-
بگذار همه بدانند
چه قدر دلم میخواست روی شانههای تو
به خواب روم !
تو آرام بلند شدی
دستهايم را از هم گشودی
موهای پريشانم را شانه زدی .
حالا اين دختر کوچک
که مدام تو را میخواهد
خستهام کرده است .
او حرفهای مرا نمیفهمد
بيا و برايش بگو
که ديگر باز نخواهی گشت .
-
تنها نشسته ای
چای مینوشی
و سیگار میکشی !
هیچ کس تو را به یاد نمی آورد ..
این همه آدم ،
روی دنیای به این بزرگی
و تو
حتی
آرزوی یکی هم نبودی !
-
در يك روز تعطيل
به دنيا آمدم
با شناسنامه ای جعلی
از پدری كه دلم ميخواهد
نداشته باشم
در جنگلي كه هرگز گم نشدم
ميبيني ؟
به همين سادگی مي توان
تو را انكار كرد .
-
پاییز آمده ...
حس ِ درختانی که ذره ذره می میرند را
خوب می توانم بفهمم !
-
هنوز اما
خاطرهی گنگ سایهات که در تاریکی مرا در ربود
آرامترین لالایی دنیاست...
-
پاشنه در چرخید
تو آمدی
پشت بر من واژه ای جویدی
تمام شعرهایم سنگ شدند
چشم در چشم ستاره ها
ترانه ای سرودم
و من حالا
پس از آن سالهای بی رویا
پشت بر در خانه
و دروازه ی این شهر
می خوابم
و موهای سپیدم را می شمارم!
-
زندگی می تواند
از آنسوی لیوان زیباتر شود
تو
آب پرتقال را بنوش
من موجها را کنار میزنم
-
پاییز که میشود
پیوسته تکرار می شوی
در خیالم
میان شنبه ها
تا تمام سه شنبه های همیشه
و چه ساده
کوچه های باورم
به رنگ انتظار می شود
-
از کدام طرف این دریا
دنبال کشتی ات بدوم؟
ساحل
اینجا
تنها معنی جدایی می دهد
مشرق یا مغرب
چه فرقی می کند از کجا؟
تو دور می شوی
و اینجا
تمام قسمت ها سرگردانند!
-
این تاریکی ربطی به آفتاب ندارد.
ببین لنگ ظهر است
و
کفش هایم در تاریکی راه می روند .