دود گر بالا نشيند كسر شان شعله نيست
جاي چشم ابرو نگيرد گر چه او بالاتر است
Printable View
دود گر بالا نشيند كسر شان شعله نيست
جاي چشم ابرو نگيرد گر چه او بالاتر است
تو نیز از نیاکان بیاموز کار
اگر در سرت شور سر زنگی است
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد كه منم بر در ميخانه مقيم
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید
عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
در سخن مخفی شدم مانند بو در برگ گل
هر که خواهد دیدنم گو در سخن بیند مرا
آنانکه حسین را خدا میپنداشتند
کفرش به کنار عجب خدایی داشتند
در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن می نگرم درین چمن
اینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
نگوبامن حكايت گل وسبزه ديروز
نگوبامن شكايت دل ازقصه امروز
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست
بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش
طریق خدمت و آیین بندگی کردن
خدای را که رها کن به ما و سلطان باش
*-*عاقبت یک روز مغرب محومشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم که فردایی – نه خیلی دیرودور-
مهربانی، حاکم کل مناطق می شود
هم، زمان سهمیه دلهای دل تنگ وصبور،
هم، زمین ارثیه جانهای لایق می شود