دل گمراه من چه خواهد كرد
با بهاري كه ميرسد از راه ؟
يا نيازي كه رنگ ميگيرد
درتن شاخه هاي خشك و سياه ؟
دل گمراه من چه خواهد كرد ؟
با نسيمي كه ميترواد از آن
بوي عشق كبوتر وحشي
نفس عطرهاي سرگردان؟
Printable View
دل گمراه من چه خواهد كرد
با بهاري كه ميرسد از راه ؟
يا نيازي كه رنگ ميگيرد
درتن شاخه هاي خشك و سياه ؟
دل گمراه من چه خواهد كرد ؟
با نسيمي كه ميترواد از آن
بوي عشق كبوتر وحشي
نفس عطرهاي سرگردان؟
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
من به دنبال صدايت
دشتها را پشت سر گذاشته ام
و بوسه زدم
بر هر چيزی
که بر اثر نگاهت می درخشد
می دانم که دير شده
و هيچوقت ديگر نخواهم توانست
خيره به چشمانت شوم
و به ندای قلبت گوش دهم
زمانی را به ياد می آورم
که فکر می کردم
در آغوش خوشبختی خوابيده ام
حسادت روزگار را از ياد برده بودم
از ياد برده بودم
که خوشبختی ابدی نيست
زمانی که مرا ترک کردی
با خود گفتم
هرگز تو را فراموش نخواهم کرد
اما اکنون چندسالی است که تو را فراموش کردم
و از ياد برده ام زمان عاشق بودنم را
و اين غبار تيرهء زمان
خاکسترش را
بر روی خاطراتی ريخته که از تو دارم
کاش می دانستم اين فراموشی
تاوان کدام گناه من است
(از دوست بسيار عزيزم ابوذر نيمروزي)
تاج گلپونه هاي سوزان را
اي بهار اي بهار افسونگر
من سراپا خيال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خويش
شعر و فرياد و آرزو شده ام
مي خزم همچو مار تبداري
بر علفهاي خيس تازه سرد
آه با اين خروش و اين طغيان
دل گمراه من چه خواهد كرد ؟
در نمي بندد بكس دربان ما +++++كم نمي گردد زخوردن نان ما
آنكه جان كرده است بي خواهش عطا++++نان كجا دارد دريغ از ناشنا
اونا اون رو ديدن و روندن
فكر حالشو نكردن
نديدن پيراي خسته توي خلوت گريه كردن ...
از سوي همون اتاقك قاصدك خبر مياره
يه نفر داره ميميره ، تنها ،اين چه روزگاره !
كي دلش اين همه سنگه كه اونو گذاشته رفته
خيلي ساله
خيلي وقته
نه يكي دو روز و هفته ...
هر زمان موج ميزنم در خويش
مي روم ميروم به جايي دور
بوته گر گرفته خورشيد
سر راهم نشسته در تب نور
من ز شرم شكوفه لبريزم
يار من كيست اي بهار سپيد ؟
دل بردي از من به يغما اي ترك غارتگر من
ديدي چه آوردي اي دوست از دست دل بر سر من
عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد
رفتي چو تير و كمان شد از بار غم پيكر من
مي سوزم از اشتياقت در آتشم از فراقت
كانون من سينه ي من سوداي من آذر من
بار غم عشق او را گردون نيارد تحمل
چون مي تواند كشيدن اين پيكر لاغر من
...
مي بخشيد
ديگه كمتر حوصله مشاعره دارم
ولي اين شعر با صداي محمد اصفهاني ..........قشنگه
گوش كنيد بد نيست
موفق باشيد
ناگه ...
بر افروختي شعله اي
بر گرفتي چاره اي
مانده است راه به جاه
بوده اي در حاله اي