دلتنگ شدن حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را می کند .
ღღ
قدر یاران قدیمی را بدان ای نازنین، فرش های کهنه را مردم گران تر می خرند.
ღღ
بهترین لحظه ها وقتیست که بهترین ها به یادت باشند ، بهترین نیستم ولی بیادتم .
Printable View
دلتنگ شدن حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را می کند .
ღღ
قدر یاران قدیمی را بدان ای نازنین، فرش های کهنه را مردم گران تر می خرند.
ღღ
بهترین لحظه ها وقتیست که بهترین ها به یادت باشند ، بهترین نیستم ولی بیادتم .
براي تو مي نويسم که بودنت بهار و نبودنت خزاني سرد است
تويي که تصور حضورت سينه بي رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق مي زند
در کوير قلبم از تو براي تو مي نويسم
اي کاش در طلوع چشمان تو زندگي مي کردم
تا مثل باران هر صبح برايت شعري مي سرودم
آن گاه زمان را در گوشه اي جا مي گذاشتم و به شوق تو اشک مي شدم
و بر صورت مه آلودت مي لغزيدم
اي کاش باد بودم و همه عصر را در عبور مي گذراندم
تا شايد جاده اي دور هنوز بوي خوب پيراهنت را وقتي از آن مي گذشتي در خود داشته باش
كاش امشب عاشقی هم پا می گرفت
تشنگی هم طعم دریا می گرفت
كاش امشب كوچه های منتظر
یك سلام گرم از ما می گرفت
این سكوت تلخ . دنیای من است
كاش دستت . دست دنیا میگرفت
آسمان ابری ترین اندوه را
از دل سنگین شبها می گرفت
پنجره دلتنگ چشمی آشناست
كاش می شد عاشقی پا می گرفت
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی
پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی
همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به پایت شکستم
تو از این شکستن خبرداری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه
تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی
همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
گیس می بافی وُ من
به نگاه مغز پسته ای ات چشم می دوزم
که رو به رویم
نشسته می خندی
و ھمه چیز را پیش می کشی
غیر از خودت
که می دانی اگر
به صورت گندمی ات
لب بزنم ،
آدم می شوم .
دوستی میخواهـم؛ نابـیـنا
کـه بـریـل بـدانــد
و فصل به فصل تنـم را بخوانــد ...
دستش را بگیرم؛ بازو به بازو
چشمش شــوم و عـصایــش
دنیا را برایـش تعریف کنـــم
و تمام زشتیهای جهــان را
برای او از قلــم بینـــدازم ...
شبـــــــی با خیال تـــــــو هم خونه شد دل
نبــــــودی ندیــــــدی چه ویــــــرونه شد دل
نبـــــــودی ندیـــــــدی پریشونیامـــــــو
فقط باد و بــــــارون شنیدن صدامــــــو
غمت ســــــرد و وحشی به ویرونه میزید
دلمــــــــ با تـــــــو خوش بود و پیمونه میزد
دلمــــــــ با تـــــــو خوش بود و پیمونه میزد
نه مَـــــــرد غلندر نه آتش پرستمـــــ
فقط با خیالتــــــ شبا مسته مستمــــــ
الهی سحــــــر پشت کــــــوه و ببینـــــه
خـــــدا این شبارو از عاشــــــق نگیره
شبـــــــای جـــــــونی چه بی اعتباره
همش بیقـــــــراری همش انتظـ ــ ــ ـاره
ای کاش " ماه من " می دانست که ميان اين همه " ستاره و سياره "
فقط يکی از آنها " مشتريست " . . .
پینه بسته خیالم
ازین همه رؤیا
پروانــــۀ من
وقت است که بازآئی
از پیلــــۀ دل
به لمس آغوشم
اری... حقیقت دارد... لیلی که میشوی....... مجنونت را میبرند!
نـیمـکتِ بـا هـم بودنمـان تنـهاسـت مـن دل نـشستـن نـدارم ، تــو دلـیـل نـشستـن !...
فراموش کردنت مثل آب خوردن بود........از همان آب هایی که می پرد توی گلو وسالها سرفه می کنیم.....
قلبـــــ ـــ ـ کال مـَن ..
