ای جهانی به کام، از در تو!
کام خواهم نه دام از در تـو
به جوار خودم رهی بنمای!
در حریم دلم دری بگشای!
Printable View
ای جهانی به کام، از در تو!
کام خواهم نه دام از در تـو
به جوار خودم رهی بنمای!
در حریم دلم دری بگشای!
يک زن
هر شب
در تو
درمن
دست و دهان مي گشايد.
يک زن
مي لغزاند
رحم را.
خلوتم حتي ميان صد غزل هم پر نشد
ميپكد بغض ترانه؛ باز من تنها شدم
آخرين شعرت چه توفيري كه قطعه يا غزل؟
"عاشقانه" يا "شبانه" باز من تنها شدم.
__________________
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم
مـعنــی اختیــار فاعـــل چیست؟
آنکه فاعل چـــو فعل را نگریست،
ایـزد اندر دلش بـــه فضل و رشـاد
درک خـیـریـت وجــــــود نـهـــــــاد
یعنی آناش بــــه دیـده خیر نمود،
کید آن علـم از عــــدم بــــه وجود
منبعث شد از آن ارادت و خواست
کرد ایجاد فعل، بــی کـم و کاست
تو گریه هام یواش بگم
از غم دوریهاش بگم
میخوام بگم که باختمش
اما چقدر میخواستمش
میخواستمش
شمع رسوا نيستم تا گريه در محفل كنم
اول كنم انديشه اي تا برگزينم پيشه اي
یـار چـون دید حـــــال او ز کنــــار
بانگ برداشت کــای گـرامـی یار
گر گران است پوست، بگذارش!
هـــم بــدان مـوج آب بسپارش!
شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
رو در آن قبلــــــــهی دعــــــــــا آورد
ادب بنـــــدگـــــــــی بجــــــــــا آورد
ناگـــــه آمد بــــــــه گــوشش آوازی
کــــــه همـــــــی گفت غصهپردازی،
کای دل امشب تو را چه اندوه است؟
وین چــــــه بــار گـرانتر از کوه است؟