در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرحمی
Printable View
در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرحمی
خواب از چشمان تو بيند
شايد در راه تو همسفر تو باشم
پس دست گير
از ان روز كه درياي شدم
تنها با تو بودم
شايد روزي روزگاري گم كردم
براي به تو رسيدن
اما ان چه دارم اين است هنوز تو دارم
از خداخواهم هر چند شرمنده لطف اويم
بنده گنه كار اويم
دل دلدادگان عالم را بي وصال يار زندگي نباشد
كه غم دنيا گيرمي شود
دلي بي دل نماند
همگان را يار باشد
تا زير سقف خدا با لطف ايزد
كسي بي تو نماند
دستانت را مي گشايي.گره تاريكي مي گشايد.
لبخند مي زني رشته رمز مي لرزد
مي نگري. رسايي چهره ات حيران مي كند.
بيا باجاده پيوستگي برويم.
خزندگان درخوابند.دروازه ابديت بازاست.آفتابي شويم.
چشمان رابسپاريم.كه مهتاب آشنايي فرودآمد.
لبان راگم كنيم.كه صداي نابهنگام است.
تو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گير
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دلتنگی من تمام نمیشود
همين که فکر کنم
من و تو
دو نفريم
دلتنگتر میشوم برای تو
سلام خوبین ؟
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زير زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
سلام به همگی
ره دل زد زمانه این دزدی
همچو دزدیدن ثیاب نبود
دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست
کوته شده ست فاصلهء دست و آرزو
حتی نجیب بودن و ماندن ، محال نیست
بیدار راستین شده خواب فسانه ها
مرغ سعادتی که در افسانه می پرید
هر سو زند صلا
کای هر کئی ! بیا
زنبیل خویش پر کن ، از آنچت آرزوست
و همچنین شنیده ام آنجا
جنون در امتداد کوچه عشق
مرا تا آسمانها با خودش برد
و تو در آخرین بن بست این راه
مرا دیوانه نامیدی و رفتی
یارب این صید فکن کیست که نخجیرش را
خون دل میشد و دل با خبر از تیر نبود
نازم آن شست کمانکش که به جز پیکانش
خواهشی در دل خون گشتهی نخجیر نبود
با غمش گر نکنم صبر، فروغی چه کنم
که جز این قسمتم از عالم تقدیر نبود