ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند___خوارم در این دنیا کند با ما جفا ورزیدنت
ای دلبر دیر آشنا ترسم نگردی یار ما___عمرم شود آخر فنا در وعده های دیدنت
Printable View
ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند___خوارم در این دنیا کند با ما جفا ورزیدنت
ای دلبر دیر آشنا ترسم نگردی یار ما___عمرم شود آخر فنا در وعده های دیدنت
تکیه گاه دل من نسترن است
با تو ام ای همه آزاد و رها
دست های دل من منتظرند
که بیاویزند بر شاخه ی سرسبز دعا
پدرم در شب بیماری خویش
دست و پا می زند و وای به من!
کاینچنین صبر و قرارم به تلاطم شده است
پیچک سبز دعا - ناله ی من
نیست با آسودگی کاری من بی تاب را
می رمد از چشم اگر در خواب بینم خواب را
آي قناريها قناريها
آوازهاي روشن خود را
در آسمان تاريک شب رها کنيد!
اما صف قناريها
بر ريسمان روشن آوازهاي خود
رديف
چون ميوه هاي نورسيده
آماده ي چيده شدن
و صفي ديگر
از آوازهاي خويش ستاره مي تنند
در انتظار نوبت.
تا شود گنج معانی سینهات
غرق نور معرفت آیینهات
چشم خویش از طلعت شاهد بپوش!
بیش ازین در صحبت شاهد مکوش!
وهم سبز - فروغتمام روز در آینه گریه می کردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیله تنهاییم نمی گنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمروبی آفتاب را
آلوده کرده بود
دلاي گسسته رو بياره زنجير بكنه
كاش يكي پيدا شه قانون سفر رو ببره
نذاره دم ورودش كسي تاخير بكنه
كاش يكي پيدا شه مرهم بذاره رو زخم عشق
...
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم
درخت کام و مرادم به برنمی آید
مگر به روی دلارای یار ما ورنه
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وزان غریب بلاکش خبر نمی آید
...
دست خودشان نیست
وقتی از فرط معصومیت
با تابشی از جنس عشق
روحهای ولگرد بعدازظهر را
بر نیمکتی سنگی
کشتار میکنند،
چشمهایت.
تا بو که یابم آگهی از سایه ی سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم
هر چند کان ارام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی میکشم فال دوامی میزنم
دانم سر آرد غصه را رنگین بر آرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم
با ان که از وی غایبم وز می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گهگاه جامی میزنم