همیشه میخواست چشمانم را ببندم
چه ساده بودم......
نمی دانستم در آغوش من به خیال دیگریست
نگاهم حواسش را می دزدید....
Printable View
همیشه میخواست چشمانم را ببندم
چه ساده بودم......
نمی دانستم در آغوش من به خیال دیگریست
نگاهم حواسش را می دزدید....
تمام ذهن فاسدم فلج میشود....
وقتی با تمام وجود میخوانمت....
و تو حتی خشک و خالی نمیگویی جانم.......
آره عزیزم یادمه که گفتم
آخر یه روز تموم میشه این سفر
اما تو بودی تنها بهونه ی
برگشت من...
نمی خوام تموم شه این سفر
وقتی آخرش تو نیستی چشم به راهم
نمی خوام برگردم به خونه
وقتی بوی عطرت جا مونده هنوزم
اگه برگردم آغوشم تورو کم میاره
شبای کوچه باز تورو یادم میاره
نه دیگه نمی خوام تموم شه این سفر
وقتی که تو نیستی مال من...
شاید این سفر،باشه یه مرهم ، واسه دل خوش باورم
تنها دلخوشی من در این عصر عذاب آور بی تو زیستن این است که...
با هر دم قدمی به سوی مرگ نزدیک تر میشوم...
خدایا...
یه لحظه مسخره بازی در نیار.برای یک بار هم که شده گوش کن...
ببین زندگی من و خیلی های دیگه خیلی داره به گند کشیده میشه...
یه حرکتی بکن دیگه
صدایت میزنم تا که بیایی
تو که خالی از هر رنگ و ریایی
صدا میزنم دلت را
که میماند به دریایی
صدا میزنم با اوج بی صدایی
تا پاسخی بشنوم حتی اگر باشد خیالی
نزد من زیباست حتی خیالت
حتی خیالی که باشد طوفانی
طوفانی که حتی کشتی نوح هم
نتواند از آن یابد رهایی
:n19::n19:
یه چی بگم باور میکنین؟
اولین شعری بود که توی زندگیم گفتم همی الان سرودمش:n02:
دیگه اگه مسخره بود یا معنی نداشت شرمنده
ما فڪر میڪنیـم بدتـریـטּ درد ؛
اَز دستـ ـ ـ ـ دادטּ ڪسیہ ڪہ دوستـش داریم !
اَمّــ ــــا ….
حَقیقتـ ـ ـ ـ اینہ ڪہ :
اَز دستـ ـ ـ دادטּ خـودمـوטּ ،
و اَز یــاد بُردטּ اینڪہ ڪے هستیـم و چقدر اَرزش داریم ؛
گاهے وقتہا خیلے دردنــاڪ تـره … !.
در وصیت نامه اش نوشت:
"خطاب به خدا: لطفا به مرگم احترام بگذار و دوباره زنده ام مکن!"..
دلم برایت تنگ است
وسعتش را می خواهی
خدا را تصور کن......
دلم شکسته از اون کسانی که زمانی با من خوب بودند زمانی که می خواستم جونمو براشون بدم!
دلم گرفته از دوستام از اون دوستای نیمه راهم...
دیگه نفسم نمیره ...
دیگر آرزوی دیدنشان را هم نــــدارمــــــــــــــــ ــــ