دَر فصل دستـــ های تـــو می رسَــد
فصـلی برای تمـــــام رؤیــــــــــــاها
دستــی برای تمــــــــــام فصل ها ..
پرویـز
در حضور دیگران می گویم که تو محبوب من نیستی
و در ژرفای وجودم می دانم چه دروغی گفته ام
می گویم میان ما چیزی نبوده
شایعات عشق را با آن شیرینی تکذیب می کنم
تاریخ زیبای خود را ویران می کنم
احمقانه اعلام بی گناهی می کنم
نیازم را می کشم ، بدل به کاهنی می شوم
از بهشت چشمان تو می گریزم
نقش دلقکی را بازی می کنم
عشق من .... و در این بازی شکست می خورم
و باز می گردم
زیرا که شب اگر بخواهد هم نمی تواند ستارگانش را نهان کند ... /.
حالا کــ ِ تمامــ ِ راه را آمده امــ ،
حالا کــ ِ تـا تـ ـ ـو هیچـــ نمانده ،
چقدر دیر یادَشــ آمد خـُدا کــ ِ
ما قسمتــــ ِ هَمـــ نیستیمــــ !
این کلام آخـــــرینتـــ
برده میـــل زندگیــــ را از ســر منــــ
گفتــــه ای شـــاید بیــــایــــی
از سفــــــر اما نمیشــــه بــــاور منــــ
قطـــــره قطــــره اشکـــــ چشمــــم میچکــــد با نــــم نــــم بــــاران به دامـــت
بستــــه ای بار سفــــــر را با تــــو ای عاشــــق ترین بـــــد کرده ام مــــن
خدایا خدایا چرا ازمن او را گرفتی؟ که ماتم بگیرم. . .
من این سوی دنیا ، تو آن سوی دنیا ، چرا درد خود کم بگیرم
ز روزی که رفته ز پیشم او نامه ننوشته
ز خاطر مگر برده او از دل یاد بگذشته
دریغا گذشته ، گذشته . . .
خدایا همه هستی ام را گرفتی
همه هستی ام را تو یکجا گرفتی
اگر روزی از این قفس پر بگیرم
روم سر به پایش نهم تا بمیرم
و یا زندگی را من از سر بگیرم . . . !!
خورشید حق دارد
خروس حق دارد
ساعت حق دارد
یک روز تا ظهر بخوابد
تو اما حق نداری
بوسه صبحگاهی مرا فراموش کنی
و مرا بی ترانه و لبخند به اداره بفرستی...
چنانـتــــــ ـــ بــِ ژرفای دل بــُرده ام
کـــــ ه شُجـــاع ترین فـــاصــلــــ ه هـــَـم
جـُرأتـــ سَرکـــــ ــــ ـ کشیدن بــِ تـــو را نـخواهد داشتـــ ..
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سیب سرخی که حوا چید،
فریب شیرین عشق بود.
آدم اگر نمی خورد
آدم نبود ...!
---------- Post added at 03:32 PM ---------- Previous post was at 03:27 PM ----------
کاش یادت نرود ...
روی آن نقطه ی پر رنگ بزرگ
بین بی باوری آدم ها
یک نفر می خواهد
با تو تنها باشد
نکند کنج هیایو بروم از یادت ...؟
شال و کلاه می بافم با خیالت تا در سرمای نبودنت یخ نبندم !
ღღ
کاش میشد بدانی که فراموش کردنت مثل برآورده شدن آرزوهایم محال است .
ღღ
خواب بودم سخن عشق تو بیدارم کرد!
ღღ
بی خود بودم عطش عشق تو هوشیارم کرد !
ღღ
زندگی قافیه باران است، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند، تو بهاری و به اندازه ی باران خدا زیبایی!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دنیا را دوست می دارم زیرا که
نام اشراقی توست
خاک را دوست می دارم
آن زمان که زیر پای توست
آب را
که هر صبح بوسه می زند بر گونه هایت
درخت را وقتی که تکیه گاه شانه های توست
دوست می دارم
گنجشک ،آنگاه که اواز نوازشگری براي تو سر می دهد
خورشید ،ارمغان متبرک صبح هنگام را
ماه را وقتی که
منظر گه چشمان توست
دوست می دارم
شب،
سکوت بي شمار ستارگان را
براي آرامش خواب نازکت
دوست می دارم
دوست میدارم زندگی را
زیرا
که تو زنده ای
هستم
زیرا که تو
هستـــــــــــی
میسپارمت به خدا
خدایی که هیچ وقت نخواست
تو را به من بسـپارد ..
