یاسمن ها را به بوی عشق بوییده
بالهای خسته اش را در تلاشی گرم
هر نسیم رهگذر با مهر بوسیده
باز کن در ... اوست
باز کن در ... اوست
اشک حسرت می نشیند بر نگاه من
رنگ ظلمت میدود در رنگ آه من
لیک من با خشم میگویم
باز هم رویا
آنهم اینسان تیره و درهم
باید از داروی تلخ خواب
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
می فشارم پلکهای خسته را بر هم