پاییز آن شب یادت هست ؟
یادت هست با هم باریدیم ؟
یادت هست تو بر من فریاد میزدی و من ...
فقط می باریدم ...
پاییز
تو رفتی
ولی من به پاس آن شب
هنوز میبارم ..
Printable View
پاییز آن شب یادت هست ؟
یادت هست با هم باریدیم ؟
یادت هست تو بر من فریاد میزدی و من ...
فقط می باریدم ...
پاییز
تو رفتی
ولی من به پاس آن شب
هنوز میبارم ..
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم
من و تو هر دو به زندان خویش و ، تا هستیم
خمیده گردن مان زیر بار این زنجیر
به فرض اگر که کنم چاره مرگ را ، دانم
که نیست تا به قیامت غم تو چاره پذیر
در شبان غم تنهايي خويش،
عابد چشم سخنگوي توام .
من در اين تاريكي،
من در اين تيره شب جانفرسا،
زائر ظلمت گيسوي توام .
شكن گيسوي تو،
موج درياي خيال
من آنم كه پاي خوكان نريزم
مر اين قيمتي در لفظ دري را
از خم ابروي تو ام هيچ گشايشي نشد
وه كه در اين خيال كج عمر عزيز شد تلف
فرياد من از داغ توست
بيهوده خاموشم مکن
حالا که يادت ميکنم
ديگر فراموشم مکن
همرنگ دريا کن مرا .
يکبار معنا کن مرا
فلک بر غم دادن من کمر ببسته است
ولی نمداند که اشکان من خسته است
بخواستم از او که دریابد چشمان افسرده ام
بگفت زیبایی ات را در مژگان خیست دریافته ام
این پثت با پست بالا در یک زمان فرستاده شده به همین دلیل به پست ذیل رجوع شود !
ای کاش تو از برای من بودی
غزاله ای زیبا بر کنار آبرودی
تا بسرایم از برایت غزل صیادان
و از ندایت ببارم اشک چون باران
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا