یاد سعدی کن و جان دادن مشتاقان بین
حق علیمست که لبیک زنان اندازم
Printable View
یاد سعدی کن و جان دادن مشتاقان بین
حق علیمست که لبیک زنان اندازم
من در این تاریکی ٬
من در این تیره شب جانفرسا ٬
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من ٬
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطر آلود
شکن ِ گیسوی تو ٬
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی ٬
از شط گیسوی مواج تو ٬ من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم.
کاش بر این شطِ مواج سیاه ٬
همه عمر سفر می کردم ....
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز آکنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود
دوستت دارم خموش خسته جان
باز هم لغزید بر لبهای من
لیک گویی در سکوت نیمروز
گم شد از بی حاصلی آوای من
ای نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند ِ رنگ رنگ ِ خواب ها
ای صفای جاودان ِهرچه هست:
باغ ها ، گل ها ، سحر ها ، آب ها
ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب ها
ای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشنی محراب ها
ناز نوشینی تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مرداب ها
در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها.
اصلاً این فیلم را به عقب برگردان
آنقدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
که می دود در دشت های دور
آنقدر که عصا ها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان دوباره بر زمین...
زمین...
نه !
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دست هایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید...
تصمیم دیگری گرفت
خیلی شعر قشنگیه به نظر من
تو ظـریفی
مثـل گلدوزی یک دختر عاشق
- که دل انگـیزترین گلها را
روی روبالشیِ عـاشق خود می دوزد .
با تو بودن خـوبست
تو چـراغی ، من شب
که به نور تو کتابِ دلِ تو
و کتابِ دلِ خود را که خطوط تن تست
خوش خوشک می خوانم
تو درختی ، من آب
من کنار تو آواز بهاران را ، می خندم و می خوانم
می گریم و می خوانم .
با تو بودن خـوبست
تو قـشنگی
مثل تو ، مثل خـودت
مثل وقتی که سخـن می گوئی
مثل هر وقت که برمی گردی از کوچـه به خـانه
مثل تصویر درخـتی در آب
روی کاشانه ، در چشمان منتظـرم می روئی .
ياري به من بده كه در او بينم
يك گوشه از صفاي سرشت تو
يك شب ز لوح خاطر من بزداي
تصوير عشق و نقش فريبش را
این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبه ی دل
باور نکن تنهایی ات را
من با توام منزل به منزل
شبست وشاهد بيداريم شمع
گواه ازغمت بيماريم شمع
به آب ديده سوز دل نشانم
اگرامشب نمايدياريم شمع
لب مرگ و بي تو بوسيدم ، بيانقل قول:
ديگه من از غصه پوسيدم ، بيا