عصباني نشو با با من هم مي يام ولي بايد از ساعت 5 به بعد بگذاريد چون من كلاس دارمنقل قول:
نوشته شده توسط royaye_talkh55
Printable View
عصباني نشو با با من هم مي يام ولي بايد از ساعت 5 به بعد بگذاريد چون من كلاس دارمنقل قول:
نوشته شده توسط royaye_talkh55
دوستان من ساعت 5.30 سه شنبه مي رم سر قرار قبلي و منتظر مي شم اگه كسي اومد كه خوش اومد اگه نيومد كه هيچي
ساعت 5.30
مكان: همان ميزهاي پارك باغ ملي
من هم می یام
ميگم حسام جون من دارم آماده ميشم
باز خدا رو شكر اوني كه خودش گفت سه شنبه 13 تير خبري ازش نيست
بابا explorer2005عزيز شما كه قرار مي ذاري دنبالشم بگير
جهت اطلاع:
رونوشت : كليه بروبچ با حال كرموني!!!!!!!!!!!!
رویا جان شما گزارش قرار ملاقات رو بدید من فردا عکس هاشو می گذارم چون از موبایلم شبی نمی توانم عکس ها رو تویه کامپیو ترم بریزم
سلام به همه
آقا مهرداد ما که اومدیم
از دیدن شما و دیگر دوستان هم بسیار خوشحال شدیم
انشا ا... قرار های بعدی هر چه سریعتر و با تعداد بیشتر
دوستان سلام
من ديشب اولين نفر مي خواستم اينجا پست بدم ولي اينترنتم مشكل داشت
ديروز در تاريخ 13 تيرماه 1385 سومين قرار رسمي برو بچ كرموني انجام شد
دوستاني كه سر قرار حاضر بودند:
royaye_talkh55 مثل هميشه
hesam
Explorer2005
اقا حسين دوست حسام از اعضاي جديد پي سي كه آي دي اش رو هم نمي دونم
در ساعت 5:15اينجانب يعني جناب آقا مهرداد عزيز ااولين كسي بودم كه سر قرار حاضر شدم و حدود 10 دقيقه بعد اولين sms رسيد كه (اگه ده دقيقه صبر كنيد ما مي رسيم) و اين شخص كسي نبود جز حسام و آقا حسين.
در ساعت 5:30اس ام اس بعدي با اين مذموم وارد شد : سلام كجايي؟
و بعد تلفن آقا اميد (explorer2005) كه راهنمايي كردم دوستان رو تا سر قرار
پس از آشنايي با دوستان يه جايي به بدبختي پيدا كرديم كه بشينيم . بعد از اون دوستان خودشون رو معرفي كردند و بيشتر آشنا شديم و باز هم طبق معمول پي سي پي سي همش پي سي
از تاپيكها جام جهاني و همه چيز صحبت شد بعد هم از پارك باغ ملي به پارك رياضيات و كتابخانه ملي رفتيم و تا حدود ساعت 7 با دوستان روز خوبي را گذرانيدم كه با شدت گرمي هوا باز هم ديداري به ياد ماندني بود
راستي يادم رفت بگم
به بابك كينگ هم smsزديم كه گفت: جاي منو خالي كنيد من الان تو كتا بخونه دانشگاه باهنر دارم مي خوانم برا هفته آينده
بازم يادم رفت كه بگم:
به كاپيتان هادي هم sms زديم كه اونم گفت كه تهرانه و نمي تونه بياد
اين هم از سومين قرار دوستان كرماني
حسام جان هم قراره امروز عكسها رو بذاره تو سايت
باتشكر از خودم
اين هم از قرار
سلام
به به عجب عکس هایی باغه همتون آباد
ایشالله زودتر همتونو ببینم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قربانتون-بابک
به به آقا بابك
چه عجب اين طرفا يه سري زدي!
دوستان همه به فكر شما بودند ولي خب ديگه كنكور مهمتره تا رفيق بازي
با سلام وخسته نباشيد
نمونه اي از نامه هاي عاطفي اجتماعي اخلاقي و...
گضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين گضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.
وقتي تو رفتي ما هم از آن خانه اسباب کشي کرديم. پدرت توي صفحه حوادت خوانده بود که بيشتر اتفاقا توي 10 کيلومتري خانه ما اتفاق ميافته. ما هم 10 کيلومتر اينورتر اسباب کشي کرديم. اينجوري ديگر لازم نيست که پدرت هر روز بيخودي پول روزنامه بدهد. آدرس جديد هم نداريم. خواستي نامه بفرستي به همان آدرس قبلي بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلي را آورده و اينجا نصب کرده که دوستان و فاميل اگه خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان.
آب و هواي اينجا خيلي خوب نيست. همين هفته پيش دو بار بارون اومد. اوليش 4 روز طول کشيد ،دوميش 3 روز . ولي اين هفته دوميش بيشتر از اوليش طول کشيد
گضنفر جان،آن کت شلوار نارنجيه که خواسته بودي را مجبور شدم جدا جدا برايت پست کنم. آن دکمه فلزي ها پاکت را سنگين ميکرد. ولي نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توي کارتن مقوايي برايت فرستادم.
پدرت هم که کارش را عوض کرده. ميگه هر روز 800، 900 نفر آدم زير دستش هستن. از کارش راضيه الحمدالله. هر روز صبح ميره سر کار تو بهشت زهرا، چمنهاي اونجا رو کوتاه ميکنه و شب مياد خونه.
ببخشيد معطل شدي. جعفر جان کفاش رفته بود دستشويي حالا برگشت.
ديروز خواهرت فاطي را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مايو يه تيکه بپوشن. اين دختره هم که فقط يه مايو بيشتر نداره،اون هم دوتيکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جايي قد نميده. خودت تصميم بگير که کدوم تيکه رو نپوشي.
اون يکي خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نميدونم بچه اش دختره يا پسره . فهميدم بهت خبر ميدم که بدوني بالاخره به سلامتي عمو شدي يا دايي.
راستي حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصيت کرده بود که بدنش را به آب دريا بندازن. حسن آقا هم طفلکي وقتي داشت زير دريا براي مرحوم پدرش قبرميکند نفس کم آورد و مرد!شرمنده.
همين ديگه .. خبر جديدي نيست.
قربانت .. مادرت.
راستي:گضنفر جان خواستم برات يه خرده پول پست کنم، ولي وقتي يادم افتاد که ديگه خيلي دير شده بود و اين نامه را برايت پست کرده بودم.
:tongue:
:blink: