سلام
یادم رفت اصلا اومده بودم این سوال اول را ازت بپرسم ها (!!!! )
در خدمتتون هستم
1- بهترین داستان کوتاهی که خوندی چی بوده ؟
اصلا به داستان کوتاه علاقه داری؟
بله خیلی علاقه دارم و با برنامه ای که تو کتاب خوندن دارم همیشه داستان کوتاه پایه ثابت مطالعه هام هستش.
خب من اگه بخام همشو لیست کنم که خیلی میشه اما چند تاشو این جا نام میبرم از داستان کوتاه های ریموند کارور خیلی خوشم میاد مجموعه رابطه ، پاکت ها ، وقتی از عشق حرف میزنیم رو خوندم . تو کتابهای جدید از مجموعه "خوبی خدا" که نشر ماهی با ترجمه عالی امیر مهدی حقیقت منتشر کرده خیلی خوشم میاد . داستان های کوتاه آمریکای لاتین با ترجمه عبدا.. کوثری هم عالیست اما بریم سراغ اصل مطلب . یکی از بهترین هایی که حوندم داستان زیباترین غریق جهان بود داستانی بسیار زیبا از بزرگترین نویسنده (به زعم من) قصه گو ، گابریل گارسیا مارکز . داستان درباره یک آدمی ست که غرق شده که بسیار گنده و چاق و البته زیباست و روزی توسط اهالی دهکده ای جسدش پیدا میشود اهالی به فکر این میفتند که بفهمند او کیست آنها حتی به روستاهای مجاور سر میزنند اما با واقعیتی عجیب روبرو می شوند او را کسی نمیشناسد . حال زن های آبادی دور جسد او را گرفته اند و درباره زمانی که زنده بوده تصویر سازی میکنند یکی از چاقی اش می گوید یکی از زیباییش و.....
داستان زیبایی است توصیه میکنم بخونیدش
دو سه تا داستان هم خوندم که نمیشه بهشون گفت داستان کوتاه بیشتر نانو فیکشن هستند در اینجا چند تاشون رو مینویسم :
نقل قول:
تو بايد چشم هاي سبز داشته باشي
هرروز به پست خانه مي رفتم. آن جا همه مرا ميشناختند و ميدانستند كه منتظر نامه ي تو هستم ، به همين خاطر بود كه وقتي چشمشان به من مي افتاد ، دست از كار ميكشيدند و اظهار تاسف ميكردند كه هنوز نامه ات نرسيده است.
رفته رفته اتفاقي كه نبايد مي افتاد ،افتاد . تو در پست خانه مشهور شدي . حالا ديگر ماههاست كه به پست خانه نميروم چرا كه پست چي ها نديده عاشقت شده اند و مطمئنم اگر نامه اي هم بفرستي به دست من نمي رسد .
آن ها هر روز به خانه من مي آيند و از شكل و شمايل تو ميپرسند و اصرار ميكنند كه برايشان از تو بگويم . دوست دارند هر روز چيزهاي تازه اي از تو بدانند اما من ديگر گفتني ها را درباره تو گفته ام و حرف ناگفته اي درباره ي تو ندارم .
با اين همه تا آنها روياهايشان را از دست ندهند باز حتي به دروغ هم كه شده از تو ميگويم و ديگر در گفته هاي من رنگ چشمانت تغيير يافته ، نامت عوض شده و قد كشيده تر شده اي.
خلاصه اينكه با شكل تازه ات بيچاره ام كرده اي.حالا تو بايد آن باشي كه آنها ميخواهند .
حالا بايد تو تغيير كني . لعنتي! تو بايد چشمهاي سبز داشته باشي.
ایشالا فیلمنامه ای بر اساس این داستان خواهم نوشت.
نقل قول:
تصادف
من داشتم این جا می آمدم که تصادف کردم . ناگهان یک ماشین آمد و مرا زیر گرفت . وقتی می خواستم از عرض خیابان رد شوم این اتفاق افتاد .جنازه ام را گوشه ی خیابان در برف رها کردم و آمدم اما کاش نمی آمدم. نه مرا می بینی و نه صدایم را میشنوی . کاش نمی آمدم ، من داشتم به دیدن تو می آمدم که مردم
حسرت عجیبی تو این داستان هست که خیلی دوستش دارم.
نقل قول:
افتخار پدربزرگ
همیشه به دندانش افتخار میکرد .اولین سالگرد ازدواجشان گذاشته بودش .وقتی میخندید صورتش خیلی جذاب میشد این را همیشه مادر بزرگ میگفت .
اما امروز دیگر در دهانش نبود ، پدربزرگ دندان طلایش را برای خرج دفن مادر بزرگ فروخت.
نقل قول:
اتفاق نجات بخش
دستش را گرفت ، جلوی صورتش ، داشت از پا در می آمد .اتفاق دیروز و اضطراب اتاق عمل حسابی دخلش را آورده بود . تمام لحظه هایی که با پسرش گذرانده بود ، داشت از جلوی چشمش می گذشت .
