afarin kho0o0sham o0mad edame bedin
Printable View
afarin kho0o0sham o0mad edame bedin
albate marda faramo0o0sh nashan
mo0teshaker!!!!!
nima_nmp جان، فقط لطف كن فارسي تايپ كن، ممنون
کارت خیلی توووووووووووووووووووووووپ ه.go on darling
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جابجایی پیکر فریدون فرخزاد
مرتضی رئیسی: به همت جمعی از ایرانیان، محل تازه ای در همان گورستانی که فریدون فرخزاد، شومن و خواننده ایرانی پانزده سال پیش در بخش رایگان آن به خاک سپرده شده بود، قطعه خاک بسیار مناسبی در میدان نزدیک به دروازه اصلی گورستان شمال شهر بن خریداری و پیکر این هنرمند طی مراسمی بزرگ در محل جدید تحویل خاک شد. طبق آداب مرسوم، قبر فریدون فرخزاد که به طور رایگان از طرف شهرداری در اختیار قرار گرفته بود می بایستی صاف شده، برای دیگران در نظر گرفته شود. فریدون فرخزاد که پس از انقلاب در آلمان زندگی می کرد در ماه اوت 1992 (امرداد 1371) در محل سکونتش در شهر بن بر اثر ضربات چاقو کشته شد. به احترام هنرمند مقتول، در مراسم جابجایی مدفن او جمع بزرگی از ایرانیان گردآمدند و چند گروه هنری برنامه اجرا کردند.
طی چهار ساعتی که برای این مراسم در نظر گرفته شده بود نویسندگان، شاعران و خوانندگان ایرانی از جمله ستار، خواننده نامی سخنرانی کردند و یاد فریدون فرخزاد را گرامی داشتند.
ستار با ذکر خاطراتی که با فرخزاد داشت و خواندن ترانه ای وطن صحنه پرشوری ایجاد کرد و پیامی هم از پوران فرخزاد خواهر شاعره فریدون که از ایران فرستاد قرائت شد.
پس از سخنرانی علیرضا قلی پور، برگزار کننده اصلی مراسم، ناهید باقری شاعر قطعاتی خواند و میرزا آقا عسگری (مانی) که کتاب زندگینامه فریدن فرخزاد را به رشته تحریر درآورده و منتشر کرده، شرح مفصلی در باره خصوصیات و خلقیات فریدون فرخزاد بیان کرد و گفت: این هنرمند که هم شاعر و نویسنده و هم هنرپیشه ای توانا بود و تحصیلات خود را تا دکترای علوم سیاسی در آلمان به پایان رسانده بود، هرگز تسلیم زور نشد و تمام توانایی وجود خود را صرف مبارزه کرد و سرانجام جان خود را در راه عشق به وطن و آزادی از دست داد.
میرزا آقا عسگری، فریدون فرخزاد را نامی ماندنی در تاریخ مبارزات ملی و فرهنگی دانست و گفت که او هنرمندی بود که بدون پرده پوشی یا تن دادن به سازش، اندیشه های خود را که پر از عشق به آزادی و میهنخواهی بود با وجود همه تهدیدها و آگاهی از پیامد راهی که در پیش گرفته بود بیان می کرد و به عنوان سرمشقی بزرگ برای آزادیخواهان و عاشقان ایران باقی خواهد ماند.
پیکر فرخزاد، پوشانده در پرچم ایران در آرامگاه ماندنی اش جا به جا شد و در این مراسم فضای گورستان بن غرق سرود های میهنی شد. فریدون فرخزاد در سال ۱۳۱۷ به طوری که در یادداشت های خودش هست در چهار راه گمرک تهران متولد شد، در سال ۱۹۶۲ به آلمان رفت و در رشته حقوق سیاسی در دانشگاهای مونیخ، برلن و وین تحصیل کرد و پایان نامه خود را درباره تأثیر عقاید مارکس بر کلیسا و حکومت آلمان شرقی نوشت و آن را با موفقیت گذراند.
او پس از بازگشت به ایران به فعالیت های هنری رو آورد و از جمله مشهورترین چهره های تلویزیونی ایران شد. وی همچنین به خوانندگی و بازیگری هم می پرداخت و شعر نیز می گفت.
فریدون فرخزاد که برادر فروغ، شاعره نامدار ایرانی است، به زبان های آلمانی و فارسی شعر می گفت و از چند مرکز علمی و هنری آلمان جوایزی دریافت کرد. مجموعه ای از اشعار فارسی اش در کتابی با عنوان در نهايت آغاز جمله است عشق و اشعار آلمانی اش هم در کتابی دیگر از او گردآمده است. پس از وقوع انقلاب در ایران، فریدون فرخزاد به غرب مهاجرت کرد و به فعالیت سیاسی رو آورد، در دوران زندگی در تبعید کتابی نیز با عنوان من از مردن خسته ام نوشت.
هواداران فرخزاد قتل او را به جمهوری اسلامی نسبت دادند و در سال های اخیر نیز برخی از روزنامه نگاران ایرانی، قتل فرخزاد را در شمار فعالیت های گروهی جای دادند که تحت عنوان عناصر خودسر در وزارت اطلاعات ایران شناسایی شدند و شماری از آنان محاکمه و زندانی شدند. این گزارش ها از سوی هیچ مرجع مستقلی تأیید نشده است.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ستار و شکیلا در آمستردام خواندند
پژمان اکبرزاده: کنسرت خوانندگان پاپ ایرانی در خارج. از این عبارت چه به ذهنتان میآید؟ ویدئوی کنسرتهای بزرگ گوگوش، داریوش، هایده، ابی و خوانندگانی از این دست که در ایران دیدهایم؟ من که دست کم در این سالهای گذشته، بیشتر کنسرتهای ایرانی در خارج از ایران را پیگیری میکردم چنین تصوری در ذهن داشتم. گاهی گزارشهایی از تلویزیونهای ایرانی لوسآنجلس میدیدم که کنسرتها به هم خورده، خواننده نیامده، یا برنامه سر وقت اجرا نشده و بسیار بی نظم بوده. اما به نظرم تا آدم خودش به خارج نیاید و پا به این کنسرتها نگذارد عمق فاجعه را درک نمی کند!
اگر مدتی در خارج از ایران بمانید و تنها به دو سه کنسرت پاپ ایرانی بروید تقریبا حال و هوای کار دستتان میآید و شاید دیگر بهندرت حاضر باشید در چنین برنامههایی شرکت کنید. مشکل اصلی و اولیه این است که بیشتر اوقات، برنامهگذاران به این خاطر که عدهي بیشتری را به سالن بکشانند از دو خواننده که سبک کارشان هیچ ربطی به هم ندارد دعوت می کنند؛ مثلا داریوش و اندی. ولی عملا برعکس میشود چون تا آنجا که دیدهام و شنیدهام، طرفداران یکی از این خوانندگان به خاطر اینکه با کارهای خوانندهي دیگر، میانهای ندارند به کنسرت نمیآیند.
ولی در هر صورت، ستار و شکیلا مهمان ایرانیان آمستردام بودند. در برنامهای که گروه پاسارگاد ترتیب داده بود در پاورزون کنسرت داشتند، در یکی از محلههای جنوبشرقی آمستردام که بیشتر شرکتهای تجاری را در خودش جای داده است. Powerzone هم راستش را بخواهید بیشتر به یک انبار بزرگ شبیه است که در آن کنسرت گذاشته میشود، نه به یک تالار کنسرت. دو خوانندهي دعوت شده، کموبیش در یک زمینهي کاری جدیتر فعالیت داشتند. فکر کردم دستکم به همینخاطر، این کنسرت، مرتبتر از برنامههای مشابه دیگر برگزار میشود.
بهای بلیت کنسرت ستار و شکیلا در Powerzone، ۲۹ یورو بود. جهت اطلاعتان قیمت بلیت در بهترین قسمت تالار کنسرت آمستردام (کنسرتخباو/Concertgebouw) که یکی از سه تالار برتر جهان از بابت صدادهی بهشمار میآید ۲۵ یورو است. البته این یک مورد را میتوان گذاشت به حساب یارانههای دولتی و پشتیبانی کمپانیها و نهادهای هلندی، حمایتهایی که کنسرتگذاران ایرانی از آن بی بهرهاند.
روی بلیت کنسرت نوشته شده بود: ساعت ورود به سالن: ۹ شب. برنامه در ساعت یازده و نیم شب شروع شد. یعنی تنها با دو ساعت و نیم تاخیر ناقابل.
صدای ستار در بیشتر برنامه، در صدای ارکستر و جمعیت محو شده بود. بارها به زبان انگلیسی به صدابردارای هلندی برنامه گفت: صدای مرا ببرید بالا و صدای ارکستر را بیاورید پایین. اما هیچ فایده ای نداشت. ستار در نهایت، بازمانده از حل مشکل، به مردم گفت: حیف از مملکتی که از دست دادیم.
بسیاری از کارهایی که ستار در سالهای پیش از انقلاب ارائه کرد از کارهای موفق و ماندگار موسیقی پاپ ایران به شمار میآیند و سخت مورد علاقهي دوستداران ستار هستند. اما این هنرمند خوش صدای موسیقی پاپ کشورمان در سالهای پس انقلاب، به ویژه در سالهای اخیر، دیگر نتوانست آن راه را ادامه دهد. جالب اینجاست که در کنسرت دیشب، ستار تقریبا تمام برنامهاش را به اجرای همان کارهای قدیمی اختصاص داد.
بخش دوم کنسرت به شکیلا اختصاص داشت. خوانندهای که از آغاز فعالیت کوشید به دور از ابتذال گستردهای که گریبانگیر بسیاری از خوانندگان ایرانی شده، کارهای سنگینی ارائه کند. شکیلا که خوانندگی را به طور جدی از حدود سال ۱۳۷۰ آغاز کرد در آغاز با بابک افشار، آهنگساز ایرانی مقیم کالیفرنیا، کارهایی شنیدنی ارائه کرد که مورد استقبال دوستداران موسیقی ایرانی قرار گرفت ولی در سالهای بعد، تکرار و تکرار و در نهایت گونهای از توقف در این راه.
کنسرتهای ایرانی در خارج، آن هم از نوع موسیقی پاپ که طیف گستردهای از مردم را در بر می گیرد می تواند تاثیراتی مثبت برای جامعهي مهاجر ایرانی داشته باشد. شبی که خانوادهها و دوستان هموطن می توانند دور هم باشند، بچههای ایرانی که در خارج بزرگ میشوند بیشتر با جامعهي ایرانی تماس پیدا کنند و از راه ترانههای پاپ، پیوند نزدیکتری با زبان فارسی پیدا کنند. ولی در کنسرتها چه نصیبشان میشود؟ نوعی موسیقی که به لطف بلندگوها و سیستم پخش، بیشتر حکم سر و صدا پیدا میکنند تا موسیقی. بلیتهایی گران برای برنامههایی که به خاطر دو - سه ساعت کار دیجیها و خوانندگان آماتور در ابتدای آن، تا ساعات دو - سه بامداد به طول میانجامد و برخوردهای نهچندان مناسب گردانندگان برنامه با شرکت کنندگان. مسایلی که در برنامههای هلندی نمیبینیم. پس چه چیز میتواند تشویقی برای شرکت در کنسرتهای پاپ ایرانی باشد؟
شاید این دلایل کافی باشند تا دریابیم چرا از جامعهی پانزدههزار نفری ایرانیان در آمستردام، در کنسرت خوانندگان محبوبی مانند ستار و شکیلا تنها ۳۰۰-۲۰۰ نفر شرکت کردند.
بررسی ترانه های پس از انقلاب ستار
رامین: ترانه ها را از دیدگاه بنده و در نظرگاهی ویژه به سه دسته تقسیم بندی میتوان کرد : ۱- ترانه هایی که مورد اقبال و توجه اکثر اقشار یک جامعه قرار می گیرند، در میان عامه ی مردم گل می کنند و بنا به پتانسیلی که در خود نهفته دارند مدتی بر سر زبان ها هستند و بعد از چندی ممکن است از یاد و خاطره ها فراموش شوند و یا حتی باقی بمانند و تا مدت ها ذهن و گوش شنوندگان عام خود را مشغول کنند ولی بنا به دلایلی توجه خواص اهل موسیقی را به خود جلب نمی کنند و برخی از این قبیل افراد حتی زحمت شنیدن این نوع از ترانه را نیز به خود نمی دهند و یکسره همه ی انواع این ترانه ها را رد می کنند و قابل بحث و بررسی نمی دانند و آن ها را ترانه ی مبتذل می خوانند. این طیف از ترانه ها را - که می توان نام عامه پسند بر آن ها نهاد - البته ویژگی های خاص خود را دارند و مهمترین ویژگی آن ها سهل الهضم بودن آن هاست.
یعنی از یک طرف دارای اشعار ساده و زود فهمی هستند که درک و ارتباط با آن ها را برای عموم آسان و سریع می کند و از سوی دیگر دارای ملودی های روتین و معمولی و بعضا شادی هستند که قادرند در شنونده احساسات گوناگونی پدید آورند و حتی ضمیر ناخودآگاه او را تا مدت ها به خود مشغول سازند و احساس لذت و خشنودی در او پدید آورند. مخاطب این نوع از ترانه بخش وسیعی از جامعه را در بر می گیرد، بدین معنا که طیف وسیعی از مردم ما کسانی هستند که به ترانه، فقط به عنوان یک ابزار شادی بخش و تفریحی می نگرند که باید خلا موجود در روان و احساسات آن ها را پر کند، سرگرمشان سازد و غم و خستگی آن ها را بزداید و وقتی به این گونه افراد که با این دیدگاه به ترانه می نگرند گفته می شود که چرا به این نوع از ترانه تمایل دارند پاسخشان این است که ما مگر از ترانه چه توقعی داریم و از شنیدن آن چه هدفی را پی می گیریم و چه می خواهیم؟ می خواهیم که زندگیمان شاد و مفرح شود، خستگی زندگی روزمره از تنمان به در رود و در یک کلام از شنیدن ترانه لذت ببریم و وقتی به آن ها گفته می شود که بیشتر این قبیل ترانه های عامه پسند از ارزش هنری چندانی برخوردار نیستند و مفهوم عالی و با ارزشی را القا نمی کنند، می خندند و می گویند ما ترانه گوش نمی دهیم که پند و موعظه بشنویم و غم و اندوهمان بیشتر شود، به دنبال ارزش های انسانی و اجتماعی و سیاسی هم در ترانه نمی گردیم، بلکه در وهله ی اول می خواهیم با شنیدن ترانه حظ کنیم و لذت ببریم و برایمان هم زیاد مهم نیست که مفهوم آن چیست!
حال به نظر شما چند درصد از مردم ما خواهان این طیف ترانه های عامه پسند هستند؟ اگر نظر مرا بخواهید خواهم گفت بیش از ۸۰ ٪. کافی است نگاهی به پیرامون خود بیفکنید و ببینید که اکثریت قریب به اتفاق مردم ما - به ویژه نسل جوان - خواهان چه نوع ترانه هایی هستند، چه آهنگ هایی گوش می دهند و خوانندگان مورد پسندشان چه کسانی می باشند و ترانه هایی که در متن زندگی مردم ما جاری است از کدام نوع است؟ آیا طالب ترانه های سنگین و دیریاب و ارزشی هستند، یا خواهان ترانه های دم دستی و راحت الحلقوم؟! همچنین آیا باید معتقد بود که تمام ترانه هایی که در این ژانر، یعنی ترانه های عامه پسند قرار می گیرند در یک سطح هستند و همه ی آن ها را باید به جرم عامه پسند بودن مطرود کرد و فاقد ارزش خواند؟ مسلما نه. یعنی ترانه های عامه پسند نیز همگی بی ارزش و مبتذل نیستند و باید میان این نوع از ترانه ها نیز تفاوت قائل شد و نباید همه آن ها را در یک سطح ارزیابی کرد، بدین معنی که بسیاری از همین ترانه ها نیز حاوی مضامین و زیبایی هایی هستند که نمی توان به سادگی از کنار آن ها گذشت. خلاصه ی کلام آن که بنا بر اعتقاد بسیاری، ترانه باید عاطفه و احساس را اقناع و ارضا کند و نه فکر و اندیشه را و رسالت یک ترانه آن است که مستمع پس از شنیدن آن احساس لذت و رضایت نماید و ( آنچنان) ذهن و عاطفه ی او ( آنچنان تر ) شود. پس به صرف عامه پسند بودن نباید رای بر بی ارزشی یک ترانه داد و نیز باید دانست که این طیف از ترانه ها همگی در یک سطح و اندازه نیستند و برخی از همین ترانه ها به سبب زیبایی هایی که در دل خود دارند جاودانه شده اند و تا سال ها زنده می مانند و فراموش نخواند گشت و گاه بیشتر از یک ترانه ی خاص و ارزشی باعث شهرت و اعتبار خواننده ی خود خواهند شد و بسیاری از خوانندگان شهرت و موفقیت خود را مدیون همین دست ترانه هایشان هستند. نمونه را، ترانه های نم نم بارون از ستار، من آمده ام از گوگوش و شب عشق از زنده یاد هایده در این دسته جای می گیرند.