قورت می دهم ،همه دلتنگيهايم را و تلخ نوشته هايم را
سر می كشم ،انكار نمی كنم ،لج كرده ام كه برايت بنويسم
گريه كنم ،عاشقت بمانم
لج كرده ام
دوستت داشته باشم
دلم می خواهد باور كنی ،دوستت دارم
همين
چه معني دارد
زندگي ...!؟
وقتي که هيچ اتفاقي
من و تو را
سر راه هم
قرار نمي دهد..
مرا به یک آغوش گرم میهمان کن....من زیاد اهل چای نیستم...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کاش می شد بوسه باران لبانت را فدای بودن یک لحظه می کردی
کاش در عمق نگاهم باز عمق نگاهت را جاودانه می کردی
کاش می شد بر تنت هر لحظه می مردم
به روی شانه هایت ، شانه هایم را چه آهسته به خواب می بردم
نازنینم کاش ، نازنینم کاش
کاش این لحظه لحظه هایم بی نهایت بود
تا برای بوسه باران لبانت با بهانه ، بی بهانه بودن را ، بهانه نمی کردم.
نمیدانم
نُت ها لجبازی می کنند
یا انگشتانم باور ندارند
گام ِرفتنت را ..
منتظر باش که باراني شوم
تا ببارم بر کلون خانه ات
تا ببوسم جاي دستان تو را
روي قفل آهنين خانه ات
*
منتظر باش کبوتر بشوم
بپرم تا آشيان سبز تو
تو نداني من که هستم من ولي
خيره باشم در دو چشم مست تو
*
منتظر باش که پاييز شوم
خالي از سر سبزي و رنگ بهار
تا بماند روي گلدان هاي تو
دست هايم زردو خشک و بي قرار
*
منتظر باش که يک خواب شوم
روي ذهن تو بچرخم مثل باد
چشم هايت خسته تر، مستانه تر
روي يک خميازه پرامتداد
*
منتظر باش که يک بغض شوم
تا بپيچم روي فريادي بلند
در گلوي خود مرا احساس کن
دست و پايم را نبند
*
منتظر باش که يک لاله شوم
سرخِ سرخ ِسرخ در دامان خاک
هر کجايي باش ، من هم مانده ام
تا گذاري پاي بر اين خاک پاک
*
منتظر باش که يک اشک شوم
نرم و آهسته به روي گونه ات
جاي من در لاي مژگان تو بود
مي چکم اما ز چشم روشنت
*
منتظر باش که يک حرف شوم
تا بيايم روي لب هاي تو باز
تو مرا تکرار کن، تکرار کن
مي شوم آماده آواز باز
*
منتظر باش که خورشيد شوم
تا بتابم بر تن و بر دست تو
گرمِ گرمِ گرم از رويم شود
راهها و کوچه بن بست تو
*
منتظر باش که يک شب بشوم
ساده و تاريک و غمگين و سياه
من مي آيم روي بام خانه ات
مي نشينم تا طلوع يک نگاه
*
منتظر باش که يک عکس شوم
روي ديوار اتاقت جاي من
يا شوم يک پنجره در گوشه اي
که تو بنشيني شبي در پاي من
*
منتظر باش که يک شعر شوم
در ميان صفحه هاي دفترت
يا شوم خودکار در دستان تو
يا ستاره اي شوم من در شبت
*
منتظر باش که يک عطر شوم
تا بياويزم به سرتاپاي تو
يا شوم راهي که آيد سوي تو
يا نسيمي در شب زيباي تو
*
منتظر باش که يک ابر شوم
تا شوم مهمان پاييزي تو
منتظر باش که يک پرده شوم
يا شوم نقشي به روميزي تو
*
منتظر باش که يک سيب شوم
تا که بنشينم به روي ظرف تو
منتظر باش که يک آه شوم
در ميان انتظار حرف تو
*
منتظر باش که يک سايه شوم
پابه پاي تو به هر جا مي روي
منتظر باش که يک برف شوم
در زمستان هاي سرد بي کسي
*
منتظر باش که يک پله شوم
رد پاي تو برايم آرزو
منتظر باش که يک شاخه شوم
از کنار پنجره سر کرده تو
*
منتظر باش که يک قصه شوم
قصه اسطوره هاي عاشقي
منتظر باش که يک دشت شوم
پر شوم از شاخه هاي رازقي
*
منتظر باش که يک رنگ شوم
روي هر روز تو تکرار شوم
منتظر باش که يک نامه شوم
حسرت لحظه ديدار شوم
*
منتظر باش که يک فکر شوم
تا فراموشت نگردد ياد من
آشناي انتظار و خستگي
اين تويي آغاز اين فرياد من
*
منتظر باش که يک فرش شوم
روز و شب اما به زير پاي تو
اين من و اين خستگي هايم ببين
هيچ کس در دل ندارد جاي تو
*
منتظر باش که يک گل بشوم
غنچه غنچه روي خاک خانه ات
منتظر باش که باراني شوم
تا ببارم بر کلون خانه ات
...
