سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخمها را کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی
Printable View
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخمها را کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی
باران میبارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره میسپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تو دارم یادگاری
سردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشمم
میچکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را
با تو ای عاشقترین بد کرده ام من
رنگ چشمت رنگ دریا
سینه من دشت غمها
یادم آید زیر باران
با تو بودم با تو تنها
زیر باران با تو بودم
زیر باران با تو تنها
به او گفتم
باران که ببارد
عادت خواهی کرد به گریستن در باران
و اشک های توبارانی خواهد شد
هم چون تمام باران ها ،
خندید؛ او عادت را نمی فهمید ...
باران كه بزندتازه آسمان میشود
عین این دل من،
بیستاره و مهآلود،
آنوقت این دل بیهمراه
میخواهد كه بخواند
نمناك، چون نوای باران؛
میخواهد كه آواز در آواز باران بیفكند،
چندان كه آسمان هم نداند؛
این نوا از كدامین برآمده!
بهگاه رعد اما،
سكوت میكند این دل،
كه شهرآشوب نمیداند!!!
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند
بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند
چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران كه می بارد- شما را تر كند
اگر باران نبارد، آسمان دلگير خواهد ماند
زمين چون كودكي در انتظار شير خواهد ماند
اگر باران نبارد دشت، بي سجّاده خواهد شد
اگر باران نبارد رود، بي تفسير خواهد ماند
اگر باران نبارد، از عطش جنگل چه خواهد كرد؟
يقين همچون كويري تفته از تبخير خواهد ماند
اگر باران نبارد، سعي خورشيد و صفاي آب
به گِرد كعبة اين خاك، بيتأثير خواهد ماند
اگر باران نبارد ريشه ها ـ اين بيشه هاي سبز!
به زندان سياهِ خاك، در زنجير خواهد ماند
اگر باران نبارد ـ گرچه ميدانم كه ميبارد ـ
مدار فصلها در امتداد تير خواهد ماند
اگر باران نبارد، بر شب ـ آن باران نوراني ـ
پي تثبيت خود اين شام، بي شبگير خواهد ماند
ببار اي جاري همواره! اي باران نوراني!
به ديدار تو تا كي اين زمين پير، خواهد ماند؟
چـشـم در راه ِ تـو اَ م
ای تـو بـاران ِ رهـــــایــی
بـه تــَن ِ خســتــه ی شــب !
. . .
تــو بـبـــا ر
تا بــِرویــَد گــل ِ عـشــق
زیـــن کــویــری که
اسـیــر ِ عـطــش است
با چه سوراخ فراخی می کند غربال
اب را بر روی شهر این ابر مالامال
این چه بارانی است
که فرو میشوید از هر سنگ
وز هر خاطری
هر نام و نقشی را
راستی بی رحم بارانی است!
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار...
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من ، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ...
باران شبيه آبشار آمد
سرشار آمد، سيل وار آمد
آمد شبيه سيل، امّا سبز
بيدلهره، بيدار دار آمد
جَر جَر به جان جويها افتاد
شر شر سراغ كشتزار آمد
با ما قراري داشت هر باره
اين بار امّا بيقرار آمد
ما منتظر بوديم،ها! امّا
اين بار دور از انتظار آمد
در هرم گرماخيز تابستان
يكبار ديگر نوبهار آمد
ديدي دوباره باغچه خنديد
گلدان ببين! از نو به بار آمد
اي خانههاي بيصدا -- آواز
اي كوچههاي خسته يار آمد
اي كوهها -- آنك -- گل خورشيد
اي جادهها -- اينك -- سوار آمد