نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
اینک اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
Printable View
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
اینک اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
از خم ابروي تو ام هيچ گشايشي نشد
وه كه در اين خيال كج عمر عزيز شد تلف
فکر مي كردم
در حضور شمعداني ها شقاوت آب خواهد شد
در گشودم قسمتي از آسمان افتاد در ليوان آب من
آب را با آسمان خوردم
مرا ديوانه ميخواهي ز خود بيگانه ميخواهي
مرا دلباخته چون مجنون زمن افسانه ميخواهي
شدم بيگانه با هستي زخود بي خودتر از مستي
نگاهم كن نگاهم كن شدم هر آنچه مي خواستي
بكش دل را شهامت كن مرا از غصه راحت كن
شدم انگشت نماي خلق مرا تو درس عبرت كن
بكن حرف مرا باور نيابي از من عاشقتر
نمي ترسم من از اقرار گذشت آب از سرم ديگر
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج طبانست امروز
روي قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت
زير باران غزلي خواند ، دلش تر شد و رفت...
چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم،
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت...
روز ميلاد : همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ي ميلاد برابر شد و رفت...
او کسي بود که از غرق شدن مي ترسيد
عاقبت روي تن ابر شناور شد و رفت...
هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد.
اسير غريبي که اين دنيا چونان قفسي آزارش مي داد و عاقبت يک روز کبوتر شد و رفت
به محمد عزیز :40:
یه سلام
حیف که دارم میرم:41:
تمام راه به يك چيزفکر مي كردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود
چه دره هاي عجيبي
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز می شود به سوی و سعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
گفتم: این روزها دل خیلی بهانه تورا میگیرد
هوای دیدن تورا دارد
گفت: می دانم همه چیز بهانه ایست برای
شانه به شانه
درحال هوای با هم بودن
رفتن و نشستن و گریستن
گفتم: چرا گریه ... رفتن و نشستن درست
اماگریستن را نمیخواهم ... نه
گفت: برای حرمت نگاه ناگهان تو
برای یک دل دریاحرف نگفته
گفتم: برای هرآنچه که گفتمو گفتمو نشنیدی
گفت: برای آنچه خواستمو بودی
خواستی و نبودم
وبرای هرآنچه که نمیدانم
گفتم: درتمام این همه سال که همه ازیادش برده بودند
تو تنها کسی هستی که هستی
گفت: دراین دل دل دلواپسی وقتی توهستی
انگار همه نیستند
شب از آن شبها که در عمرت کم دیدهای
*-*
سلام دوستان
کوجا رفیق؟!؟!
يک غزل نذر نمودم که برايت گويم
گفتم آنرا شب ديدار ، بيا برگرديم
باز گفتی که برايم غزل از عشق بگو
يک غزل ميخرم اينبار ، بيا برگرديم
من که عشقم به دو چشم تو دخيلی بسته است
عشق من را مکن انکار ، بيا برگرديم...
سلام
خوبی ؟