هنگام خزان ....زود تر از تو میشکستم
ومی افتادم.....تا زمانیکه تو می افتادی ...
در آغوشت گیرم
Printable View
هنگام خزان ....زود تر از تو میشکستم
ومی افتادم.....تا زمانیکه تو می افتادی ...
در آغوشت گیرم
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکن
اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید
در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
تنه غرور، بوته مستور، لانه مور.
بسوزند خشك و تر در شور.
شرار عشق شعله كشد بشكل منشور
بر شانه ام شود شمد شراب و نور
« ديدار آشنا را» حضور. ×
ره بسی دور است
لیک در پایان این ره ...قصر پر نور است.>>
می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می خزم در سایه ی آن سینه وآغوش
می شوم مد هوش.
باز هم آرام و بی تشویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه ی سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله ی خورشید
بر فراز تاج زیبایش.
شبم طي شد كسي بر در نكوبيد
كسي با غصه من آشنا نيست
در اين عالم ندارم همزباني
به صد اندوه مي نالم روا نيست.
تو به من خنديدي
و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا
خانه كوچك ما سيب نداشت
تويي آن گوهر پاكيزه كه در عالم قدس
ذكر خير تو بود حاصل تسبيح ملك
در خلوص منت ار هست شكي تجربه كن
كس عيار زر خالص نشناسد چو محك
کسی آيا خبر دارد
درونِ سردی جانت
زايمانت
ترابايد نوشت هر شب
عزيزم ماه پيشانی
کنارت مادرت بيدار
ولی تو تا ابد خوابی
زنازت عالمی بيمار
چرا اينگونه بی تابی
ترا بايد نوشت هر شب
برای اينکه بيداری
ترابايدنوشت هر شب
عزيزم کنج ديواری
يا درون شاخه هاي شوق ؟
مي پري از روي چشم سبز يك مرداب
يا كه مي شويي كنار چشمه ادارك بال و پر ؟
هر كجا هستي ، بگو با من .
روي جاده نقش پايي نيست از دشمن.
آفتابي شو!
رعد ديگر پا نمي كوبد به بام ابر.
مار برق از لانه اش بيرون نمي آيد.
و نمي غلتد دگر زنجير طوفان بر تن صحرا.
روز خاموش است، آرام است.
نقل قول:
نوشته شده توسط Monica
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج و درم نخواهد ماند