2- ترانه هایی که مخاطب خاص دارد و عوام عموما آن ها را چندان نمی پسندند و اگر شرایطی فراهم شود و امکان آمارگیری نسبی در جامعه مهیا گردد، شاید بتوان گفت که درصد کمی از مردم این ترانه ها را به طور جدی و دائمی گوش می دهند و چندان به دنبال آن ها نیستند. ترانه های خاصه پسند ویژگی های خاص خود را نیز دارند. دارای کلام و شعر والا و پر مفهوم و محکمی هستند که گاه از حیث غرابت و سنگینی برای مخاطب عام قابل درک و فهم آسان نیستند و شاعران آن ها نیز در بیشتر موارد نام های متشخص و آشنایی در عرصه ی ترانه سرایی می باشند و می توان از کلام بیشتر این گونه ترانه ها به عنوان بهترین نمونه های شعر معاصر و نوین نیز نام برد، همچنین ملودی های این ترانه ها نیز نوعا دارای کیفیت مطلوب و مناسبی هستند و اغلب توسط بهترین و برجسته ترین آهنگسازان و تنظیم کنندگان آفریده گشته اند و از همه ی این ها مهمتر خوانندگان و آفرینندگان این گونه ترانه ها - که از آن اغلب به عنوان ترانه ی نوین یاد می شود - رسالت و هدفی متعالی را دنبال می کنند که گاه سیاسی، گاه اجتماعی و گاه اخلاقی و انسانی است. منتقدین عرصه ی موسیقی نیز خوانندگانی را برتر می نهند که ترانه هایی در این راستا بیافرینند که خود آن را ترانه ی نوین می نامند و بجز این قبیل ترانه ها، برای ترانه های عامه پسند ارزش چندانی قائل نیستند. در ارزش این طیف ترانه ها هیچ شکی وجود ندارد اما اگر سلیقه ی عامه را ملاک بگیریم، درصد کم و محدودی از مردم خواهان این قبیل ترانه ها هستند. نمونه را، ترانه های ما را مطلب از ستار و آی مَردم، مُردم از گوگوش در این رده قرار می گیرند. همچنین برخی از سبک های موسیقی را نیز باید در این رده، یعنی آثاری که اشخاص خاصی خواهان آن می باشند قرار داد که بارزترین نمونه ی آن ترانه هایی است که در موسیقی اصیل و سنتی آفریده گشته که ناگفته پیداست این سبک از موسیقی نیز با توجه به اهمیت فوق العاده ای که در موسیقی ایرانی دارد بخش مهمی را به خود اختصاص می دهد و هواداران ویژه ی خود را نیز دارد، اما به هر حال چون این افراد نسبت به کسانی که اهل موسیقی و گوش سپردن به ترانه در جامعه ی ما می باشند در اکثریت نیستند، بنابراین این نوع از موسیقی را نیز باید از آن انواعی دانست که مخاطب خاص دارد و همگانی پسند نیست.
3- ترانه هایی که هم مخاطب عام و هم مخاطب خاص را به خود جلب می کند، یعنی دارای فاکتورهایی هستند که هم عوام آن ها را می پسندند و هم خواص. شعر و کلام زیبا و در عین حال ساده و نه چندان پیچیده، ملودی لطیف و دلنشین و مضامین بکر و ناب، خاصیت و جذابیتی به این دست از ترانه ها بخشیده که نه تنها ضامن بقا و جاودانگی آن هاست بلکه حیطه ی استماع آن ها را نیز از محدوده ی خواص اهل موسیقی خارج ساخته و عامه ی مردم را نیز به سوی خود جلب می نماید که اگر بخواهیم از آثار ستار عزیز مثالی برای این دست از ترانه ها بیاوریم گل پونه یکی از بهترین گزینه ها می باشد.
حال با توجه به تقسیم بندی بالا که البته به صورت مجمل و بسیار مختصر به آن اشاره نمودم باید دید که ترانه هایی که ستار در این برهه ی زمانی، یعنی دوره ی پس از انقلاب اجرا نموده در میان کدام یک از دسته بندی های سه گانه ی بالا قرار می گیرد و اگر ستار در هر سه نوع، ترانه هایی خوانده است درصد کدام یک از آن ها بالاتر و بیشتر می باشد تا آنگاه بتوانیم به یک نتیجه گیری نسبی دست یابیم.
پس بیایید یک بار دیگر گفته های بالا را در اینجا مرور کنیم: ترانه هایی که عامه پسندند و بیشتر استقبال در جامعه هم از آن ها صورت می گیرد، ترانه هایی که فقط توجه خواص را به خود جلب می کنند و ترانه هایی که هم مورد توجه عوام و هم مورد عنایت خواص قرار می گیرند. حال از یک خواننده ی بزرگ و متعهد که برای مردمش می خواند و به سلیقه های گوناگون نیز احترام می گذارد چه توقعی باید داشت؟ آیا باید همه ی تلاش خود را مصروف بر خواندن ترانه های نوع دوم نماید و رضایت خواص را جلب کند و در نتیجه به سلیقه ی اکثریت قریب به اتفاق مردم جامعه ی خویش که خواهان ترانه های شنیدنی، زیبا و بعضا شاد هستند بی توجهی کند و شعارش این باشد که: پسند عامه گو هرگز مباش؟! یا باید صرفا به خواندن ترانه های عامه پسند بپردازد و کارنامه ی خود را از ترانه های نوین و ارزشمند تهی کند و خواص اهل موسیقی را که جدی تر و حرفه ای تر به این مقوله می نگرند از خود نا امید گرداند؟ یا سعی کند ترانه هایی بیافریند که رضایت هر دو دسته را جلب کند؟ کاری که در موسیقی امروز و با توجه به شرایط فعلی حاکم بر دنیای ترانه به ویژه در فراسوی آب ها و در غربت کاری بس سنگین و توانفرساست؟
خواننده ای بهتر رسالت خویش را انجام داده که جمع میان گزینه های بالا را در کارنامه ی هنری خویش داشته باشد، یعنی هم ترانه هایی بخواند که در عین داشتن فاکتورهای لازم هنری، رضایت عامه را جلب کند و هم آثاری را اجرا کند که خواص را راضی نماید. هم ترانه های لطیف و عاشقانه بخواند و هم ترانه های سیاسی و اجتماعی، هم سهم عاطفه و احساس را لحاظ نماید و هم سهم فکر و اندیشه را و البته در تمام این مورد هویت ایرانی خویش را نیز فراموش نکند و فرهنگ سرزمین خود را از یاد نبرد و در کار خود پشتکاری داشته باشد که بیانگر احترام او به مخاطبین خویش است و هر گاه یک خواننده یکی از این موارد را از یاد ببرد و کفه ی ترازوی آثار او به یکسو بیشتر میل کند ممکن است در کار خود کمتر موفقیتی کسب نماید. پس خواننده ی خوب باید علاوه بر این که تمام سعیش بر این باشد تا از ارائه ی آثار مبتذل و بی ارزش و بازاری صرف خودداری کند، از خواندن ترانه های عامه پسند در سطح بالا نیز غفلت نکند و فقط به رضایت خاطر منتقدان و دوستداران ترانه ی نوین و به طور کلی خواص نیندیشد و رضایت عامه ی مردم را نیز که اتفاقا اکثریت قریب به اتفاق جامعه ی ما را تشکیل می دهند در نطر داشته باشد چون در غیر این صورت کار او محکوم به شکست و فراموشی است و از طرف دیگر ترانه های ارزشی، هنری و سیاسی و اجتماعی را که بیانگر توجه یک هنرمند به رویدادهای سرزمین خویش و سرنوشت مردم مملکتش است از یاد نبرد تا از این نظر نیز کارنامه ی هنری وی درخشان و پربار باشد. شاید بهترین نمونه برای هنرمندانی که آثار اخیرشان این ایراد را دارد که فقط رضایت گروه خاصی از مستمعین را فراهم آورده و ناخشنودی بسیاری دیگر را در پی داشته است، گوگوش عزیز باشد. وی در آثار دوره ی اخیر خود بیشتر ایده ها و موضوعاتی را در نظر داشته که مورد پسند عامه ی مردم نیست و قشر خاصی آن را می پسندند. شاید برخی از این آثار مورد اقبال و توجه منتقدین و دوستداران ترانه ی نوین قرار بگیرد و آن ها را نقد کنند و به به و چه چه نمایند اما آیا رویکرد عامه نیز به این ترانه ها همین گونه است؟ اگر بخواهیم از سر انصاف قضاوت کنیم ترانه های قدیمی گوگوش که تعداد بسیار زیادی از آن ها عامه پسند بودند موفق ترند و یا ترانه های کنونی او که بیشتر رضایت خواص را جلب می کنند؟ البته منظورم هرگز این نیست که بخواهم از ارزش ترانه های کنونی گوگوش که برخی از آن ها الحق از شاهکارهای ترانه ی نوین ما هستند بکاهم. فقط می خواهم بگویم که این به تنهایی کافی نیست و مردم ما در کنار آثاری همچون کیو کیو بنگ بنگ به ترانه هایی با مضامین شاد و روحنواز و مفرح نیز احتیاج دارند.
