چشم های ِ من هیچ چیز برای ِ پنهان کردن نداشته اند ،
هیچ گاه !
این " یک جُفت دیوانه ی عاصی " ، گاهی که دست هات
به رسم ِ نوازش پلک هاشان را می بَندَد ؛
خوشبخت ترین " جُفت ِ سیاه پوش " ِ دنیا می شوند ...!
Printable View
چشم های ِ من هیچ چیز برای ِ پنهان کردن نداشته اند ،
هیچ گاه !
این " یک جُفت دیوانه ی عاصی " ، گاهی که دست هات
به رسم ِ نوازش پلک هاشان را می بَندَد ؛
خوشبخت ترین " جُفت ِ سیاه پوش " ِ دنیا می شوند ...!
باز که قهر کرده اي پسرکِ سر به هواي کوچه ي هفتاد و هشت !
نزديکِ عيد
نازهايت خريدار ندارند ؛
حراجشان کردي !؟
ناز کن !!
بختت زده به کوچه ي تنهايي من ؛
" دست فروشِ دوره گرد "
کدام نقطه ی بهشت آفریده شده ای
که سیبِ خنده هایت چیدنی ست ... ؟!
میوه ی ممنوعه ی دیگران ؛
و - سینِ - سفره ی من باش ...
" عیدِ چشمانت مبارک " !
گاهی تنهایت می جسته ام
میان پشته های پاییز
آن گاه که
از آسمانی تازه
بر شانه های خیس من
فرو می نشینی
از شکل دست های تو
بر می گردم
برای ایستادن
در باد
صدایم کن
تو می روی و
مسافران مرگ
با دل من
تنها می شوند...
چه سرگذشتی داریم!
نام گیلاس های سرخ را
با حروفی تازه
می توان نوشت...
پستوی خانه ات را
روشن بگذار!
من، این بار
با چراغی خاموش
به کوچه های تو می آیم...!
ما را چشم زده بودند
دستی برایمان اسپندی دود نکرد
قانون اول نیوتن سیب را ترکاند در من
پاهایم را روی خاطرات مانده دراز می کنم
این جاده ی بی سر و ته از بازوی کدام آفتاب بیرون پرید؟
که سنت ها در دست های من افتاد
نسخه ای بنویس برای انداختن ها
جا مانده ام از بالا بود هر چه نمک
چیزی از قلم افتاد
او که راهش کج شد
قضیه ای برای چشم هایم بگو
و هذیانی برای دستهایی که می رفت
زیرنویس این شعر
همسایه ی دیوار به دیوار خانه ای ای کور است
من به کجای این آدمهای بی درک وصلم؟
از هبوط هر چه گناه گذشتم
از اول تا آخر خاک را که بگردی
شیطان مقوله ی همیشه ی زندگی...
روزی من سر در گم
میان این دست های غربتی
و فردایی که پشت پایم...
انداختم.
پشت برگها
خورشيد نمي تابد هرگز
بدون نور
يكي كاج مي شود بر بلندي ها
نظاره گر تپه هاي دوز
يكي بوته اي مانده بر زمين
زير سايه ها
شايد در انتظار آرزويي كه برآورده نمي شود هرگز...
چه مي داني اي آرزو به دل تپه هاي دوردست!
هزاران هزار سال هم كه بگذرد
پستي يك درخت
از اوج هر بوته اي بلندتر است!
من و تو
برای رسیدن به هم
هیچی کم نداریم
به غیر از…
یه معجزه…
از قرص های ضد تهوع
کاری ساخته نیست
وقتی
حالت از همه…
کمی کنار بایستید
می خواهم این شعر را
بالا بیاورم.....
قلبم او را فریاد می زند
ذهنم مرا هشدار می دهد
اینجا و اکنون
تنها یک حقیقت وجود دارد:
"او نیست، من هستم"
قلبم گریه می کند
ذهنم، تلاش
من اما
فقط نگاه…