ای دل چــــــه اندیشـــیدهای در عــذر آن تــقصیرها زین سوی تو چندین وفا، زان سوی او چندان جفا
زین سوی تو چندان کرم، زان سو خلاف و بیش و کم زین سوی تو چندان نعم، زان سوی او چندین خطا
زان سوی او چندین حســـد، چندین خـــیال و ظن بد زین سوی تو چندان کشش، چندان چشش، چندان عطا
چندین چشـــش از بهر چه، تا جان تلخت خوش شود چندین کشش از بهر چه، تا دررسی در اولیا
از بـــد پشــــیمان میشــــوی، الله گویان میشوی آن دم تو را او میکشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان میشوی، وز چاره پرســان میشوی آن لحظه ترساننده را، با خود نمیبینی چرا
گر چشم تو بر بســــتِ او، چون مهرهای در دست او گاهی بغلطاند چنین، گاهی ببازد در هوا