به سلام ها دل نمی بندم
از خداحافظی ها غمگین نمی شوم
دیگر عادت کرده ام
به تکرار یکنواخت دوری و دوستی
خورشید و ماه!
Printable View
به سلام ها دل نمی بندم
از خداحافظی ها غمگین نمی شوم
دیگر عادت کرده ام
به تکرار یکنواخت دوری و دوستی
خورشید و ماه!
عزیزم!
هیچ اتفاقی نمی افتد!
همان طور که تا به امروز نیوفتاده است!
اگر من بی خیال تو بشوم
اگر تو خودت را از من دریغ کنی
اگر من به دریغ کردن های تو لج کنم
و
بی خیالت شوم
و اگر هزار تا اگر دیگر جا خوش کنند در زندگی مان
هیچ اتفاقی نمی افتد برای درخت های این حوالی
که
به عطسه های پاییز خیلی خیلی حساس هستند!
فقط من فرسوده می شوم در یک آپارتمان 108 متری
فقط تو پیر می شوی در ...
فقط نا منتظر تر از دوست داشتنمان، مرگ سلام می کند به یک لحظه
فقط در قرن های آینده
یک حسرت در دل تو
و یک داغ در دل من
می ماند تا هزار بار به دنیا آمدن و رفتنمان!
عزیزم!
جایی که باد نمی آید،
آدمها دو دسته می شوند:
آنهایی که بادبادکشان را جمع کرده اند،
و آنهایی که می دوند.
چه رنجی است
سالها زیستن
به خاطر کسی که…
هرگز نزیست به خاطرت…
وقتی جهان از ریشه جهنم
و آدم از عدم
وسعی از ریشه های یاُس می آید
وقتی که یک تفاوت ساده در حرف
کفتر را به کفتار تبدیل میکند
باید به بی تفاوتی واژه ها
واژه های بیطرف مثل "درد" دل بست
درد را از هر طرف بخوانی٬ درد است
بر جای پای خود گام میگذارم
برای یافتن خود
ولی ظاهرا" بیگانه ای از اینجا گذشته است
سرت را بر میگرداندی
من هنوز ایستادهام
چرا هیچ کس مرا نمیبیند ؟
کسی با من قرار سینما نمیگذارد ؟
کسی نگرانم نمیشود ؟
همیشه تنها چای میخورم ،
تنها تب میکنم ،
تنها موسیقی گوش میدهم .
فکر میکنم «تنها» یک آدم است
که اینجا خانه کرده
اگر آدم است
چرا مرا نمیبوسد ؟
بلند میگویم
و خوب گوش کن «تنها»
من
بوسیدن را خیلی دوست دارم .
شعرتعاشقانه ترین شعرها بوددروغتواقعی ترین دروغبه تنم بزرگ بودیکه دیده نمی شدم .
فرقی نمی کند دیگر
چوپان دروغ بگوید یا راست
گرگ های این حوالی
آنقدر گرسنه اند
که آدم ها را هم می درند
مادرش بلوچ بود
پسرش را کرد به دنیا آورد
ترک بزرگ کرد
اول عاشق شد
عشق ورزید
بعد شاعر شد