با توجه به همه ی نکات یاد شده در بالا باید گفت که ستار عزیز در طول سالیان طولانی پس از انقلاب کارنامه ای مقبول و پربار از خود بجا گذارده و آثار ارزنده ای از انواع سبک های موسیقی را از خود به یادگار نهاده و در همه ی اقسام موسیقی به شایستگی عرض اندام نموده است. ستار از معدود هنرمندان و خوانندگانی است که در عرصه ی این هنر فاخر، تمامی فاکتورهای لازم اعم از تعهد، پشتکار و حجم و گستردگی و طعم و رنگ و انعطاف صدا را در حد بسیار بالا داراست، آن گونه که در موسیقی ما به خواننده ای کامل و شش دانگ بدل گشته و نیز از معدود کسانی است که با قدرت استثنایی صدای خود موسیقی اصیل و سنتی ما را در آن سوی مرزها زنده نگاه داشته و در این زمینه نیز رسالت یک هنرمند متعهد را با شایستگی به انجام رسانیده است. هموست که هم ترانه های شاد خوانده و هم ترانه های غمگین، با عاشقانه هایش شقایق را نیز عاشق نموده و با ترانه های سیاسی و اجتماعی خویش لرزه بر اندام مستکبرین افکنده، هم نابسامانی های مردم و مملکت خویش را فریاد زده و هم از زیبایی ها و دلشادی ها برایشان خوانده است و با چشم پوشی از شهرت جوانی خود، صدای خویش را وقف مردم کشورش نموده و زندگی را با تمام زیبایی های آن در ترانه هایش جاری ساخته است و در این راه باکی هم نداشته که فلان منتقد مغرض ترانه ی او را می پسندد یا نه، که برای او تنها پسند مردمش - آن هم نه فقط مردمان اهل اینترنت - اهمیت داشته است. چشمه ی زلال ترانه های ستار به قدری گسترده است که هر طبعی با هر سلیقه ای را سیراب می کند و کمتر هنرمندی را داریم که چنین چشم انداز وسیعی از ترانه را در آثارش ببینیم . بخش کوچکی از این چشم انداز گسترده و دلنواز را بنگرید:
ترانه های شاد : گل ناز، آهو، چشمانت، بانی، از عشق مردن، رویا، مسافر عشق، نم نم بارون، گلپری، خاکی، صدای تو، تکخال، بی نظیر، چه خبر، آشتی، شاه، سرو ناز و ...
ترانه های نیمه شاد : یوسف کنعان، سپید و سیاه، یادته، مستی، تا تو رو دیدم، چه قشنگه عاشقی، پروانه، فلسفه ی عشق، دخترم، غم مخور، ما رو باش، هوای عشق، قدم رنجه، پناه، آخرین تلاش، گل کینه، نارفیق، گلگشت، بوی گندم، عمو نوروز، اشک عاشق و ...
ترانه های غمگین: سفرنامه، مادر، آمدی، دو پرنده، یگانگی، سرنوشت، تکرار، طلاق، جاده، بسوز ای دل، گریه، پیله، گلایه، یا مولا، ما را مطلب، رقیب، خاطره ها، زندان دلتنگی، رمز، کوچه، پنجره، یکشبه، سلام و ...
عاشقانه های ناب: حاشا مکن، خاطره، جدایی، تنها نبودی، دفتر عشق، جان شیرینم، رفتی و نموندی، ای عاشقان، بلوغ ستاره، دیگه نکن گریه، گرفتار، عشق من، غوغای ستارگان، شب، بی عشق هرگز، همیشه بهار، ستاره بازی، ساقی، خورشید خانم، دلواپسی و ...
ترانه های سیاسی و اجتماعی: شناسنامه، خاک تشنه، فریب، ای کاش، قصه ی ما، هموطن، زندان آزادی، کوزه، گل پونه، مطرب، شهبانو، رفراندوم، اعلامیه، از خونه تون بیاید بیرون، خاک، این خانه قشنگ است و ...
موسیقی اصیل و سنتی : نماز عشق، اشک، افلاکی، زهره (با هوشمند عقیلی)، رسوای زمانه (با زنده یاد الهه)، گل های رنگارنگ، شب عاشقان (با زنده یاد هایده)، بزم های آوای دلدادگان و بهار (با زنده یاد مهستی)، آلبوم به یاد داریوش رفیعی و ...
بله، تنها انتقادی که به ستار در این دوره وارد است این می باشد که در خواندن برخی ترانه های عامه پسند آن هم در دوره ای محدود، کمی بی ملاحظگی نمود و ترانه هایی خواند که اگر نمی خواند بهتر بود. ولی باید توجه نمود که اولا تعداد این ترانه ها انگشت شمار است و در مقایسه با سایر ترانه های ستار در دوره پس از انقلاب، درصد ناچیزی را تشکیل می دهد و درثانی همین انتقادها نیز نشانه ی بزرگی و عظمت ستار است که توقع چنین لغزش هایی هر چند کوچک نیز از وی نمی رود. چرا این انتقادها به سایر هنرمندان نمی شود؟ زیرا همگان را عقیده بر این است که بزرگی و شان ستار در حدی است که چنین انتظاری از ایشان نیست که حتی یک ترانه ی ضعیف هم اجرا نماید، هر چند باید گفت که حتی ضعیف ترین ترانه های عامه پسند ستار در مقایسه با آنچه خوانندگان مبتذل امروزی به خورد مردم ما می دهند در سطحی بسیار برتر و والاتر قرار می گیرد. گذشته از این ها، کدام خواننده را می توانید نام ببرید که ترانه ی ضعیف در کارنامه نداشته باشد؟ پس اگر انتقادی هم در این زمینه به ستار وارد است نه به خاطر سطح خیلی پایین این گونه ترانه ها، بلکه به خاطر عظمت و بزرگی ستار است که برخی از ترانه ها برای وی کوچک و حقیر هستند و ستار نازنین هم در آثار اخیر خود نشان داده که سال هاست از این دست ترانه ها فاصله گرفته است.
برای مثال ترانه هایی را که زنده یاد سورن برای ستار آهنگسازی نموده می توانید در زیر ملاحظه بفرمایید و همانطور که می بینید تیم قدرتمند و هماهنگ سورن، هما میر افشار و آرمن به همراه صدای آسمانی دکتر ستار زیباترین ترانه های عاشقانه ی موسیقی ما را رقم زده اند
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شرکت گوگوش در فستیوال میدم کن فرانسه
در زمينه ی فعاليت های گوگوش در عرصه ی بين المللی، توسط محمود قربانی با شخصی به نام جورج کريسمس قراردادی بسته شد که او به عنوان مديرِ برنامه های گوگوش، کار خود را در اين زمينه آغاز کرد و اين اولين بار بود که يك هنرمند ايرانی، مدير برنامه ای در اين سطح داشت و همين كار، مقدمه ی قراردادی شد با کمپانی بارکلی Barclay که مدير آن ادی بارکلی بود، اين قرارداد در پاييز سال 1970 امضاء شد. با درخواست اين کمپانی، گوگوش بايد در پاريس اقامت می کرد تا توسط معلم های مخصوص، آموزش های لازم برای خواندن و اجرای صحنه را می ديد. گوگوش با همسر و پسرش به پاريس رفت و هشت ماه در اين شهر اقامت داشت و در طی اين مدت، موارد مربوط به صحنه و لهجه ی فرانسوی را آموخت و پس از اين مدت توانست دو ترانه ی فرانسوی را به گونه ای اجرا کند که به راستی تشخيص اين که خواننده، غير فرانسوی است مشکل بود.
وقتی صفحه ای که اين دو ترانه ی فرانسوی را در پشت و روی خود داشت به بازار آمد، گوگوش در فستيوال ميدم کن که يك جشنواره ی موسيقى بود شرکت کرد. شرکت کردن گوگوش در فستيوال کن، يك واقعه ی بزرگ در زندگی هنری او بود. در اين فستيوال، خواننده های بزرگ دنيا از امريكا و اروپا شرکت داشتند و اين فستيوال سه شب ادامه داشت و برنامه ی گوگوش در شب سوم بود. در اين فستيوال، پورى بنايى نيز همراه گوگوش بود.
در همین حال برای خانم گوگوش در چند هتل، کنفرانس مطبوعاتی ترتیب داده شد و یک اتومبیل آنتیک قدیمی نیز برای ایشان در نظر گرفته شد که ایشان با این اتومبیل در خیابان ها رفت و آمد می کرد و همین مسئله موجب جلب توجه مردم شده که هجوم می آوردند و از ایشان امضا می گرفتند و توجه خبرنگاران نیز به این صحنه ها جلب می شد.
کمپانی بارکلی براى تبليغ صفحه ی گوگوش، يك ماشين بزرگ صفحه پُرکُنی را در مقابلِ در ورودی فستيوال قرار داده بود که همان جا صفحه را پر کرده و به مردم می داد.
