ياد باد آن كو به قصد خون ما
عهد را بشكست و پيمان نيز هم
دوستان در پرده مي گويم سخن
گفته خواهد شد به دستان نيز هم
چون سرآمد دولت شبهاي وصل
بگذرد ايام هجران نيز هم
هر دو عالم يك فروغ روي اوست
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم
...
Printable View
ياد باد آن كو به قصد خون ما
عهد را بشكست و پيمان نيز هم
دوستان در پرده مي گويم سخن
گفته خواهد شد به دستان نيز هم
چون سرآمد دولت شبهاي وصل
بگذرد ايام هجران نيز هم
هر دو عالم يك فروغ روي اوست
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم
...
مي نهد روي گيسوانم باز
تاج گلپونه هاي سوزان را
اي بهار اي بهار افسونگر
من سراپا خيال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خويش
شعر و فرياد و آرزو شده ام
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل برنكنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به يادگار دردي دارم
كان درد به صد هزار درمان ندهم
...
من
پري كوچك غمگيني را
مي شناسم كه در اقيانوسي مسكن دارد
و دلش را در يك ني لبك چوبين
مي نوازد آرام آرام
پري كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه مي ميرد
و سحرگاه از يك بوسه به دنيا خواهد آمد
در گوشه ي اميد چو نظّاره گان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ايم
گفتي كه حافظا دل سرگشته ات كجاست
در حلقه هاي آن خم گيسو نهاده ايم
می دانم خسته ای در راه و چاه زندگی
می دانم خورده ای بر سنگ های زندگی
حسرت شاخه گلی در سرمای کنج دل
می دانم ساده ای در پیچ های زندگی
يار گرفته ام بسي، چون تو نديدهام كسي
شمع چنين نيامدهست از در هيچ مجلسي
عادت بخت من نبود آن كه تو يادم آوري
نقد چنين كم اوفتد به دست مفلسي
صحبت ازين شريفتر؟ صورت ازين لطيفتر؟
دامن ازين نظيفتر؟ وصف تو چون كند كسي؟
خادمهي سراي را گو در حجره بند كن
تا به سر حضور ما ره نبرد موسوسي
روز وصال دوستان،دل نرود به بوستان
تا به گلي نگه كند يا به جمال نرگسي
گر بكشي كجا روم؟ تن به قضا نهادهام
سنگ جفاي دوستان درد نميكند بسي
قصه به هر كه ميبرم فايدهيي نميدهد
مشكل درد عشق را حل كن مهندسي
اينهمه خوار ميخورد سعدي و بار ميبرد
جاي دگر نميرود هر كه گرفت مونسي
...
يار من باش كه زيب فلك و زينت دهر
از مه روي تو و اشك چو پروين منست
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن كرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين منست
تو را آن به كه روي خود ز مشتاقان بپوشاني
كه شادي جهانگيري غم لشكر نميارزد
چو حافظ در قناعت كوش وز دنييِ دون بگذر
كه يك جو منّت دونان دو صد من زر نميارزد
دور از حريم وصلت گل رنگ و بو ندارد
سرچشمه محبت آبي به جو ندارد
بي اشك غربت تو هرگز مباد چشمي
اين اشك اگر نباشد كس آبرو ندارد