منتظر باش
از لمس انگشتان توست
که سرنوشتم
اينگونه رقم مي خورد.
وگرنه دنياي من
هيچ گاه چيزي جز ...
ماشين تحرير کهنه اي نبوده است !!!
خیلی سخته چیزی رو كه تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی و ببینی كه دیگه دوسش نداری
خیلی سخته كه نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون كسی كه جونتو براش گذاشتی
خیلی سخته
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
میسوزونه گاهی قلبو طعم تلخ بعضی حرفا
خیلی سخته كه ببینی كسی عاشقیش دروغه
چقد از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه
خیلی سخته اون كسی كه گفت واسه چشات میمیره
بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره
خیلی سخته كه ببینیش توی یك فصل طلایی
كاش مجازات بدی داشت توی بارون بی وفایی
بند ناف روحم
از تو بریدنی نیست
این همه تلاش مکن!!...
من این نارسی را
دوست دارم...
به هر قیمتی
با اینکه تمـــــام قـصهـ را میـ دانی
باز آیه یأس پیش منــــ میـ خوانی
با آن همهــ ترفـند دلــــــم را بردی
تا بشکنیـــــــ و دوباره برگــردانی؟
چقدر در تاریکی
مشق ِ رفتن کنم؟
بیا و تکلیف مرا
روشن کن!
همین که سرت را روی شانه ام می گذاری ...
و به خواب می روی...
آرامش آوار می شود روی دلم یکهو...
لحظه های روشن با تو بودن...
کاش تمام نشود...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این لطافت که تو داری همه دل ها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غم ها بزداید
با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید
نه اولش پیداست
و نه آخرش
با این همه
باید تا آخرش بروم
بگذار بنشینم و
نفس تازه کنم
نترس
تصمیم من عوض نمی شود
به سنگی بدل نمی شوم
که کنار راه افتاده باشد
نترس
این بار هم که
تاول پاهایم خشک شود
دوباره عاشقت می شوم
دوباره راه می افتم
دوباره گم می شوم
هر طور شده این راه را تا آخر می روم ...
شعرهايم را ميخواني ،
ميگويي روان پريش شده ام ...
پيچيده است، قبــــول !
امـــا ...
مــن فقط
...چشــــم هاي تو را
مينويــسم ...
تو ساده تر نـگـــاه کــن .......
نگاه شکوه الف باست
پیش از اختراع خط
و من بی تو
چیزی شبیه ساعتم ، بی عقربه
خانه ای ، بی دیوار
یادت می آید
با دست ھای بریده
برای عشق شال بافتیم
و او
شال و کلاه کرد ...
سبزی ام را ببین
بیقراریم را ببین
عاشقی ام را ببین
هیچ کسی نی تواند
مثل من عاشق بماند
آخر دنیا شدست
بیقرار قصه ی ما
عاقبت رسوا شدست
آدمیان از هوسها
به بیراهه رسیدند
مردمان خشکیده اند
گویی که چندی مرده اند............
بودنت
تمام میوه های نوبرانه است
پر از هیاهوی آغاز
و نبودنت
چونان طعم گس خرمالوهای نرسیده
زندگی را جمع میکند در کنج خلوت انتظار