در میدم کن، گوگوش به روی صحنه رفت، استقبال مردم شورانگیز بود. گوگوش یک لباس چشمگیر ایرانی به تن داشت، این لباس از حریر سفید تهیه شده بود و به صورت چادر جلوه می کرد. ارکستر به نواختن آهنگ پرداخت اما وقتی گوگوش می خواست برنامه ی خود را آغاز کند، میکروفن قطع بود.
شاید برای اولین بار بود که در کن چنین حادثه ای روی می داد، تنظیم نور هم آن طور که باید و شاید نبود و ظواهر از یک نوع دسته بندی و توطئه ی هنری حکایت می کرد.
اولین آهنگی که گوگوش خواند، یک آهنگ ملایم و نوازشگر به زبان فرانسه بود، وقتی اولین آهنگ پایان یافت سالن یک پارچه شور و هیجان شد و نام گوگوش در هر گوشه ی سالن روی زبان ها افتاد.
گوگوش در اجرای این آهنگ، از همه ی وجود خود مایه گرفت در خلال آن قطرات اشک، آرام آرام بر چهره ی او شیار می کشید.
دومین آهنگ، یک آهنگ تند بود، گوگوش با حرکات دست خود، به ارکستر ریتم داد و آن گاه به رقص پرداخت. گوگوش در این فستیوال، بسيار مورد توجه قرار گرفت و صفحه ی طلايى جايزه ی فستيوال ميدم کن در سال 1971 به گوگوش تعلق یافت و اين جايزه در کنار جايزه ها و يادبودهای بارکلی، موسسه ی پخش صفحه ی پاريس قرار گرفت. پس از پیروزی گوگوش در فستیوال میدم کن، خبرگزاری اسوشیتد پرس، روز شنبه خبر برنده شدن گوگوش خواننده ی ایرانی را در فستیوال میدم کن، به همه ی دنیا مخابره کرد.
اسو شیتد پرس در خبرهای خود اشاره کرده بود که گوگوش لباس های محلی ایرانی به تن داشته و سه آهنگ از ساخته های کمپانی پخش صفحه ی بارکلی را به زبان فرانسه اجرا کرده و با رقابت فشرده ای بین خواننده گان معروف اروپایی برنده ی جایزه ی اول فستیوال میدم کان در سال 1971 گردیده است.
پوری بنایی که برای تشویق گوگوش به فستیوال میدم کن در پاریس سفر کرده بود گفت: گوگوش با اجرای آهنگ هایش با صدای صاف و دلنشینی که دارد، به شدت با تشویق مردم رو به رو شد.
آوای گرم گوگوش در لباس محلی ایرانی توام با زیبایی و جذابیت وی، حاضرین در فستیوال را به شدت تحت تاثیر قرار داد. وقتی گوگوش خبر برنده شدن خود را در بین آن همه رقیب شنید، از فرط خوش حالی به شدت گریست. بارکلی مدیر کمپانی پخش صفحه ی بارکلی، بعد از اعلام خبر پیروزی گوگوش در فستیوال میدم کان اعلام کرد که گوگوش در فستیوال سن رمو نیز شرکت خواهد نمود.
گوگوش قبل از برگزاری فستیوال کن می گفت: من در میان شصت خواننده ی معروف دنیا که در فستیوال میدم کن شرکت کرده اند و تام جونز نیز در میان آن هاست فقط از فرانسوازهاردی می ترسم. شب بعد از درخشش گوگوش در فستیوال میدم، برای تکمیل فعالیت ها، ادی بارکلی، به افتخار گوگوش ششصد نفر از برگزیده گان فستیوال کن را به ویسکی کوکوی کن دعوت کرد.
برنامه ی گوگوش در این شب بسیار عالی بود، او توانست در آن شب حتا بهتر از شب فستیوال بدرخشد چون در فستیوال فقط ترانه های فرانسوی را خوانده بود اما در این شب علاوه بر ترانه های فرانسوی ترانه هایی به زبان انگلیسی نیز خواند.
اجرای برنامه در ویسکی کوکوی کن باعث شد که نماینده گان کمپانی RCA به دیدار گوگوش بیایند و از او خواستند برای تکثیر صفحاتش، با آن ها قرار داد ببندد. گوگوش اما با کمپانی بارکلی قرارداد داشت و همین موجب شد که RCA قرارداد گوگوش را از کمپانی بارکلی خریداری کند و با این هدف که گوگوش را در جهان معرفی کند.
این برای نخستین بار بود که هنرمندی از ایران در سطح جهان معرفی می شد. برای نخستین بار بود که یک کمپانی معتبر خارجی، با هنرمندی ایرانی برای انتشار صفحه قرارداد بست.
گوگوش پس از برگزاری فستیوال میدم کن راهی ایتالیا می شود تا در پایتخت این کشور آزمایش دیگری را در زمینه ی راه یافتن به موسیقی جهانی، پشت سر گذارد. بر طبق قرار گذاشته شده، از میان سه آهنگی که گوگوش به فرانسوی خوانده بود، هر کدام بیش تر مورد توجه قرار گرفت باید توسط خود گوگوش به آلمانی و ایتالیایی و اسپانیولی اجرا می شد.
حالا دیگر صفحات مجلات در ایران، همه اختصاص به گوگوش داشت و همه بی صبرانه منتظر بازگشت او به ایران بودند. در فاصله ای که آهنگ های جدیدی برای گوگوش انتخاب می شد، او از یک مرخصی استفاده کرد و به ایران بازگشت. در ایران از گوگوش استقبال فوق العاده ای به عمل آمد. سراسر خیابان پهلوی که محل کاباره میامی در آن جا بود به افتخار گوگوش آذین بندی شده بود، مردم همه منتظر گوگوش بودند.
انبوه جمعیت فرودگاه مهرآباد را پوشانده بود، مردم آمده بودند تا گوگوش را ببینند، راه ها بند آمده بود به طوری که عبور گوگوش غیر ممکن به نظر می رسید و صابر آتشین مجبور شد یک پوشش بر سر گوگوش انداخته و او را از فرودگاه خارج کند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دلایل لغو کنسرت ها از زبان رضا صادقی:
یک عده بزرگوار نمی خواهند
ما فقط خوندنی شویم!!!
خاص مي خواند: مشکي رنگ عشقه، مشکي end عاشقه، دندون عاريه، وايسا دنيا من مي خوام پياده شم.
خاص مي پوشد: از دوران نوجواني مشکي به تن کرد و ديگر در نياورد.
خاص حرف مي زند: چرا ما ايراني ها معتقديم مشکي رنگ عزاست و در مقابل، همه عرفا رنگ سياه نيمه شب را براي خلوت با معبود بر مي گزينند، چرا پارچه کعبه مشکي است؟ همه درويش، همه عارف، جاي عاشق پس کجاست؟ و ...
اما مثلي بيشتر خواننده ها نمي تواند کنسرت برگزار کند... اين فصل مشترک رضا صادقي خواننده محبوب نسل جوان است با تمام خواننده ها به خصوص پاپ، همين موضوع و نيز لغو کنسرت هاي اروپايي وي ما را بر آن داشت به سراغش برويم و ساعاتي را هم کلام و شايد همنوا با او دلايل را بررسي کنيم.
كنسرت گذاشتن شما هم قصهاي شده، چرا اجازه كنسرت نميدهند؟
صـادقي:والا يك عده بزرگوار هستند كه نميخواهند ما فقط خوندني شويم، دوست دارند بمونيم و موندني باشيم.
يعني چه؟
صـادقي: اقدام ميكنيم بخونيم يعني خوندني شويم محض اينكه نفس بكشيم ولي دوستان لطف دارند، ميگويند شما نخون تا تو اذهان بموني.
يعني آثارتان به قدري در اوج قرار دارد كه براي حفظ آنها ديگر نبايد بخوانيد؟
صـادقي:بايد برگشت به آثار آقاي مولانا كه گاهي يك چيزهايي ميگفت نقض و نقيض براي اينكه مردم بدانند دنيا دست كيه... من هم اين را گفتم تا عاقلان دانند.
اما جواب سوالم را نداديد؟
صـادقي: مولانا يك روز سر تا پايش را آغشته به مِي ميكند، جلوي در مسجد ميايستد بعد از او ميپرسند چرا اين كار را كردي؟ جواب ميدهد: نشستم فكر كردم، آنقدر عمر ندارم كه تمام گناهانم را پاك كنم، ميخواهم اينگونه دهان مردم را باز كنم بلكه بخشي از گناهانم آمرزيده شود، نقل من هم همينه عدهاي بزرگوار به فكر عاقبت من هستند، ميگويند خودش را ضايع نكند با اين همه خوندن، ما نگذاريم بخوند تا موندني شود.
پس دلشان بيشتر از خودتان براي شما ميسوزد؟
صادقي: يقينا.