پسرش عاشق فوتبال بود وچند وقتی بود که هر دو باید با هم برای دیدن بازی تیم ملی می رفتند استادیوم ولی حالا توی بیمارستان بود و داشت پشت در اتاق عمل راه میرفت ، منتظر بود تا قلب یک مرگ مغزی را به قلب پسرش پیوند بزنند .
از اطرافیانش شنیده بود که کسی که قرار بود برود تا پسرش زنده بماند ، یک پسر جوان بود که دیروز در راه ، رفتن به استادیوم تصادف کرده بود و دچار مرگ مغزی شده بود ، حالا پدر و مادرش اجازه داده بودند که عضوهایش اهدا شود .
وقتی دکتر از اتاق عمل بیرون آمد و گفت که عمل پیوند پسرش موفق بوده رفت تا برای یک لحظه منجی تنها امید زندگی اش را ببیند . وقتی او را دید داشت از حال می رفت آخر آن منجی همانی بود که دیروز وقتی داشت با پسرش به سرعت به بیمارستان می آمد با او تصادف کرده بود و فرار را بر قرار ترجیح داده بود .آن جوان فقط 18 سالش بود
چقدر این داستان شبیه فیلمهای کوتاهه . خیلی دوست داشتم بودجه داشتم اینو میساختم.
2- رابطه ات با بچه ها چه طوره؟
بچه ها رو تا 5 سالگی خیلی دوست دارم از بچه های پر رو و حرف گوش نکن هم خیلی بدم میاد . اما در مجموع رابطه ام با بچه ها خیلی خوبه چون برای اونها هم احترام خاصی قائلم
3- از وسائل تزیینی سنتی و دستی مثل روتختی های سنتی ، میناکاری و خاتم و .... خوشت می یاد ؟
بسیار زیاد . ایشالا داره قسمت میشه اواخر تیر به همراه مادرم سری به اصفهان بزنیم . تو اونجا ایشالا بیشتر با این هنرها آشنا میشم . خیلی دوست دارم از نزدیک کارشون رو ببینم.
4- هیچ وقت به ریشه ضرب المثل ها علاقه داشتی ؟ مطالبی تو این زمینه خوندی؟
من کلا به ریشه و بنیان مطالب خیلی علاقه مندم من هم تو فارسی و هم تو انگلیسی مطالعه داشتم تو ضرب المثل های فارسی و انگلیسی و تو آداب و رسوم و هم چنین خرافاتشون مطالعه کردم . نکات جالبی رو هم جمع آوری کردم .کتابهای "ضرب المثل های معروف ایران " و قند و نمک " رو خوندم . خیلی جالب ریشه این ها رو توضیح داده . مطالعه آداب و رسوم رو هم خیلی دوست دارم . مثلا می دونید چرا وقتی بچه ای دستش لای در میره یا میسوزه مادر بچه محل ضربه رو بوس میکنه ( انگلیسی ها میگن kiss it make better
دلیلش به مصر باستان بر میگرده چون در آن زمان امکانات مثل الان نبوده و اگه کسی رو مار نیش میزده برای اینکه از مرگ حتمی نجاتش بدند قسمت مارگزیدگی رو می مکیدند تا سم را خارج کنند بعد این خرافه موند که اگر محل زخم را بوس یا میک بزنید خوب میشود .
بعد به یه سری مسائل هم خیلی دقت دارم و همیشه ذهنم رو پرسشگر بار آوردم تا حالا دقت کرده بودید که چرا نحوه چینش اعداد در تلفن و ماشین حساب متفاوت است ؟
5- نظرت راجع به رقص چیه ؟
اهل رقص نیستم اما از رقصیدن بدم نمیاد . دو تا از صحنه های مورد علاقه ام در سینما مربوط به رقصه یکی صحنه رقص پاچینو در فیلم بوی خوش زنه و دیگری صحنه رقص بسیار دیدنی اوما تورمن و تراولتا در داستان های عامه پسنده
6- از دوران جنگ ایران و عراق چیزی به یاد داری؟
موشک باران و صدای آژیر خطر رو به یاد دارم . مثل یک کابوس می مونست .
7 - نظرت راجع به زبان عربی چیه ؟
چون از اعراب بدم میاد از زبونشون هم خوشم نمیاد
8- اگه موقعیتش پیش بیاد دلت می خواد خارج از ایران زندگی کنی؟
بله . اگه موقعیت پیش بیاد با وضعی که الان میبینم حتما مهاجرت میکنم.
9- می دونی روی مدال ادبیات نوبل چی نوشته شده ؟
نه نمیدونم .
10- اعتماد به نفست چه قدره ؟
اینو دیگران باید بگند . اما بهنظر خودم در حد خوبه
مرسی . این دیگه سری اخر سوال ها بود . واقعا با علاقه و حوصله جواب دادی ممنون
موفق باشی
خواهش میکنم وظیفه بود . سعی کردم سئوالات این سری رو بیشتر رو جوابش وقت بگذارم امیدوارم وقتی در آینده به این صفحات نگاه میکنم خاطره ای خوش از اینهاتو ذهنم بمونه
ممنون شما هم پیروز وموفق باشید