دست در حلقه آن دو تا نتوان كرد تكبه بر عهد تو و باد صبا نتوان كرد
آنچه سعي است من اندر طلبت بنمايم اين قدر هست كه تغيير قضا نتوان كرد
Printable View
دست در حلقه آن دو تا نتوان كرد تكبه بر عهد تو و باد صبا نتوان كرد
آنچه سعي است من اندر طلبت بنمايم اين قدر هست كه تغيير قضا نتوان كرد
دست در دامان مولا زد در
که علی بگذر و از ما مگذر
قطره قطره پاک خواهد شد
همنشینِ خاک خواهد شد
روزگاری در همه محفل ها
برایش سینه ها چاک خواهد شد
هر کس یادی از او بشنود
نم نمک مستِ میِ تاک خواهد شد
در همه جای این زمین هم نفسم کسی نبود
زمین دیار غربت است از این دیار خسته ام
من تمام دنیا را
به خاطر او به فراموشی سپردم
به خاطر آن لحظات جاودان در یاد
اما امروز
تهی دست و بی کس تنها پرسه می زنم
همچون بیگانه ایی در جمع آشناییان
نفس نفس اگر از باد نشنوم بويش
زمان زمان چو گل از غم کنم گريبان چاک
کیست ؟ بگویید ! از شما چه کسی هست
تا ز خراباتیان مرا برهاند ؟
زندگیم را ز نو دهد سر و سامان
دست مرا گیرد و به راه کشاند ؟
گفته ی دختر ، میان مجمع مستان
بهت و سکوتی عجیب و گنگ پرکند
پاسخ او زان گروه می زده این بود
از پی لختی سکوت .... قهقهه یی چند
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز کویت بر ندارم روز و شب
زان شبی که وعده کردی روز فصل
روز وشب رامیشمارم روز و شب
پيكره روح بر ان استوار است
جاي زيباي توست
چشم و گوش وزبان و نفس
همگي يك جمله اند
كه من عاشق و دل داده ام
روياي تو در سر دارم
امروز من در دنياي خود
تو به ياد خود
دل دارم دل تو دارم
در اين دنياي خود
چشمانت را نظري ده
كه جان را روا ده
مثل ان چشمه سهراب
كسي در ان گل نيندازد
تو چاره امروز و ديروز
كه پس ان فردايست
اميد دل دادن در تمام عمر
ماندن پاي راز عشق
جوار نشين عمر سايه دار
در پناه تو ارام مي نشيند
بر سر منزلگاه ابدي رسد
دست در حلقه آن دو تا نتوان كرد تكبه بر عهد تو و باد صبا نتوان كرد
آنچه سعي است من اندر طلبت بنمايم اين قدر هست كه تغيير قضا نتوان كرد