لغو كنسرتهاي اروپايي هم به همين منوال است؟
صـادقي:كنسرتهاي اروپايي به دليل ناهماهنگيهايي كه مقصر اصلي آن خود هستيم نه هيچكس ديگر لغو شد، دوستان برنامهريز، در سوئد كمي دير اقدام كردند، من هم جزو آن دسته از آدمهايي نيستم كه عشق خارج شدن از مملكتم را داشته باشم از اين رو دوست دارم اگر كنسرتي در خارج دارم درست و روي اصول برگزار شود.
يعني اصلا به سرتان هم نميزند از كشور براي هميشه خارج شويد؟ (اشاره به برنامه شب شيشهاي)
صـادقي:نميشود، يعني اينجا يك چيزي دارد كه نميگذارد، آدم را پايبند كرده.
پس چراغتان در اين خانه ميسوزد؟
صـادقي: بله، مهم هم نيست چه جرمي و گناهي اين سزايش است، هر چند خيلي دوست دارم براي ايرانيهاي سرتاسر دنيا اجرا كنم، افتخار است براي من ولي به حساب روزهاي سخت پشت سر گذاشته شده، نميگذارم.
چطور؟
صـادقي:من خيلي روزهاي سختي را گذراندم كه به اين جايگاه صفر كنوني رسيدم، حالا كي عمرم جواب بدهد كه بروم روي جايگاه پنج يا ده و خيلي شاهكار كنم بشود بيست، از اين رو نميخواهم اين راه پرمشقتي كه طي كردم با يك سفر بدون برنامهريزي شده، خودم را داخل منگنه كنم كه خيلي چيزهاي ديگر خراب شود.
برگزاري كنسرتهاي اروپايي كنسل شد يا به تعويق افتاد؟
صـادقي:حتما، فرصتش پيش بيايد اجرا خواهم داشت.
زمانش مشخص نيست؟
صـادقي:نه، فعلا موكول شده، اما دقيق مشخص نيست.
در همان كشورها، مثل سوئد و...؟
صـادقي:چند كشور ديگر هم اضافه شده، هلند، سوئد و احتمالا كانادا...
استقبال در اين كشورها چگونه است؟
صـادقي: مردمان آنجا بيش از اينكه يك خواننده را ببينند يا يك موزيك بشنوند ميآيند يك ايراني را ببينند كه از مملكتشان آمده كه حرفهايش، نوع نگاه كردنش و حتي نوع دست دادنش مثل همان كساني است كه خودشان در زندگيشان داشتند.
پس كيفيت كار خيلي برايشان مهم نيست؟
صـادقي: چرا ولي در وهله دوم، بالاخره برايشان اهميت دارد كسي كه از ايران ميرود «شكلاتي شكلاتي» ميخواند يا يك چيز درست و حسابي كه در شان موسيقي باشد. خوب ميدانيد ايرانيهاي خارج از كشور براي گذران زندگي خيلي زحمت ميكشند و همين موضوع زنجيري است به دست و پايشان كه كشيدن و باز كردن زنجير براي آمدن به كنسرت آنها را كمي حساستر ميكند كه با دقت بيشتري كار را آناليز كنند.
تا امروز در كدام كشورها كنسرت برگزار كرديد؟
صـادقي: قطر، امارات و مالزي.
استقبال خوب بود؟
صـادقي:خدا را شكر خيلي خوب بود. در مالزي كنسرت در يك دانشگاه برگزار شد خيلي برايم جالب بود كه دانشجويان خارجي هم آمده بودند، اجراي دبي و قطر هم خيلي خوب بود يا حداقل من راضي بودم، وقتي كه امروز كارت به سختي به گوش مردم خودت ميرسد نميشود توقع داشت مردم بيرون از حيطه (فرهنگي، هنري و...) خودت شنيده باشند و يا از آن استقبال كنند در كل تجربه خوبي بود اينكه چطور ميشود در يك كنسرت غريب، آشنا اجرا كرد.
لغو كنسرتهاي ايران نااميدتان نكرده و همچنان اين درخواست از سوي شما ادامه خواهد داشت؟
صـادقي: من نااميدي در ذاتم نيست، خسته ميشوم اما نااميد هرگز، خب خستگي هم كه در ذات آدمهاست و اينكه خسته نمی شوم به عقيده من بيخودگويي است.
شايد برايتان جالب باشد شنيدن اين داستان كه يك روز دكتر علي شريعتي در يكي از سخنرانيها به آقا اميرالمومنين(ع) ميگويد: علي، بعد چند نفري اعتراض ميكنند كه چرا حضرتش را نگفته است، ايشان هم اشك ميريزد بعد ميپرسند: چرا استاد گريه كرديد؟
جواب ميدهد: من همه جوانيام را گذاشتم اين شخصيت را همان طور كه بوده معرفي كنم، اين همه نوشتم، حالا يك نفر ميآيد سر نامش به من ايراد ميگيرد يعني اين همه كه گفتم را نشنيدي؟!
ولي با همه اين وجود چيزي از علي شريعتي بودنش كم نميشد، خسته ميشد اما نااميد، نه. حالا من كه ته صف مدرسه ايشان هم نيستم.
فكر نميكنيد خود هنرمند هم در اين جريان مقصر است؟
صـادقي: انگليسيها مثلي دارند با اين مضمون كه وقتي اسير شدي از اسارت لذت ببر.
حالا فضا طوري است كه براي اجراي موسيقي آماده نيست اصلا به خوبي يا بدي اين جريان كاري ندارم، شايد مشكل خود هنرمندها باشد، شايد مشكل اهل هنر باشد، شايد مشكل روساي هنري باشد، برايم مهم نيست اما يك مشكل اساسي كه بايد حل شود خود معضل هنر در اين مملكت است، هيچ هنرمندي امروز نيست كه از هنر حرف بزند، بيشتر از دردسرهايي كه دارد ميگويد.
رضا صادقي در اين ميان و شايد براي پشت سر گذاشتن اين معضل با توجه به جايگاه امروزي خود چه ميكند؟
صـادقي:درصدد هستم فضايي را به وجود آورم براي هنرمندان كه فقط بيايند آنجا حداقل همديگر را ببينند، شايد يك جنبه مادي و تجاري هم در نظر گرفتم اما يك بعد آن هم احساسي است و چيزي كه خودم دوست داشتم.
من فكر ميكنم همين كه دور هم جمع شويم و از دغدغههايمان بگوييم خيلي به آدم اميد ميدهد، به هر حال بايد از اين فضا لذت برد، وقتي كه نميشود خواند يعني بايد مرد يا اينكه يك پنبه بذاريم توي گوشمان. خب وقتي رضا صادقي نميتواند (نميگويم نميگذارند) كنسرت بگذارد به جايش بيايد فكر كند اگر روزي كنسرت اجرا كرد چه چيز بگويد.
شايد باورتان نشود اما تقريبا هر روز به اين موضوع فكر ميكنم، مثل دفعه پيش كه فقط 11 روز مانده به من اطلاع دادند كه ميتوانم كنسرت برگزار كنم اما آنقدر برايم حل شده بود كه كجا چي بگويم، وقتي استقبال كردند اين جمله را و وقتي آهنگ... را خواندم اين يكي جمله، آقاي اردستاني صدابردار برنامه گفت: طوري برخورد كردي مثل اينكه صد بار در تهران كنسرت اجرا كردي.
به خاطر اينكه من با اين فضا زندگي ميكنم و معتقدم انسان هنرمند بايد با روياهايش زندگي كند از اين رو دعواي احمقانه بر سر دو كيلو گوجه گرون و ارزون را قبول ندارم هر چند اين هم بحثي است براي اجتماع اما دغدغه هنرمند بايد فقط هنر باشد، چون حقيقت بيرون از خانهاش، حقيقت خوبي نيست كه بخواهد با آن زندگي كند و اصلا دوست ندارم به اين فكر كنم كه بسي رنج بردم در اين سال سي! بسه چه خبره ديگه، اگر ميگويند هنر رنج است ولي در باطن گنج، خب ما آن گنج را بياوريم اصل ماجرا.
هر چند باز هم ميگويم من آدم هستم، خسته ميشوم بعضي وقتها ميبرم، گريه ميكنم، داد ميزنم اما در نهايت ميگويم براي يكبار كه نميخواهم بخوانم، دوست دارم ماندني شوم نه اينكه يك آهنگ بخوانم بعد وقتي از دنیا رفتم يك عده با پالتوي بلند و عينك آفتابي بيايند سر قبرم و چهار نفر عكاس هم عكسشان را بگيرند... به نظرم قشنگ نيست و من دوست ندارم، كما اينكه هميشه گفتم دوست دارم اگر روزي فرصتي دست داد تا از اين دنيا رخت بربندم به جاي اينكه برايم سالگرد بگيرند تمنا ميكنم از كساني كه به من لطف دارند برايم تولد بگيرند... 25 مرداد... تداعي همه اين افكار به من و يا به شما اميد ميدهد، اميد باز هم ماندن، باز هم خواندن، باز هم سرودن، باز هم فكر كردن. منطق وقتي درست باشد بقيهاش دست خداست و مطمئنم كه يك روز درست ميشود.
