رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرست
Printable View
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرست
تو ندانم به چه امید نهادستی
کالهی خویش در این کشتی بی لنگر
پای غفلت چه نهی بر دم این کژدم
دست شفقت چه کشی بر سر این اژدر
رنگ سال گذشته را دارد ، همه ی لحظه های امسالم
سيصد و شصت و پنج حسرت را ، همچنان می کِشَم به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن ، من به فنجان تو نمی گُنجم
ديده ام در جهان نما چشمی ، که به تکرار می کشد فالم :
«يک نفر از غبار می آيد»! مژده ی تازه ی تو تکراری ست
يک نفر از غبار آمد و زد ، زخم های هميشه بر بالم
راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشاییست
به غریبی قسم نمیدانم چه بگویم جز اینکه خوشحالم
موجها کرده مکان در لب این دریا
شعلهها گشته نهان در دل این مجمر
تو ندانم به چه امید نهادستی
کالهی خویش در این کشتی بی لنگر
رهایم کن مرا دردم بسوزاند
زهایم کن مرا غربت بمیراند
در لبش ترانه آب، از گدازههاي درد
در دلش غمي مذاب، صخره صخره كوهوار
از سلالهي سحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار
باورم نميشود! كي كسي شنيده است
زير خاك گم شوند، قلههاي استوار؟
روز باران است و ما جو می کنیم
بر امید وصل دستی می زنیم
ابرها آبستن از دریای عشق
ما ز ابر عشق هم آبستنیم
تو مگو مطرب نیم دستی بزن
تو بیا ما خود تو را مطرب کنیم
روشن است آن خانه گویی آن کیست
ما غلام خانههای روشنیم ...
معنی پیر شدن ماندن مردابی نیست
پیرم اما بگذارید که جاری باشم
میخواهم و میخواستمت، تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود، که اين شعله بيدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
آن بخت گريزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که پيوسته نفس در نفسم بود
سلام به همه
خوبی اقا جلال ؟
کم پیدایی