[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.
منم یاد یه خاطره افتادم.ولی امکان داره واسه شما خنده دار نباشه. چون موقعیت ما خیلی خاص بود. هر کی بود میترکید از خنده.
رفته بودیم اردو مشهد. اومدنا تو قطار بودیم. ما 4 نفر با ناظم مدرسه تو یه کوپه بودیم.
ما آخر سر نفهمیدیم این ناظم ما شوت بود یا نه حالت عادیش اینجوری بود( آخه خیلی مذهبی بود). خلاصه....
از قضا شام کنسرو لوبیا داشتیم. من و یکی از دوستام هم روبه روی ایشون بودیم.
من یا این درباز کنا در کنسرو رو باز کردم. یه مقدار آب لوبیا ریخت رو زمین.
ناظممون :
اه.... معین( اینجانب) آبش اومد؟!
من و دوستم یه کم خودمونو کنترل کردیم.
همون لحظه در یه کنسرو دیگه رو باز کرد داد به یکی از بچه ها گفت :
بیا بخور....!
آقا ما خودمونو یه مقدار کنترل کردیم.(آخه باهاش خیلی خیلی رودروایستی داریم).
اون دوستم که سرخ شده بود.
یه ذره گذشت . برگشت به همون دوستم گفت :
آهان.... خوشت اومده؟ خوشمزست؟!
همین لحظه بود که دوستم زد از کوپه بیرون. بد بخت داشت میترکید. همین رفت بیرون صدا خندش اومد.
منم دیگه خودمو نمیتونستم کنترل کنم. آقا 20 ثانیه نگذشت : برگشت به یکی دیگه از بچه ها که غذاشو تموم کرده بود گفت:
اگه بازم میخوای بیا مال منم بخور.
دیگه من نتونستم خودمو کنترل کنم. تصور بکنین. دهنم پر بود لوبیا. دویدم از کوپه بیرون. دیگه داشتم میمردم.همون جا با دهن پر زدم زیر خنده
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
. کف واگن رو هم کثیف کرردم.