-
من سراپا خستگی را باز معنا می کنم
دارم از دیوانگی راز ِ تو افشا می کنم
من عبور ِ زجه های غربتِ تنهاییم
بعدِ تو دائم برای مرگ لالا می کنم
من غرور ِ شاخه های خشکِ این آبادیم
شاخه های خشک را این بار رسوا می کنم
چون طنین آرزویم در خیالِ آشتی
مثل پروانه سر ِ یک عشق دعوا می کنم
تو بیا، من را از این تنهایی و غفلت بگیر
ماه مرداد است و من احساس ِ سرما می کنم
-
صبح
====
از کنار گورستان گذشتیم
آنجا همه بودند
هم فاتحین
هم شکستخوردگان
در تاریکی
نمیتوانستند ببینند
چه کسی
فاتح شد
-
اشک می ریزم و
نمی فهمم
برای کدام یک
از غصه هایم
-
می خواهی
گریه کنی
بی چرایی
غم انگیز ترین ماجرای شعر
اینجاست….
-
بر کف دستم
دانه ای که نباشد
تو هم پر می کشی
گنجشکک
-
مرگ
خبر که نمی کند
یک روز می بینی
نیامدم
یعنی که نیستم
-
بیهوده تلاش می کنی من بشوی
کو تا تو حلب قراضه، آهن بشوی
تهدید نکن که دشمنم خواهی شد
تو دوست نبوده ای که دشمن بشوی
-
شعر من از عذاب تو، گزند تازيـانه شد
ضجه ي مغرور تنم، ترنم ترانــــــــه شد
حماسه ي زوال من، در شب تلخ گم شـدن
ضيافت خواب تو را، قصه ي عاشقانه شد
براي رند دربه در، اين من عـــــاشق سفر
واي كه بي كراني حصـــــــار تو كرانه شد
واي كه درعزاي عشق، كشته شد آشناي عشق
واي كه نعره هاي عشق، كشته شد آشناي عشق
واي كه نعره هاي عشق، زمزمه ي شبانه شد
اي تكيه گاه تو تنم ، سنـــــــــگر قلب تو منم
واي كه نيزه ي تو را، سينه ي من نشانه شد
درخت پير تن من، دوبــــــاره سبز مي شود
كه زخم هر شكست من،حضور يك جوانه شد
واي كه درحضور شب،دربزم سوت وكور شب
شب كور وحشـــــت تو را، قلب من آشيانه شد
واي كه آبروي تـــــــــو، مرد انالحق گوي تو
بر آستان كوي تو، جــــــــان داد و جاودانه شد
من همه زاري منم، زخمــــــــي زخمه ي تنم
براي هاي هاي من، زخمـــــه ي تو بهانه شد
درخت پير تن من، دوباره سبز مي شــــــود
هر چه تبر زدي مرا، زخم نشد، جوانـــه شد
ایرج جنتی عطایی
-
وقتي سرم براي خطر درد ميکند
حتا غزل مرا زخودش طرد ميکند
من نيز آتش دلم اي مهربان من
دمسردي تو گاه مرا سرد ميکند
حواي من ! بخند که لبخند با دلم
کاري که سيب با پدرم کرد، ميکند
گفتي که مرد باش! رهاکن مرا! برو!
اين کار را نهمرد که نامرد ميکند
باورکن اي ستارهي من رفتنت مرا
در کوچههاي خاطره شبگرد ميکند
تنها نه تيشه با سر فرهاد آشناست
من هم سرم براي خطر درد ميکند
-
اینک فقط در رویاست
که میشود بوسه بر دستان تو زد ...
و من سخن میگویم ، کار میکنم
همانم که بودم ، سیگار میکشم ، هراس میورزم ...
و چگونه این شبها را دوام می آورم ؟...