ميرا /كريستوفر فرانك / ليلي گلستان/ بازتاب نگار
_ به تو یاد خواهند داد که هر وقت تنها شدی از ترس فریاد بکشی. یاد خواهند داد که مثل بدبختها به دیوار بچسبی. یاد خواهند داد که به پای رفقایت بیفتی و کمی گرمای بشری گدایی کنی.یادت خواهند داد که بخواهی دوستت بدارند.بخواهی قبولت داشته باشند.بخواهی شریکت باشند.مجبورت خواهند کرد که با دخترها بخوابی. با چاق ها با لاغر ها با پیرها با جوان ها...همه چیز را در سرت به هم می ریزند برای اینکه مشمئز شوی...برای اینکه از امیال شخصی ات بترسی.برای اینکه از چیزهای مورد علاقه ات استفراغت بگیرد.و بعد با زنهای زشت خواهی رفت و از ترحم آنها بهره مند خواهی شد و همچنین از لذت آنها...برای آنها کار خواهی کرد و در میانشان خودت را قوی حس خواهی کرد و گله وار به دشت خواهی دوید.با دوستانت...با دوستان بی شمارت.و وقتی مردی را میبینید که تنها راه می رود کینه ای بس بزرگ در دل گروهیتان به وجود خواهی آمد و با پای گروهیتان آنقدر بر صورت او خواهی زد تا دیگر خنده اش را نبینید چون او میخندیده است...تو تمام اینها را میدانی؟
_ میدانم.
از کتاب: جان شیفته- رومن رولان
ولی درسی که دل به بهای رنج و شادی خود مطالعه نکرده باشد درست فرا گرفته نمی شود.
واژه و واقعیت از یک قماش نیستند. و چه بسا که شخص آنچه را که خوانده است در زندگی بیابد و آن را باز نشناسد.