يعني امكان دارد فردا روزي با شما تماس بگيرند كه 11 روز ديگر در تهران كنسرت خواهي داشت؟
صـادقي:به احتمال صددرصد، همان طور كه شش ماه قبل از همان كنسرت آخر، من و علي (انصاريان) جلوي همان سالن آرزو كرديم كه ميشود اينجا كنسرت بگذارم كه شد...
چرا فضاي موسيقي سنتي يا اصيل ما نسبت به پاپ آرامتر بوده و كمتر دچار تشويش ميشود؟
صـادقي:در وهله اول اينكه دوست ندارم كلمه سنتي را روي موسيقي بگذاريم، سنت يعني يك چيز دمده شده اما اصيل برگرفته شده از وقار يك ملت... جواب سوال شما هم فكر ميكنم به دليل اين است كه در موسيقي اصيل تغييري وجود ندارد اما در پاپ هر روز يك تغيير، يك فكر نو، يك ايده، هر روز يك آهنگساز ميآيد با يك نگاه تازهتر و در عين حال ممكن است هر روز يك آهنگساز بيايد با يك نگاه مزخرفتر و يا يك شاعر بيايد با يك كلام مزخرفتر، اين دو در كنار هم امروزه مخلوط شده و متاسفانه راهي هم وجود ندارد براي ارائه كلام به همين خاطر آنهايي كه خوب هستند، چند دسته ميشوند، يك عده ميروند كنار تا با بدها يكسان نشوند و عده ديگر ميجنگند و يك عده هم فقط ميسازند كه باشند، هر چه باداباد اين است كه در موسيقي پاپ آشوب ميسازد، در غير اين صورت پاپ آشوبي ندارد، موزيك پاپ ايران، چيزي نيست كه دنيا قبولش داشته باشد تعارف كه نداريم، اين يك واقعيت است.
پس ضرورت وجود پاپ در كشور چيست؟
صـادقي:بيشك هر چيزي در ابتدا با معضلاتي روبهروست. مگر موسيقي پاپ در كشور ما چند سال است كه راهاندازي شده؟
يعني به نظر شما موسيقي پاپ ما در اين چند سال رشدي هم داشته؟
صـادقي: بله، صددرصد، به لحاظ كيفيت و نوع نگاه موسيقيايي، برخي كارها در سطح فوقالعادهاي قرار دارد، برخي يا نوع ارائهاش خوب نبوده و يا نوع برخورد اجتماع با آن كه مطلب ديگري است.
بايد موسيقي پاپ اين اجازه را داشته باشد كه هر كس ميتواند كاري انجام دهد. هر چند معتقدم آشوب در تمام شاخههاي هنر از جمله موسيقي چه پاپ و چه اصيل وجود دارد، اما اين پاپ بيچاره، يتيم مانده، به نظرم اگر اساتيد موسيقي اصيل بيايند با آهنگسازان پاپ همكاري كنند، اگر دستگاهها را نميشناسند به آنها بياموزند تا باعلم موسيقيايي پاپ آميخته كنند تا در دنيا جا بيفتد، در دنيا آهنگسازان مطرحي هستند كه در برخي جاها از تار استفاده
ميكنند، بعد ما اينجا همديگر را قبول نداريم.
مركزيت روي موسيقي اصيل است بيهيچ حرفي، اما پاپ موسيقي مردمي است يعني همه با هر نوع رفتار و تفكري، اما موسيقي اصيل را شايد پدر من دوست داشته باشد اما خواهر ده سالهام نميپسندد، نه اينكه دوست نداشته باشد اما به قدري موسيقي اصيل را به قول شما سنتي و پير جلوه دادند كه اين فضا ناخواسته پيش آمد.
شما اين نوع موسيقي (اصيل) را ميپسنديد؟
صـادقي: موسيقي اصيل چيزي است در خون ما، حالا من رضا صادقي هر چه قدر موزيك غربي كار كنم، اما باز هم وقتي دلم آرامش اصيل بخواهد بر ميگردم به موسيقي اصيل خودمان.
به نظر شما صدا و سيما تا چه اندازه در ارائه موسيقي دخيل است؟
صـادقي: چرا نبايد يك كنسرت موسيقي از تلويزيون پخش شود؟!
من آدمي نيستم تلويزيون نگاه كنم كه اراذل و اوباش را دستگير ميكنند دستتشان درد نكنه، دمشان گرم اما براي من قشنگ نيست، اين موضوع مهم است براي اطلاعرساني كه بدانيم در مملكتمان چه اتفاقي رخ ميدهد، شما فكر كن اين مطلب كه در فلان نقطه از شهر يك نفر بر سر قضيه بنزين كشته شده عنوان ميشود اما مثلا كنسرت آقاي شجريان حتي چند دقيقه براي خبررساني نيست.
اين خبرها تنها محدود ميشود به چند تيزر تبليغاتي و اينترنت...
صـادقي: اينترنت هم كه تا وصل ميشويم قبل از هر چيز شصت صفحه باز ميشود كه اصلا نميداني چي هست كه پشيمان ميشوي، حتي در اين وادي هم به سرمنزل مقصود نميرسيم، ما كه از كنسرت شجريان اصلا خبردار نشديم شما فكر ميكنيد اهالي پاپ اين نوع موسيقي (اصيل) را دوست ندارند، بيايند يك نامه ناقابل روي يك تكه كاغذ، حالا A4 هم خرج نكنند، ننويسند جناب آقاي...، يا لطفا تشريف بياوريد، فقط بنويسند كنسرت... است بيا.
پول پست هم خودمان تقبل ميكنيم، حداقل به ما هم بگويند، واقعا اهل پاپ تا اين حد نميارزند، بعد اگر پاپيها گفتند موسيقي اصيل به داد ما نميرسد حداقل بتوانند جواب دهند كه ما از شما دعوت كرديم خودتان نخواستيد.
تعريف شما از هنر و هنرمند چيست و اين دو، چه وجه تضاد و تشابهي دارند؟
صـادقي: هنر تعريف كلي ندارد ولي هنر برايم بدین معناست كه بدانم براي چه به دنيا آمدم و چه پيغامي از خداوند دارم اگر در كار هنري هستم كه بايد آن را ارائه كنم. خيلي از هنرمندان و حتي خوانندههاي ما كه حالا نيستند پيغامي براي ما داشتند، شايد اين پيغام در حد همان شنيدن يك صداي خوب و ساختن يك لحظه خوب باشد و شايد بيشتر از آن و در حد ساختن زندگي، من سالها پيش يك كاري شنيدم با اين ترانه:
آتشي در سينه دارم جاوداني
عمر من مرگي است، نامش زندگاني
خب این براي من یک پيام دارد كه چرا عمر من بايد مرگي باشد، چرا باید آتشي باشد در وجودم جاوداني... پس بايد از بديها درآمده و زيباگو و زيبابين باشم، در عين نازيباييها، اينجاست كه شاهكار كرده ایم.
يعني رسالت هنرمند ايناست كه از عالم معنا چيزي به اين دنيا ببخشد كه نیست؟
صـادقي:ماجرا كلي برای همه است و نه صرف هنرمند، هنرمند در قشر و فضاي كاري خودش، يك پدر در فضاي پدرگونهاش و.. اگر من هنرمند نتوانستم پيامي را كه بايد به، مردم برسانم، مشكل پيغام نيست مشكل از من است كه آنقدر قدرت نداشتم آن پيغام را كه از كودكي به من سپرده شده نگه دارم در همه اين اتفاقات روز و روزگارم.
اين پيغام در هنر شما چيست؟ چقدر از آن را به مردم رساندهايد؟
صـادقي:من تازه رسيدهام به صفر. تازه بستري ساختهام كه همه اين جا را نگاه كنند.
احساس ميكنم بايد چيزي بگويم مهمتر از همه... مثلا عدهاي رضا صادقي را ضدعشق ميشناسند و جالب اينجاست كه هنوز نتوانستهام ثابت كنم كه اينگونه نيستم و من نقل همان ضرب المثلی هستم كه ادب از كه آموختي از بيادبان...
دوست دارم از عشق تلخيهايش را بگويم كه تو اين تلخي را به ديگران القا نكني، حالا با اين لحن گفتم، چون نميتوانم در جايگاهي قرار بگيرم كه نصيحت كنم، مثلا يكي به من ميگفت چرا در مورد حضرت علي(ع) نميخواني؟
خب نميتوانم شعري به زيبايي آقاي شهريار بگويم، ايشان يك سير فكري و عمري را طي كرد تا گفت: علي اي هماي رحمت.
طبيعتا من در حد ذهنيت خودم شعر ميگويم و نميخواهم چيزي را كه مردم تا امروز شنيدند تقلیل بدهم نميدانم چرا نبايد بعد از حافظ يك حافظتر داشته باشيم شايد اين از تنبلي ما باشد.
