دل سر حيات اگر کماهی دانست
در مرگ هم اسرار الهی دانست
Printable View
دل سر حيات اگر کماهی دانست
در مرگ هم اسرار الهی دانست
تنهاترین شمعم، آشفته وشیدا.
تنهاترین شعرم، ننوشته وزیبا.
تنهاترین حرفم، بر روی لبهایت.
تنهاترین رازم ،ناگفته وناخوانا .
تنهاترین نورم ،در صبح چشمانت.
تنهاترین فریادم ،کم حرف و پر معنا.
تنهاترین امید ،بر یک دل خسته.
تنهاترین آواز، تنهاترین نجوا.
تنهاترین شعرم ،در دفتر ایام .تنهاترین شاعر ، تنهای، تنها
آخ ...
چه قدر روشنی خوبست
چه قدر روشنی خوبست
و من چه قدر دلم می خواهد
که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چه قدر دلم میخواهد
که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ ...
چه قدر دور میدان چرخیدن خوبست
چه قدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
چه قدر باغ ملی رفتن خوبست
چه قدر مزه ی پپسی خوبست
چه قدر سینمای فردین خوبست
و من چه قدر از همه ی چیزهای خوب خوشم می اید
و من چه قدر دلم میخواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
چرا من این همه کوچک هستم
که در خیابانها گم میشوم
چرا پدر که این همه کوچک نیست
و در خیابانها هم گم نمی شود
کاری نمی کند که آن کسی که بخواب من آمده ست روز آمدنش را جلو بیاندازد
و مردم محله کشتارگاه که خک باغچه هاشان هم خونیست
و آب حوض هاشان هم خونیست
و تخت کفش هاشان هم خونیست
چرا کاری نمی کنند
چرا کاری نمی کنند
چه قدر آفتاب زمستان تنبل است
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
چرا پدر فقط باید
در خواب خواب ببیند
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
کسی می اید
کسی می اید
کسی که در دلش با ماست در نفسش با ماست در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را نمی شود
گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي كن و جان بين كه چون همي سپرم
چنين كه در دل من داغ زلف سركش توست
بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم
......
چرا همش به من ت میرسه
صبح به خیر مژگان جون !
مرا در آتش عشقت بسوزان
مکن زین شعله ی سر کش رهایم
درستش کردم diana_1989
چون تقریبا همزمان فرستادیم من پست شما رو ندیدم
نقل قول:
شما باید با م شروع میکردی رفیق !
مي اي در كاسه ي چشمست ساقي را بنا ميزد
كه مستي مي كند با عقل و مي بخشد خماري خوش
مست مستم روزگار در دستم
راه روم جاده ها را مي روم لحظه ها را ميخوانم
وجودم ياد تو دارد تنهايم تنها
شب است و یاد تو مرا پر از بهانه میکند
فضای سرد خانه را پر از ترانه میکند
سحر سد و نیامدی کلافه ام ز دوریت
ولی دو چشم خیس من به ره نشانه میکند
به سر رسید شعر و شب ولی هنوز مانده ام
چه کرده ای که دل تو را چنین بهانه میکند............
شب وروز در چشمم پلكيست
مست مستم /روزگار در دستم
راه ميروم جاده ها رو ميرم
لحظه ها رو مي خونم
وجودم ياد تو داره
خواب به چشام به شبا نمي ره
اما لحظه ها رو خوابم/نمي بينم
توي پرواز من/تنهايم تنهاي