا که نماد عشق است.
شايد که خود زندگی است با تمام تنهايی اش.
هر چه هست،
ماه من بوده هميشه،
ماه من است.
نگاهش کنيد، شايد شما هم ماهی داريد آن بالا.
نگران نيست، نگاه می کند.
وامدار نيست، گوش می کند.
ره میخانه و مسجد کدامست
که هردو بر من مسکین حرامست
نه در مسجد گذارندم که رندست
نه در میخانه کین خمار خام است
در هوای عاشقان پر می کشد با بی قرارینقل قول:
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
حال بگو من فقط "د" میدم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
درديست غير مردن کانرا دوا نباشد
پس من چگونه گويم کاين درد را دوا کن
حیف سرعت اینترنتم خیلی کند
وگرنه امشب می تونستی هر چی دلت می خواد دال بدی تا منم هر چی دلم می خواد میم بدم
نه تومي ماني
نه اندوه
ونه هيچ يك از مردم اين آبادي
به حباب نگران لب يك رود قسم
وبه كوتاهي آن لحظه شادي كه گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چناني كه فقط خاطره اي خواهد ماند
در بازارها بر دف مي کوبند
بر مسند تو خوکي خره کشان
بر گيسوان بريده خفته است!
و گاو چران اجنبي وسگان بومي اش
ملتي در اشک شسته شده را
در خون مي چرانند.
به نهايت،
شايد،
دجله تو را بشويد
و فرات تطهيرت کند!
به نهايت
شايد
غبارهاي زمان
و شنهاي فراموشي!
که با ديهيمي پولادين
و مشتي آهنين
و دلي از خارا
اگر چه نه بر قلبها!
بر نخل و رود و کوهسار و آدميان
و علفزارها و گاوميشان و پرندگان فرمان راندي،
نخل و رود و کوهسار و آدميان
و علفزارها و گاوميشان و پرندگاني که فراتر از هر شهرياري
شهرياران جاودانه ي شعرند!