-
شنیدم که چون قـوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فـریبا بـمیرد
شب مرگ ، تنها ، نشیند به موجی
رود گـوشه ای دور و تـنها بـمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی برآنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد ، آنجا بمیرد
شب مرگ ، از بیم ، آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قوئی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی ! آغوش واکن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد.
-
دیر وقتیست که من دست به دامان خدایم***** شاید که شود جان به فدای تو نمایم
بــیـمــار شــدم مـــن ز فــــراق رخ مــاهـت***** من منتظرم تــا کـه دهی یار شفایم
هـر جــا قـدمی رنـجه کنـی پـای نـهی تــو ***** پیشانی خود بــر کف پای تـو بسایم
هــر گــه قـدمی کــج بـه مسیـری بنهــادم ***** همواره تو بودی کـه شدی راهنمایم
ای بس ز تـو نیکی و ز مـن یک سر نـاساز ***** اینقدر عنایت بـه خدا نیست سزایم
یـک بــوسه مــرا بـس ز لبــان شکــریــنـت ***** بـا بوسه شیرین تو من بـال گشایم
بـــا سوختــنـــم در ره تـــو داد کــشــیــدم ***** شایدبرسد برهمه کس سوزصدایم
-
می روی اما دلم در موی تو جا مانده است
می روی لیلا ، ببـین مجنون چه تنها مانده است
می روی انگار از اول دِلت با ما نبود
می روی یک ثانیه گویی ز دنیا مانده است
-
تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهاي سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟
رفتيم و پرسش دل ما بي جواب ماند
حال سؤال و حوصله قيل و قال کو
-
با تو شب ارغوانی می گذرد
و مـاه
در عـسل
بـاران در چـشم های تـو است
و سبـزه
در بـاران
سبـز تـر است
می آیی
و در بـرابـر تـو
سرو
کـوتاه می آیـد.
-
دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خویشتن را به طفیلی به میان اندازم
تا نه هر بیخبری وصف جمالت گوید
سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم
گر به میدان محاکای تو جولان یابم
گوی دل در خم چوگان زبان اندازم
گردنان را به سرانگشت قبولت ره نیست
چون قلم هستی خود را سر از آن اندازم
-
من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوه ای از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذت نادر شنیدن باش.
تو از به شباهت ٬ از به زیبایی
بر دیده تشنه ام تو دیدن باش
-
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم زدنیا و شر و شورش
-
شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت
سایه ! مکشته ی عشقیم ، که این شیرین کار
مصلحت را ، مدد از تیشه ی فرهاد گرف
-
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد ،
- که مرا
زندگانی بخشد
چشم های تو به من می بخشد
شورِ عشق و مستی
و تو چون مصرعِ شعری زیبا ،
سطرِ برجسته ای از زندگی من هستی .