يا رب اندر دل آن خسرو شيرين انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد
قدر يک ساعته عمری که در او داد کند
Printable View
يا رب اندر دل آن خسرو شيرين انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد
قدر يک ساعته عمری که در او داد کند
اما ساقی اما ساقی اما ساقی برس به دادم
اوونی که دلو دینم و برده خیلی وقته نکرده یادم
اما ساقی ببین چگونه سیل اشکم شده روونه
درد جونسوزم و بجز تو به خدا هیشکی نمی دوونه
اما ساقی اما ساقی اما ساقی برو طبیب
دل بیمارم و بیار
بهش بگو عاشقش غریبه
مرده از رنج و انتظار
اما ساقی اما ساقی اما ساقی برس به دادم
اوونی که دلو دینم و رو برده خیلی وقته نکرده یادم ...نکرده یادم ....نکرده یادم .....
*-*
سلام
من نمک پرورده ی داغم ، بلی
هم غزل خوان همین باغم ، بلی
امشب از یک آسمان ابری ترم
روی مین ِ خاطراتم بی سرم
بین دریا و آسمان ، پل می زنم
دفترم را تاجی از گل می زنم
موج غم در من تلاطم می کند
غم به اشعارم تبسم می کند
دلم آشفته آن مايهی نازست هنوز
مرغ پر سوخته در پنجهی بازست هنوز
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسيد
دل به جان آمد و او بر سر نازست هنوز
همه خفتند به غير از من و پروانه و شمع
قصه ما دو سه ديوانه دراز است هنوز
*-*
خانوم همکار محترم با عرض سلام و وقت بخیر
عرضم به حضورت که خبری نشد دی:
زنجیرِ طلایی تو، ای گنجِ مراد
امشب زفروتنی به ما درسی داد
بر گردنِ نازنین، چو آویختیش
شرمنده شد و از ان به پایت افتاد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
برگها، پژمرده ميرقصند در آغوش باد
امشب آيا چيست در انديشه مغشوش باد؟
دستهاي باغ از انديشه رويش تهي است
باز هم پيچيده بر عريانياش تنپوش باد
ساقه تزوير، تنها، ميشكوفد بيهراس
شعلهها سر ميزند از خنده خاموش باد
ممنون محمد جان
دیدنی ها کم نیست
من و تو کم دیدیم
بی سبب از پاییز
جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم
چیدنی ها کم نیست
من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق روی دار قالی
بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم
خواندنی ها کم نیست
من و تو کم خواندیم من
من و تو ساده ترین شکل سرودن را
در معبر باد
با دهانی بسته واماندیم
من و تو کم خواندیم
من و تو واماندیم
من و تو کم دیدیم
من و تو کم چیدیم
من و تو کم گفتیم
وقت بیداری ی فریاد
چه سنگین خفتیم !
من و تو کم بودیم
من و تو اما
در میدان ها
آنک اندازه ما می خواندیم
ما به اندازه ما می بینیم
ما به اندازه ما می چینیم
ما به اندازه ما می گوییم
ما به اندازه ما می روییم
من و تو
خم نه و
درهم نه و
کم هم نه
که می باید با هم باشیم
من و تو حق داریم
در شب این جنبش
نبض آدم باشیم
من و تو حق داریم
که به اندازه ما هم شده
با هم باشیم
گفتنی ها کم نیست ...
توان بر پاهایم نیست
روبرویم جاده ای طولانیست
و لغزنده جاده از هوا بورانیست
و عشق را به من گویا چیست
تو هستي من شدي، از آني همه من
من نيست شدم در تو، از آنم همه تو
وفا و عهد نكو باشد ار بياموزي
وگرنه هر كه تو بيني ستمگري داند
بباختم دل ديوانه و ندانستم
كه آدمي بچه اي شيوه ي پري داند