تو بیخود و ایام در تکاپو است
توخفته و ره پر ز پیچ وتاب است
Printable View
تو بیخود و ایام در تکاپو است
توخفته و ره پر ز پیچ وتاب است
تو میرسی به عزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر، گذارم نیست
چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم است و غمگسارم نیست
به لالههای چمن چشم بسته میگذرم
که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست
درست شد
تیرش عجبتر یا کمان چشمش تهیتر یا دهان
او بیوفاتر یا جهان او محتجبتر یا هما
از من رمیده یی و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
-
مرسی جلال جان
نبینم این همه مهربون بشی دادا
:دی:دی
ای گل تو مرغ نادری , برعکس مرغان می پری
کامد پیامت زان سری, پرها بنه بی پر بیا
آيينه دلم ز چه زنگار غم گرفت
تار اميدها همه پود الم گرفت
گفتم مرا نياز به نازش نمانده است
فرصت طلب رسيد و سخن مغتنم گرفت
او را كه با سخن به دلش ره نبرده ام
از ره رسيده اي به سپاه درم گرفت
اشك از غرور گرچه ز چشمان من نريخت
هنگام رفتنش نگهم رنگ نم گرفت
يك عمر گشتم از پي آن عمر جاودان
گشت زمانه عمر مرا دم به دم گرفت
نازم بدان نگاه كه او با اشاره اي
نام مرا ز دفتر هستي قلم گرفت
برای رعایت حق تساوی شعر ایشون هم بدون ویرایش قبول کردیم:دی
تو در خوابی و من مست هوسها
تن مهتاب را گیرم در آغوش
نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
در آن زندان که زندانیان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید
بدور افکن حدیث نام ای مرد
-------------
بابا
منجی بشیریت
بابا سهام عدالت
بابا
and justice for all
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیجیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
دیگه اینیم دیگه:دی
آتشی کز دیدگانش سر کشید
این دل دیوانه را دربند کرد
از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشین
بر تنم کی مانده است یادگار
جز فشار بازوان آهنین
من چه میدانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من
آتشی شد بر دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسمانم گرفت
-------------------------
خوش به حالشون
یا خوش به حالش که تو اینی:دی
تا صبحدم به ياد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره كرديم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب كرده خط كشيد
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
تا كور سوي اختركان بشكند همه
از نام تو به بام افق ها ، علم زدم
با وامي از نگاه تو خورشيد هاي شب
نظم قديم شام و سحر را به هم زدم
اوهوم:دی