-
زندگي يعني تکاپو
زندگي يعني هياهو
زندگي يعني شب نو ، روز نو ، انديشه نو
زندگي يعني غم نو ، حسرت نو ، پيشه نو
زندگي بايست سرشار از تکان و تازگي باشد
زندگي بايست در پيچ و خم راهش ، زالوان حوادث رنگ بپذيرد
زندگي بايست يکدم "يک نفس حتي"
زجنبش وانماند
گرچه اين جنبش براي مقصدي بيهوده باشد
-
داني كه چرا خامه حق گشته سيه پوش---------------- يعني كه خداي تو عزادار حسين است
-
تو زندونه خیاله تو....دلم پوسید یه فکری کن
گلستونه امیده من همه خشکید یه فکری کن.....برای من یه فکری کن
با "ن" بسازید
-
نفسم تويي، هوارو نمي خوام
من كسي با قد رعنا نمي خوام
چشاي درشت و گيرا نمي خوام
دوس دارم قايق سواري رو ، ولي
جز تو از هيچ كسي دريا نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوارو نمي خوام
موهاي خيلي پريشون نمي خوام
آدم زيادي مجنون نمي خوام
مي دوني، چشم منو گرفتي و
جز تو هيچي از خدامون نمي خوام
من تو رو مي خوام، اونا رو نمي خوام
نفسم تويي، هوا رو نمي خوام
چشم شرقي سياهو نمي خوام
صورتاي مثل ماهو نمي خوام
آخه وقتي تو تو فكر من باشي
حق دارم بگم گناهو نمي خوام
من تو رو مي خوام، اونا رو نمي خوام
نفسم تويي، هوا رو نمي خوام
حرفاي نقره اي رنگ رو نمي خوام
او دو تا چشم قشنگو نمي خوام
حتي اون كه بلده شكار كنه
صاحب تير و تفنگو نمي خوام
من تو رو مي خوام، اونا رو نمي خوام
نفسم تويي، هوا رو نمي خوام
شعراي ساده و تازه نمي خوام
اونكه مي گه اهل سازه نمي خوام
من دلم مي خواد، تو رو داشته باشم
واسه ي اين كارم اجازه نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
سفر دور جهانو نمي خوام
رنگاي رنگين كمانو نمي خوام
لحظه و ساعت عمر من تويي
تو كه نيستي من زمانو نمي خوام
من تو رو مي خوام، اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
فالاي جور واجور رو نمي خوام
نامه هاي راه دور و نمي خوام
واسه چي برم ستاره بچينم
ماه من تويي كه، نور و نمي خوام
من تو رو مي خوام، اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
آذر و خرداد و تيرو نمي خوام
آدماي سر به زير نمي خوام
من خودم تو چشت زندونيم
حق دارم بگم ، اسيرو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
حرف خيلي عاشقونه نمي خوام
دل رسوا و ديوونه نمي خوام
يا تو ، يا هيچكس ديگه، به خدا
خدا هم خودش مي دونه ،نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
خرداد و اردي بهشت و نمي خوام
بي تو من اين سرنوشتو نمي خوام
يكي پرسيد اگه آخرش نشه ؟!
حتي اين خيال زشتو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
بي تو چيزي از اين عالم نمي خوام
تو فرشته اي من آدم نمي خوام
مي دوني، خيلي زيادي واسه من
هميشه عادتمه ،كم نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
من و باش شعر و نوشتم واسه كي
تويي كه گفتي شما رو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
"مريم حيدرزاده"
-
من همه دلر و ندارم........همه گلهای بهرم......دله پاک و بی قرارم.........همه را...همه را....به تبسم های شیرین تو میبخشم.یار
با "ر" بسازید
-
راز حافظ بعد از اين ناگفته ماند
ای دريغا رازداران ياد باد
-
در حباب كوچك
روشنايي خود را مي فرسود
ناگهان پنجره پر شد از شب
شب سرشار از انبوه صداهاي تهي
شب مسموم از هرم زهر آلود تنفس ها
شب ...
گوش دادم
در خيابان وحشت زده تاريك
يك نفر گويي قلبش را مثل حجمي فاسد
زير پا له كرد
در خيابان وحشت زده تاريك
يك ستاره تركيد
گوش دادم ...
نبضم از طغيان خون متورم بود
و تنم ...
تنم از وسوسه
متلاشي گشتن
روي خطهاي كج و معوج سقف
چشم خود را ديدم
چون رطيلي سنگين
خشك ميشد در كف ‚ در زردي در خفقان
داشتم با همه جنبش هايم
مثل آبي راكد
ته نشين مي شدم آرام آرام
داشتم
لرد مي بستم در گودالم
گوش دادم
گوش دادم به همه زندگيم
موش منفوري در حفره خود
يك سرود زشت مهمل را
با وقاحت مي خواند
جير جيري سمج و نامفهوم
لحظه اي فاني را چرخ زنان مي پيمود
و روان مي شد بر سطح فراموشي
آه من پر بودم از شهوت ‚ شهوت مرگ
هر دو پستانم از احساسي سرسام آور تير كشيد
آه
من به ياد آوردم
اولين روز بلوغم را
كه همه اندامم
باز ميشد در بهتي معصوم
تا بيامرزد با آن مبهم آن گنگ آن نامعلوم
در حباب كوچك
روشنايي خود را
در خطي لرزان خميازه كشيد
...
-
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
-
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سليمان بروم
چون صبا با تن بيمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دل زخم کش و ديده گريان بروم
نذر کردم گر از اين غم به درآيم روزی
تا در ميکده شادان و غزل خوان بروم
-
میسپارم دل به دریا بیخیال
میشمارم لحظه ها را بیخیال