حالا پيام شما چه بود؟
صـادقي: اينكه نقض كنم يكسري مسائلي را كه شايد به اشتباه در بين مردم جا افتاده بود.
به چه قيمتي؟
صـادقي:من آدمهايي كه پيامهاي جويده شده را در دهانمان ميگذارند نقض ميكنم.
و عشقي كه در كارهاي قبلي ارائه ميكرديد چطور؟
صـادقي:آخر عشق كه هميشه گل رز دادن و اينها نيست...
اگر عشق به معناي واقعي كلمه باشد، اين چيزي نيست كه ارائه ميشود؟
صـادقي: نه، اصلا قبول ندارم. چرا مغلطه ميكنيد؟ عشق زميني هميشه اين طور نيست، عشق الهي بله، آن هم بايد آدم به يك جاهايي برسد و بسوزد كه ساخته شود نه خاكسرت كه باز از عشق زميني حاصل ميشود.
عشق زميني بين دو آدمي است كه ناقص هستند نه كامل و اين نقص باعث اتفاقاتي ميشود كه خوب نيست.
از يك مقطع زماني همه آلبومهاي موسيقي فحواي كلامشان رفت به سوي ضدعشقي، دندون عاريه و بيخيال معشوق و...
صـادقي: وقتي خدا كه خالق ماست با آن عظمت به آدمها اين فرصت را ميدهد كه انتخاب كنند، بنابراین به من ميگويد كه فقط پيشنهاد دهم تا خودشان برگزينند، مطمئنا اگر روز اول خوانندگي ميگفتم وايسا دنيا من ميخوام پياده شم دو نفر ميگفتند: «تو اصلا چه كارهاي كه حالا به ما ميگي من ميخوام پياده شم اصلا تا حالا چي گفتي كه حالا اين پيشنهاد را به ما ميدهي؟» اما امروز كه من اين ترانه را ميخوانم، ميتوانم جوابگو هم باشم كه آقا برو از اول ببين من چه چيزهايي گفتم، از همه اينها گذر كردم و حالا اين را ميگويم.
موسيقي امروز و شعر روز ايران چيزي نيست كه قدرت موسيقي و شعر كهن را داشته باشد، اگر مثال مولانا و حافظ را ميزنيم، به خودمان نان قرض ميدهيم، قبول كن همه الان دنبال يك كلام ساده ميگردند اما عميق، چون فرصت ندارند. چندين سال پيش ديالوگي را در يك فيلم قديمي شنيدم كه هنوز هم در گوشم مانده به اين شرح: «ساعتي كه زنگ زده، ديگه زنگ نميزنه، چون زنگهاشو زده» شايد در حد يك ديالوگ باشد ولي براي من پيغام دارد كه يك سري ها بايد زنگ بزنند تا دیگه اين زنگ صدايش در نيايد و بشود ناقوس.
حالا اين سير شما را به كجا رسانده؟
صـادقي:به جايي كه در آلبوم بعدي ميگويم:
ميخوام تورو كه باشي، حتي اگه نباشم
از من بخواه كه باشم، بودني رنگ موندن
حست كنم تو رگهام، عين ترانه خوندن
خواستن و داشتن خوبيها تداوم دارد، براي چيزي كه حرمتدار شود، زمان ارائه لازم است، خوب و بد هم به ميان ميآيد ولي دليل نميشود كه اين خوب و بد را كلي ببينم.
چه زماني آلبوم جديد را وارد بازار ميكنيد؟
صـادقي: زمان برايش مشخص نكردم، شايد اوايل سال 87.
راستي براي خاتمه گفتگو در خصوص مكاني كه براي ديدارهاي هنرمندان قرار است افتتاح شود صحبت كنيد.
صـادقي: اگر خدا بخواهد، نيمهشعبان افتتاح ميشود، كافيشاپي است با عنوان بلكشاپ شايد در حد كافه نادري.
داریوش و دوران زندان
چند سال پیش داریوش در مصاحبه ای با بهزاد بلور خبرنگار بخش فارسی رادیو بی بی سی برای اولین بار به شرح دوران دستگیری اش در سال 1353 اشاره کرد و عنوان نمود که به واسطه اجرای ترانه های بوی خوب گندم، بن بست، رهایی و ... به همراه شهیار قنبری، ایرج جنتی عطایی و مسعود امینی به زندان اوین افتاده است. پخش این مصاحبه بازتاب های گوناگونی در بین طیف سلطنت طلب ها در خارج از کشور داشت به شکلی که داریوش میر باقری مجری برنامه ای در شبکه رادیو صدای ایران با پخش کامل گفتگوی داریوش با بی بی سی، در یک برنامه کامل و مجزا به بررسی این ماجرا پرداخت. ایشان با آوردن عباس پهلوان سردبیر مجله فردوسی در پیش از انقلاب بر روی خط برنامه اش و گفتگو با ایشان ماجرا را بعد از 30 سال یکبار دیگر کالبد شکافی کرد.
عباس پهلوان در آن برنامه عنوان کرد که دلیل دستگیری داریوش در سال 53 اعتیاد او به مواد مخدر بوده و بیان کرد در مجلسی که به مناسبت حضور همایون هوشیار نژاد در لس آنجلس برگزار شد و داریوش هم در آنجا حضور داشت مسئله دستگیری داریوش هم عنوان شده و خود داریوش هم پذیرفته که به خاطر اعتیاد دستگیر شده است.
در 30 فروردین 1354 روزنامه دولتی کیهان تهران با تیتر داریوش از زندان آزاد شد، خبر از آزادی او از زندان داده و بیان نموده که داریوش خواننده معروف که به دلیل استعمال هرویین دستگیر شده بود پس از انتقال به بیمارستان و بستری شدن در آنجا و معالجه به زندان منتقل شده و حالا پس از ترک از زندان آزاد شده است.
کاملا مشخص است که به دستور ساواک اینگونه صحنه سازی شده بود که دلیل دستگیری داریوش استعمال مواد مخدر بوده در حالیکه امروزه این ماجرا برای همگان روشن شده که دلیل دستگیری او و دیگر دوستانش چه بوده است. شهیار قنبری و ایرج جنتی عطایی در کتاب های خودشان به تفصیل ماجرا را شرح داده اند. در همان برنامه شخصی که خود را یکی از افسران رژیم شاه معرفی نمود نیز با برنامه تماس گرفت و عنوان نمود که داریوش را در حین مصرف هرویین در منزل رضا شایسته معروف به رضا کبابی دستگیر کرده و 6 ماه در زندان قصر زندانی نموده اند. ایشان عنوان نمودند که پس از انقلاب داریوش پسر و دختر رضا شایسته را به امریکا آورد و ساکن کرد. ایشان اشاره کرد که در آن زمان داریوش یک ماشین کاماروی قرمز رنگ داشت. البته در همان برنامه مسعود امینی ترانه سرا هم بر روی خط برنامه آمد و عنوان نمود که در سال 53 به همراه داریوش در زندان اوین بوده و دلیل دستگیریشان هم مسائل هنری و اجرای چند ترانه بوده است. ایشان اشاره کردند که در سلول 13 و سلول 1 زندان اوین که معروف به در سبز ها بود، زندانی بودند و سرهنگ وزیری و هم چنین دادرس شاهد این ماجرا هستند. مسعود امینی اشاره کرد که در آینده ای نزدیک کتابی به نام پاسخ به تاریخ دو رکعت عشق که شامل ترانه هایش نیز می باشد را منتشر خواهد کرد و در آنجا شرح کامل دوران دستگیری اش را به همراه داریوش خواهد گفت. شاید معتبرترین گفته درباره دستگیری داریوش را بتوان گفته های محمود قربانی کاباره دار معروف در پیش از انقلاب دانست که در برنامه با علیرضا امیرقاسمی دلیل دستگیری داریوش را اجرای ترانه بوی خوب گندم دانست.
البته در همان زمان که داریوش دستگیر می شود فیلم یاران با بازی او نیز از تاریخ 28 مرداد 53 بر روی اکران می رود که پس از یک هفته اکران به دلیل دستگیری داریوش پایین آورده می شود. می گویند خود مامورین ساواک نردبان گذاشتند و پوستر فیلم را پایین آوردند. اما در آن مصاحبه عباس پهلوان به مطلبی ناخواسته اشاره کرد که طی این سال ها هیچ کس به آن اشاره ای ننموده است. عباس پهلوان بیان نمود که یک بار چریک های فدایی خلق به داریوش حمله نمودند و می خواستند او را بکشند و ماشین او را به آتش بکشند و با این کار نشان بدهند که داریوش را نیز به مانند تختی دربار کشته است.
اما شرح ماجرا چه بود. دقیقا در همان زمانی که ترانه بوی خوب گندم داریوش در تابستان سال 1353 وارد بازار شد روزنامه دولتی کیهان چاپ تهران در تاریخ دوشنبه 20 خرداد 53 خبر از تصادف شدید داریوش را داد